انسان يك موجود جامع هست، نه يك موجود يك بُعدى يا دو بُعدى. موجودات ديگر بعضىشان يك بعدىاند، بعضى دو بُعدى. بعضى چند بعدىاند، لكن همه ابعاد وجود در ساير موجودات نيست، فقط انسان هست در بين همه موجودات كه يك موجود چندين بعدى است كه براى هر بُعدش احتياجات دارد، براى رشد هر بعد او، احتياج دارد، احتياجات دارد. و مكتبهائى كه در عالم هست، در عالم طبيعت هست، هر مكتبى را كه شما برويد ملاحظه بكنيد به استثناى مكتب اسلام و مكتب انبياء كه درست دست ما نيست و از بين رفته است، اما حالا اسلام محفوظ است هر مكتبى را به استثناى مكتب اسلام كه ملاحظه كنيد يك مكتب مادى است كه انسان را حيوان تصّور كردهاست، يك موجودى كه همان خوردن و خوابيدن است، منتهى بهتر خوردن و بهتر خوابيدن. حيوانات هم مشتركند با ما در خوراك خوردن و خوابيدن، لكن اين مكتبها مىخواهند انسان را يك حيوانى كهاينطور ادراك كردهاند، از انسان كه اين هم مثل ساير حيوانات هست كه تمام چيزهائى و رشدهايى كه دارد در همان ادراكات مادى دور مىزند، در امور مادى دور ميزند، اسم آن را گفتهاند امور عينى، خيال مىكنند كه امر عينى عبارت از همين عالم طبيعت است، و حال اينكه عوالم ديگرى هست كه اينها ادراكش نكردهاند و آنها عوالم عينى بيشتر، يعنى از عينيّت بيشتر حظ دارند تا عالم طبيعت. عالم طبيعت در آخر موجودات عالم وجود واقع شدهاست، در آن آخرش واقع شدهاست يعنى منتهىاليه عالم، عالم وجود، عالم طبيعت است، پستترين عالمها عالم طبيعت است و اينطور نيست كه انسان فقط خودش باشد و همين طبيعت و مرتبهاى نداشته باشد. انسان مراتب دارد. آن كسى كه رفته سراغ آن مرتبه انسان و از اين مراتب غافل شدهاست، اشتباه كردهاست، آن كسى كه چشسبيده است به آن عالم ماده و مرتبه طبيعت را ديده و غافل از ماوراء الطبيعة است اين هم اشتباه كرده است.(صحيفه نور، ج2، ص154.)
انسان را به همه ابعادى كه از براى انسان هست، انسان، خود انسان عبارت از اين صورتِ ظاهر كه مىخورد و مىآشامد، و عرض مىكنم كه ساير كارهايى كه ساير حيوانات هم انجام مىدهند اينقدر نيست. با ساير حيوانات فرقها دارد. اين مقدارى كه مىبينيد كه انسان در عالم طبيعت زندگانى مىكند ساير حيوانات هم، ساير موجودات طبيعى هم، همه در اين عالم طبيعت، آنهايى كه زندگى حيوانى دارند، زندگانى حيوانى مىكنند و با انسان مشتركند و آنها كه زندگىشان نباتى و كمتر از اوست هم اين زندگانى را دارند. در ميان همه موجوداتى كه در طبيعت موجود هستند انسان اختصاصاتى دارد كه ساير موجودات ندارند. - انسان يك مرتبه باطن، يك مرتبه عقليّت، يك مرتبه بالاتر از مرتبه عقل در انسان به قوه هست. از اوّل در سرشت انسان هست كه اين انسان از عالم طبيعت سير مىكند تا برسد به آنجايى كه وهم ماها نمىتواند برسد، و همه اينها محتاج به تربيت است. همانطور كه تربيتهاى مناسب با طبيعت هست، تربيتهاى مناسب با مراتب ديگرش هم هست كه بعضىهايش را بشر مىتواند مطلع بشود و بعضىهايش را و بيشترش را بشر نمىتواند مطلع بشود. اطّلاع را خداى تبارك و تعالى دارد و بعث انبيا براى اين است كه اين بشر اين چيزهايى را كه اطلاع ندارد، اين مراتب از انسانيّت را كه خود بشر مطلّع نيست و كيفيت تربيت را تا اطّلاع بر خود درد و دوا نباشد نمىشود معالجه كرد انبياء آمدند تا اين انسان را به آن مراتبى كه كسانى ديگر، علماى طبيعت نمىتوانند اين مراتب را اطّلاع پيداكنند و تربيت كنند انسان را، اين مراتب را تربيت بدهند و نمو و مورد ارتقاء بدهند. تمام علماى طبيعت به هر مرتبهاى كه برسند، آخر ادراكاتشان ادراكات همين خصوصيات عالم طبيعت است. از عالم طبيعت به ماوراى عالم طبيعت كه آن عالم با اين عالم در موجوديّت شبيهاند والاّ در مرتبه وجود آنجا خيلى بالاتر از اينجاست، و ما الآن خواب هستيم و آنجا را الآن با اين چشم طبيعى نمىتوانيم ببينيم، چون انسان قابليّت اين را دارد كه تربيت بشود و آن مراتب مافوق طبيعت را هم پيدابكند، و كسى نيست كه به انسان اين نحو تربيت را بكند، خداى تبارك و تعالى انبياء را مأمور فرمودند كه اينها بيايند و تربيت كنند اين انسان را كه برسد به آن مراتب مافوق طبيعت و هر چيزى كه در آن قابليّت هست فعليّت پيداكند و تربيت يك تربيت الهى بشود.(صحيفه نور، ج2، ص231)
انسان اگر به همين حدّ طبيعت بود و بيشتر از اين چيزى نبود، ديگر احتياج به اينكه يك چيزى از عالم غيب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق را بكند، چون آن ورق نبود احتياج هم نبود. لكن چون انسان مجرّد از اين عالم طبيعت يك حقيقتى است، همين خود خصوصيّاتى كه در انسان هست دال بر اين است كه يك ماورائى از براى اين طبيعت هست، چون انسان يك ماورائى دارد و به حسب براهينى كه در فلسفه ثابت است ماوراء اين طبيعت در انسان هست و انسان داراى يك عقل بالأمكان مجرد و بعد هم مجرّد تام خواهدشد. تربيت آن ورق كه ورق معنوى انسان باشد بايد كسى اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف، علم حقيقى به آن طرف داشتهباشد و علم به روابطى كه ما بين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست، آن روابط را بتواند ادراك بكند و آن بشر نيست، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مىتواند ادارك بكند، هر چه ذرّهبين بيندازند ماوراء طبيعت با ذرّهبين ديده نمىشود. آن محتاج به آن است كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را مىداند از اين جهت به وحى الهى براى يك عدّهاى از اشخاصى كه كمال پيدا كردهاند و كمالات معنويّه را دنبالش كردند و فهميدند روابطى حاصل مىشود مابين انسان و عالم وحى، به او وحى مىشود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بعث مىشوند اينها. مىآيند در بين مردم و مردم را تربيت مىخواهند بكنند. خداى تبارك و تعالى نه احتياج به ماها دارد و نه احتياج به تربيت ما دارد، همه ما اگر مشرك هم بشويم، شديم جهنّم، همه ما هم موّحد هم بشويم يك نفعى نمىرسد تمام مربوط به خود ماست. بعث انبياء براى تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم، جورى تربيت بشويم كه آنجا هم زندگىمان زندگى سعادتمند باشد. اگر اين تربيت نباشد و انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مىرسد، انسان در آن عالم به ظلمات مىرسد. انبياء آمدهاند كه ما را از اين عالم طبيعت كمكم تربيت كنند و آن مقدارى كه مربوط به تربيتهاى معنوى است به ما بفرمايند به وحى من اللَّه تعالى، تا ما كه اگر انبياء نباشند يك حيوانى هستيم، كه هر چه هست همين طبيعت است، بيشتر از اين ادراك نداريم، ما را ببرند به آن عالم و تقويت كنند، كه ما وقتى از اين عالم منتقل به يك عالم ديگرى شديم زندگى آن عالم هم يك زندگى سعادتمند باشد. تمام نكته آمدن انبياء اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است، اين را تربيتش كنند براى اينكه همان طورى كه اينجا زندگى سعادتمند، اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد باشد يك زندگى سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگى سعادتمند داشتهباشند. لطفى است از جانب خداى تبارك و تعالى به بشر كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و تربيت بشر به وحى خدا و به تربيت انبياء اين است كه چيزهايى كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم، چيزهائى كه اگر آن كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوى ما دخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين كارها را بكنيم. ما نمىدانيم البتّه كه آيا رابطه مابين نماز و سعادت آن عالم چيست، رابطهاش را ما نمىدانيم، خدا مىداند، چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم. نمىدانيم كه رابطه ما بين اين قرصى كه طبيب مىدهد با آن مرض چيست، لكن رابطه دارد. آن كه عالم است اين رابطه را ادراك كردهاست و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان خوب بشود. اين رابطه را كه بين اين اعمال ماست، اعمال صالحه ما با آن عالم است اين را انبياء مىدانند به وحى خداى تبارك و تعالى و آمدهاند براى اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد اين رابطه دارد اينجا با آن عالم، و روح شما را تربيت مىكند، اين كه شما در آن عالم وقتى كه مىرويد با سعادت هستيد. چيزهائى كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كنند مثل سمومات مىماند، كه اگر انسان يكى كه مسموم است بخورد مسموم مىشود و به هلاكت مىرسد، در عالم ماوراءالطبيعت و روح هم اينطورى است، كه بعضى از چيزها است كه اگر چنانچه آن چيزها را عمل كند انسان، يا اعتقاد به آن پيداكند مثل سم قاتل مىماند به مراتبش كه يك وقت مسموم مىكند انسان را، لكن قابل علاج است، يك وقت مسموم مىكند و اگر تا آخر برود ديگر علاج هم ندارد. آنها هم براى ما گفتهاند كه نكنيد، گفتهاند نكنيد، اين كار را نكنيد آن كار را نكنيد، آن كار را نكنيد، البتّه يك مقدارى از امورى كه آنها فهميدهاند «بكنيد و نكنيد» باز براى تنظيم عالم طبيعت است و اجتماع است، لكن بسيارى از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست، راجع به ماوراء الطبيعت است. انسان چون يك مجموعهاى است كه احتياج به همه چيز دارد، انبياء آمدهاند كه آن همه احتياجات انسان را، هر چه احتياج دارد انسان براى انسان بيان كنند، كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مىرسد.(صحيفه نور، ج2، ص229 - 227 (6/8/57))
دين منزل حيوانى را به منزل انسانى تبديل مىكند... دين لجام بر سر حيوانات افسار گسيخته مىزند و آن با زندگانى امروز شما نمىسازد. دين بىعفتىها و ستمكاريها را از جهان برمىچيند و آن با زندگانى شماها نمىسازد، و اگر مقصود از زندگى، زندگانى پرافتخار باشرف انسانى است كه از ستمكارىها و خلاف وظيفهها و قانون شكنىها، عفّت سوزىها بركنار باشد دين براى سازمان همان آمده و با آن مىسازد. شما كه از دين به هيچ وجه اطّلاع نداريد از كجا مىگوئيد دين امروز ما با دين اول اسلامى فرق دارد؟ دين امروز ما با دين ديروز هيچ فرق نكرده، دين ما هميشه دستورهاى قرآنى و پيغمبر اسلام بوده و هست. شماها فرق كرديد. زندگانى شما طورى شده است كه با هيچ عقل و دينى نمىسازد. شما مىخواهيد هر طورى شديد دين هم همانطور شود. لكن اين نخواهد شد. احكام دين همان احكام عقل است با اختلاف زمان اختلاف پيدا نمىكند. دو و دو هميشه چهار است، و ستمكارى هميشه بد است، بىعفتى و بيدادگرى هيچ روزى خوب نبوده و نخواهد شد. دنيا به نيستى و هلاكت برسد همين است و به اوج تمدّن و تعالى برسد نيز همين است. دين براى سازمان حكومت و كشور و زندگى آمدهاست، كدام قانون آن با كشور و زندگى مخالف است؟ بگوئيد تا مشت شما را در ميان توده بازكنيم.(كشف الاسرار، ص 236 - 235)
اسلام براى اين انسانى كه همه چيزى است، يعنى از طبيعت تا ماوراء الطبيعة، تا عالم الوهيّت مراتب دارد، اسلام تز دارد. برنامه دارد اسلام. اسلام مىخواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع، يعنى رشد به آنطور كه هست بدهد، از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد، حظ برزخيّت دارد، رشد برزخيّت به او بدهد، حظ روحانيّت دارد، رشد روحانيّت به او بدهد، حظ عقلانيّت دارد، رشد عقلانيّت به او بدهد، حظ الوهيّت دارد، رشد الوهيّت به او بدهد. همه حُظوظى كه انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيدهاست، اديان آمدهاند كه اين ميوه نارس را رسيدهاش كنند، اين ميوه ناقص را كاملش كنند. نبايد آقايان كه در اين غرب واقع شدهاند و غرب هم غرق در طبيعت دنياست و هيچ ملتفت به ماوراء الطبيعة نيست، آقايان از اين مكتبها گول بخورند و خيال كنند كه انسان غير از اينكه مىخورد و مىخوابد و اينها چيز ديگرى نيست، همين است، چيز ديگرى در كار نيست... (صحيفه نور، ج2، ص155.)
طلاب علوم دينى و دانشجويان دانشگاهها بايد دقيقا روى مبانى اسلام مطالعه كنند و شعارهاى گروههاى منحرف را كنار گذارند و اسلام عزيز راستين را جايگزين تمام كجانديشىها نمايند. اين دو دسته بايد بدانند اسلام خود مكتبى است غنى كه هرگز احتياجى به ضميمه كردن بعضى از مكاتب به آن نيست و همه بايد بدانيد كه التقاطى فكر كردن خيانتى بزرگ به اسلام و مسلمين است كه نتيجه و ثمره تلخ اين نوع تفكر در سالهاى آينده روشن مىگردد. با كمال تاسف گاهى ديده مىشود كه به علت عدم درك صحيح و دقيق مسائل اسلامى، بعضى از اين مسائل را با مسائل ماركسيستى مخلوط كردهاند و معجونى بوجودآوردهاند كه به هيچ وجه با قوانين مترقى اسلام سازگار نيست. دانشجويان عزيز! راه اشتباه روشنفكران دانشگاهى غيرمتعهد را نرويد و از مردم خود جدا نسازيد.(صحيفه نور، ج12، ص19)
اسلام براى برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحيد است. تعليمات اسلام، تعليمات طبيعى نيست، تعليمات رياضى نيست، همه را دارد، تعليمات طب نيست، همه اينها را دارد لكن اينها مهار شده به توحيد. برگرداندن همه طبيعت و همه ظل هاى ظلمانى به آن مقام نورانى كه آخر، مقام الوهيت است. بنابراين بايد اين معنا كه علوم ( ما از آن هم تمجيد مى كنيم، تعريف مى كنيم، همه علوم طبيعى، همه علوم مادى لكن آن خاصيتى كه اسلام از اينها مى خواهد، در غرب از آن خبرى نيست، اگر هم باشد كم است، يك چيز نازلى است ). آن معنائى كه از علوم دانشگاه ها ما مى خواهيم و آن معنائى كه از علوم مدارس قديمه ما مى خواهيم همين معنا نيست كه در سطح ظاهر الان هست و متفكرين ما همان سطح ظاهر را دارند در آن مى كنند و بسيار هم ارجمند است كارهايشان، لكن آنكه اسلام ميخواهد اين نيست، آنكه اسلام مى خواهد تمام علوم، چه علوم طبيعى باشد و چه علوم غيرطبيعى باشد آنكه از آن اسلام مى خواهد، آن مقصدى كه اسلام دارد اين است كه تمام اينها مهار شود به علوم الهى و برگشت به توحيد بكند. هر علمى كه جنبه الوهيت در آن باشد يعنى انسان طبيعت را كه مى بيند خدا را در او ببيند، ماده را كه مى بيند خدا را در او ببيند، ساير موجودات را كه مشاهده بكند خدا را در او ببيند. آنكه اسلام براى او آمده است براى برگرداندن تمام موجودات طبيعى به الوهيت و تمام علوم طبيعى به علم الهى (صحيفه نور ج 8 صفحه 7 تاريخ 13/4/58)
آنهايى كه دم از اقتصاد مىزنند و زيربناى همه چيز را اقتصاد مىدانند، آنها از باب اينكه انسان را نمىدانند يعنى چه، خيال مىكنند انسان هم يك حيوانى است كه همان خورد و خوراك است منتها خورد و خوراك اين حيوان با حيوانات ديگر يك فرقى دارد، اين چلوكباب مىخورد، او كاه مىخورد، امّا هر دو حيوانند! اينهايى كه زيربناى همه چيز را اقتصاد مىدانند اينها انسان را حيوان مىدانند، حيوان هم همه چيزش فداى اقتصادش است. زيربنا توحيد است، زيربنا عقايد حقّه الهى است، نه زيربنا شكم باشد. اينهايى كه اقتصاد را زيربنا مىدانند، اينها منحط كردند انسان را از حدّ انسانيّت به حدّ يك حيوانى مثل ساير حيوانات.(صحيفه نور، ج9، ص72)
تعليمات اسلام، تعليمات طبيعى نيست، تعليمات رياضى نيست، همه را دارد، تعليمات طب نيست، همه اينها را دارد لكن اينها مهار شده به توحيد. برگرداند همه طبيعت و همه ظلهاى ظلمانى به آن مقام نوارنى كه آخر، مقام الوهيت است. بنابراين بايد اين معنا كه علوم (ما از آن هم تمجيد مىكنيم، تعريف مىكنيم، همه علوم طبيعى، همه علوم مادى لكن آن خاصيتى كه اسلام از اينها ميخواهد، در غرب از آن خبرى نيست، اگر هم باشد كم است، يك چيز نازلى است). آن معنائى كه از علوم دانشگاهها ما مىخواهيم و آن معنائى كه از علوم مدارس قديمه ما مىخواهيم همين معنا نيست كه در سطح ظاهر الان هست و متفكرين ما همان سطح ظاهر را دارند در آن مىكنند و بسيار هم ارجمند است كارهايشان، لكن آنكه اسلام مىخواهد اين نيست، آنكه اسلام مىخواهد تمام علوم، چه علوم طبيعى باشد و چه علوم غيرطبيعى باشد آنكه از آن اسلام مىخواهد، آن مقصدى كه اسلام دارد اين است كه تمام اينها مهارشود به علوم الهى و برگشت به توحيد بكند. هر علمى كه جنبه الوهيت در آن باشد يعنى انسان طبيعت را كه مىبيند خدا را در او ببيند، ماده را كه مىبيند خدا را در او ببيند، ساير موجودات را كه مشاهده بكند خدا را در او ببيند. آنكه اسلام براى او آمده است براى برگرداندن تمام موجودات طبيعى به الوهيت و تمام علوم طبيعى به علم الهى. و از دانشگاهها هم اين معنى مطلوب است نه اين كه خود طب را، البته خود طب هم بايد باشد، علوم طبيعى هم همه بايد باشد، معالجات بدنى هم بايد باشد، لكن مهم آن مركز ثقل است كه مركز توحيد است. تمام اينها بايد برگردد به آن جهت الوهيت نبايد ما خيال كنيم كه اسلام هم مثل، مثلاً اگر علومى در اسلام هم باشد، نظر مثل علومى است كه ساير مردم دارند با ساير رژيمها دارند. اسلام در همه چيزش اصلش آن مقصد اعلى را خواسته، هيچ نظرى به اين موجودات طبيعى ندارد، الا اين كه در همان نظر، نظر به آن معنويت دارد و به آن مرتبه عاليه دارد. اگر نظر به طبيعت بكند، به عنوان اين كه طبيعت يك صورتى است از الوهيت، يك موجى است از عالم غيب. اگر نظر به انسان بكند، به عنوان اين است كه يك موجودى است كه از او مىشود يك موجود الهى درست كرد. تربيتهاى اسلام تربيتهاى الهى است، چنانچه حكومت اسلام، حكومت الهى است. فرق ما بين حكومتهاى ديگر با حكومت اسلام اين است كه آنها حكومت را مىخواهند براى اين كه غلبه كنند بعضى بر بعضى و سلطه پيداكنند يك عدهاى بر عده ديگر. اسلام اين منظورش نيست، اسلام از كشورگشائىها، نمىخواهد كشورگشائى كند، اسلام مىخواهد كه كشورگشائى كند كه همه را بكشد طرف به يك عالم ديگرى، همه را تربيت انسانى بكند نه اين كه استفاده از آنها بكند مثل اين رژيمها كه شما ملاحظه كرديد و مىكنيد كه چه در غرب باشد و چه آنهائى كه در شرق بودهاست كه همه نظر به اين بودهاست كه يك سلطهاى پيداكنند و يك استفادههاى مادى بكنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نيست. هركس قرآن را مشاهده كند مىبيند همه چيزهاى ماده در آن هست لكن نه به عنوان مادى، همهاش به عنوان يك مرتبه ديگرى، تعليم به يك مرتبه ديگرى. حكومت اسلامى هم اين طورى است كه مىخواهد حكومت اللَّه در عالم پيدا بشود، يعنى مىخواهد سرباز مسلمان با سربازهاى ديگر فرق داشتهباشد، اين سرباز الهى باشد. نخست وزير مسلم با نخست وزير ساير رژيمها فرق داشتهباشد، اين يك موجود الهى باشد. هر جا يك مملكتى باشد كه هر جايش ما برويم صداى اللَّه در او باشد. اسلام اين را مىخواهد. اسلام از كشورگشائى مىخواهد كه اللَّه را در همه عالم نمايش بدهد، تربيت الوهيت بكند در همه عالم، تربيت انسانى بكند، انسان را برساند به آنجائى كه «در وهم تو نايد آن شود». بنابراين ما بايد فرق بگذاريم بين علومى كه خودشان مستقيماً آنها را مىبينند و آن علومى كه اسلام آنها را طرح كرده. علوم اسلامى همه اينها هست بعلاوه، اينها همينها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق مابين علوم اسلامى در همه طرف، در همه جا با ساير علوم اين است كه يك علاوه در اسلام هست كه اين علاوه در آنجا نيست. آن علاوهاى كه در اسلام هست، آن جنبه معنويت و روحانيت و الوهيت مساله است. و اما قضيه خواجه نصير و امثال خواجه نصير را شما مىدانيد اين را كه خواجه نصير كه در اين دستگاهها وارد مىشد نمىرفت وزارت كند، مىرفت آنها را آدم كند تا اندازهاى كه بتواند كارهائى كه خواجه نصير براى مذهب كرد، آن كارهاست كه خواجه نصير را خواجه نصير كرد، نه طب خواجه نصير و نه رياضيات خواجه نصير. آن خدمتى كه به اسلام كرد خواجه نصير كه رفت در دنبال هلاكو و امثال آنها لكن نه براى اين كه وزارت بكند، نه براى اين كه يك، براى خودش يك چيزى درست بكند، او رفت آنجا براى اين كه آنها را مهاركند و آنقدرى كه قدرت داشتهباشد، آن خدمت بكند به عالم اسلام و خدمت به الوهيت بكند و امثال او مثل محقق ثانى، مثل مرحوم مجلسى و امثال مرحوم مجلسى كه در دستگاه صفويه بود، صفويه را آخوند كرد، نه خودش را صفويه كرد. آنها را كشاند توى مدرسه و توى علم و توى دانش و اينها تا اندازهاى كه البته توانستند.(صحيفه نور، ج8، ص9)
عالم از مبدأ خير مطلق نامنتها اليه، يك موجودى است كه حظّ طبيعىاش يك موجود بسيار نازل است و جميع علوم طبيعى در قبال علوم الهى بسيار نازل است، چنانچه تمام موجودات طبيعى در مقابل موجودات الهى بسيار نازل هستند. فرق مابين اسلام و ساير مكتبها نه، مكتبهاى توحيدى را عرض نمىكنم بين مكتبهاى توحيدى كه بزرگترينش اسلام است و ساير مكتبها اين است كه اسلام در همين طبيعت يك معناى ديگرى را مىخواهد، در همين طب يك معناى ديگر مىخواهد، در همين هندسه يك معناى ديگرى را مىخواهد، در همين ستارهشناسى يك معناى ديگر مىخواهد. كسى كه مطالعه كند در قرآن شريف اين معنى را مىبيند كه جميع علوم طبيعى جنبه معنوى آن در قرآن مطرح است، نه جنبه طبيعى آن. تمام تعقلاتى كه در قرآن واقع شدهاست و امر به تعقل، امر به اين كه محسوس را به عالم تعقل ببريد و عالم تعقل عالمى است كه اصالت دارد و اين طبيعت يك شبحى است از عالم، منتها ما تا در طبيعت هستم اين شبح را، اين حظ نازل را مىبينيم. در حديث است كه «اِنَّ اللَّه تَعالى مانَظَرَ اِلى الْدُّنْيا يااِلَى الْطَّبيعَةِ مُنْذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحْمَةٍ» نه اين كه جزء رحمت نيست لكن نظر به ماوراء اين عالم است، به ماوراء اين طبيعت است. اينهائى كه ادعا مىكنند كه ما عالم را شناختم و اعيان عالم را شناختيم، اينها يك ورق نازك كوچكى از عالم را ديدند و اقناع شدند به همان. آنهائى كه مىگويند ما انسان را شناختيم، اينها يك شبحى از انسان آن هم نه انسان، شبحى از حيوانات انسان را شناختند و گمان كردند كه انسان همين است. آنهايى كه ادعا مىكنند كه ما اسلامشناس هستيم، اينها هم يك چيزى از اين مرتبه نازل اسلام را ديدند به همين قناعت كردند و گمان كردند كه اسلام را شناختند. انسان يك مرتبهاى كه دارد، مرتبه طبيعتش از همه مراتبش نازلتر است منتها محسوس ماست. آن چيز چون محسوس ماست، ماها كه طبيعى هستيم و الان در عالم طبيعت هستيم، اين محسوس، ما را گاهى اشباع مىكند. معنويت نيست الان، محسوسات هست. اسلام براى برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحيد است.
مقصد اسلام از علوم مادى، رساندن عالم طبيعت به مرتبه توحيد است فرق بين دانشگاههاى غربى و دانشگاههاى اسلامى بايد در آن طرحى باشد كه اسلام براى دانشگاهها طرح مىكند. دانشگاههاى غربى به هر مرتبهاى هم كه برسند، طبيعت را ادراك مىكنند طبيعت را مهار نمىكنند براى معنويت. اسلام به علوم طبيعى نظر استقلالى ندارد. تمام علوم طبيعى به هر مرتبهاى كه برسند باز آن چيزى كه اسلام مىخواهد نيست. اسلام طبيعت را مهار مىكند براى واقعيت و همه را به وحدت و توحيد مىبرد. تمام علومى كه شما اسم مىبريد و از دانشگاههاى خارجى تعريف مىكنيد و تعريف هم دارد، اينها يك ورق از عالم است آن هم يك ورق نازكتر از همه اوراق.
انقلاب اسلامى بر مبناى اصل توحيد استوار است كه محتواى اين اصل در همه شئون جامعه سايه مىافكند. در اسلام تنها معبود انسان و بلكه كلّ جهان، خداست، كه همه انسانها بايد براى او يعنى براى رضاى او عمل كنند، هيچ چيز و هيچكس را نپرستند. در جامعهاى كه شخص پرستيها و شخصيّت پرستيها، نفع پرستيها، لذّت پرستيها و هر نوع پرستش محكوم مىشود و فقط انسانها دعوت مىشوند به پرستش خدا، در آن صورت همه روابط بين انسانها، چه اقتصادى و يا غيراقتصادى در داخل چنين جامعهاى و در رابطه اين جامعه با خارج تغييرمىكند و ضوابط عوض مىشود، همه امتيازات لغو مىشود، فقط تقوا و پاكى ملاك برترى است. زمامدار با پائينترين فرد جامعه برابر است و ضوابط و معيارهاى متعالى الهى و انسانى مبناى پيمانها و يا قطع روابط است.(صحيفه نور، ج3، ص237)
ريشه و اصل همه آن عقايد كه مهمترين و باارزشترين اعتقادات ماست، اصل توحيد است. مطابق اين اصل ما معتقديم كه خالق و آفريننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدّس خداى تعالى است كه از همه حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مىآموزد كه انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد.
بر اين اساس هيچ انسانى هم حق ندارد انسانهاى ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند، و ما از اين اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مىآموزيم كه هيچ فردى حق ندارد انسانى و يا جامعه و ملّتى را از آزادى محروم كند، براى او قانون وضع كند، رفتار و روابط او را بنا به درك و شناخت خود كه بسيار ناقص است و يا بنا به خواستهها و اميال خود تنظيم نمايد. و از اين اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذارى براى پيشرفتها در اختيار خداى تعالى است، همچنان كه قوانين هستى و خلقت را نيز خداوند مقرّر فرمودهاست و سعادت و كمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانين الهى است كه توسط انبياء به بشر ابلاغ شدهاست، و انحطاط و سقوط بشر به علّت سلب آزادى او و تسليم در برابر ساير انسانهاست. بنابراين انسان بايد عليه اين بندها و زنجيرهاى اسارت، و در برابر ديگرانى كه به اسارت دعوت مىكنند قيام كند و جامعه خود را آزاد سازد تا همگى تسليم و بنده خدا باشند، و از اين جهت است كه مقرّرات اجتماعى ما عليه قدرتهاى استبدادى و استعمارى آغاز مىشود.
و نيز از همين اصل اعتقادى توحيد ما الهام مىگيريم كه همه انسانها در پيشگاه خداوند يكساناند، او خالق همه است و همه مخلوق و بنده او هستند، اصل برابرى انسانها و اينكه تنها امتياز فردى نسبت به فرد ديگر بر معيار و قاعده تقوا و پاكى از انحراف و خطاست. بنابراين با هر چيزى كه برابرى را در جامعه بر هم مىزند و امتيازات پوچ و بىمحتوايى را در جامعه حاكم مىسازد بايد مبارزه كرد. البته اين آغاز مسئله است ميان يك ناحيه محدود از يك اصل و اصول اعتقادى كه براى توضيح و اثبات هر يك از بحثهاى اسلامى و دانشمندان در طول تاريخ اسلام كتابها و رسالههاى مفصلى نوشتهاند.(صحيفه نور، ج4، ص167)
مذهب اسلام همزمان با اينكه به انسان مىگويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن، به او مىگويد چگونه زندگى كن و روابط خود را با ساير انسانها بايد چگونه تنظيم كنى، و حتّى جامعه اسلامى با ساير جوامع بايد چگونه روابطى را برقرار نمايد. هيچ حركتى و عملى از فرد و جامعه نيست مگر اينكه مذهب اسلام براى آن حكمى مقرّر داشتهاست. بنابراين طبيعى است كه مفهوم رهبر دينى و مذهبى بودن، رهبرى علماء مذهبى است در همه شئون جامعه، چون اسلام هدايت جامعه را در همه شئون و ابعاد به عهده گرفتهاست.
مجموعه قواعد اسلامى در مسائل اقتصادى، هنگامى كه در كل پيكره اسلام به صورت يك مكتب منسجم ملاحظه شود و همه جانبه پياده شود، بهترين شكل ممكن خواهد بود، هم مشكل فقر را از ميان مىبرد و هم از فاسد شدن يك عده به وسيله تصاحب ثروت جلوگيرى مىكند و در نتيجه كل جامعه را از فساد حفظ مىكند و هم مانع رشد استعدادها و شكوفايى قدرت ابتكار و خلاقيّت انسانها نمىشود. و جامعيّت و همه جانبه بودن قوانين اسلام آنچنان است كه اگر كسى آن را بشناسد معترف خواهدشد كه از حدّ و مرز فكر بشر بيرون است و ممكن نيست زاييده قدرت علمى و تفكر انسان باشد.(صحيفه نور، ج4، ص176 - 177 )
اگر ايمان به خدا و عمل براى خدا در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى و سائر شئون زندگى بشر وارد شود، پيچيدهترين مشكلات امروزى جهان به آسانى حل مىشود. امروز دنيا، هم در اين بنبست گرفتار شدهاست و هم نمىخواهد به نوع هدايت انبيا تسليم شود، ولى سرانجام چارهاى جز تسليم ندارد.(صحيفه نور، ج4، ص90) ما معتقديم تنها مكتبى كه مىتواند جامعه را هدايت كند و پيش ببرد اسلام است و دنيا اگر بخواهد از زير بار هزاران مشكلى كه امروز با آن دست به گريبان است نجات پيدا كند و انسانى زندگى كند، انسان گونه بايد به اسلام روى بياورد.(صحيفه نور، ج4، ص213) هان! اى مسلمانان جهان! و اى مستضعفين گيتى! آن نظام كه براى شما، براى رشد و تكامل شما، براى سعات دنيا و آخرت شما، براى رفع ظلم و خونخوارى و چپاولگرى از مظلومان جهان و براى تربيت و تعليم انسانى و براى آزادى و استقلال كشورهاى شما از جانب خداوند متعال بناشده نظامهاى الهى است كه بالاترين آنها نظام اسلامى است. (صحيفه نور، ج15، ص158)
اسلام دين سياست است، دينى است كه در احكام آن، در مواقف آن سياست به وضوح ديده مىشود. در هر روز اجتماعات در تمام مساجد كشورهاى اسلامى، از شهرستانها گرفته تا دهات و قراء و قصبات، روزى چند مرتبه اجتماع براى و براى جماعت و براى اينكه مسلمين در هر بلدى، در هر قصبهاى از احوال خودشان مطلع بشوند، از احوال مستضعفين اطلاع پيداكنند، و در هر هفته يك اجتماع بزرگ از همه در يك محل و نماز جمعه كه مشتمل دو خطبه است كه در آن خطبتين بايد مسائل روز، احتياجات كشور، احتياجات منطقه و جهات سياسى، جهات اجتماعى، جهات اقتصادى طرح بشود و مردم مطلع بشوند بر اين مسائل. و در هر سال دو عيد كه در آن دو عيد مجتمع بشوند و دو خطبه در آن دو عيد در نماز هست. درنماز عيد دو خطبه هست كه آن دو خطبه هم بايد بعد از حمد و بعد از صلوات بر پيغمبر اكرم و ائمه: جهات سياسى، جهات اجتماعى، جهات اقتصادى، احتياجاتى كه كشور دارد، احتياجاتى كه منطقه دارد در آنها طرح بشود و خطبا مردم را آگاه كنند از مسائل.
بنابر منطق اين طايفه كه مىگويند: «بايد مسلمان در سياست دخالت نكند» و او را طرد مىكنند و لعن شايد بكنند بايد رسول اللَّه را طرد كنند. رسول اللَّه پايه سياست را در ديانت گذاشتهاست. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تشكيل حكومت دادهاست، تشكيل مراكز سياست دادهاست و ساير خلفاى اسلام تا آنجايى كه به انحراف كشيده نشده بود در صدر اسلام، بايد همه آنها را نفى كنند. بايد آنها را اين آخوندهاى دربارى و اين سلاطين نوكرمآب بايد پيغمبر اكرم و خلفاى اسلام را طرد كنند و بگويند كه آنها مسلم نبودند براى اينكه آنها دخالت در سياست مىكرند! سياستى كه در صدر اسلام بود يك سياست جهانى بود. پيغمبر اكرم دستش را دراز كردهبود در اطراف عالم و عالم را داشت دعوت مىكرد به اسلام و دعوت مىكرد به سياست اسلامى و حكومت تشكيل داد و خلفاى بعد حكومت تشكيل دادند. در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتى كه انحراف در كار نبود، سياست و دي انت توأم بودند.(صحيفه نور، ج17، ص138)
هى كوشش مىكنند كه اسلام نباشد... خوب اينها ديدند كه يك كار خطرناكى است براى آنها براى اينكه يك حكومت اسلامى دارد درست مىشود اينها هم نمىخواهند اين را. گويندهشان گاهى مىگويد كه: بگذاريد كه روحانيون قداستشان را حفظ بكنند. قداست روحانيون كه اينها مىگويند، معنايش اين است كه بگذاريد روحانيون مشغول مسجد و محراب همين مقدار در همين حدود باشد و سياست را به امپراطور واگذار كنيد. اين يك تزى است كه مسجد مال پاپ، سياست مالِ امپراطور. اينها هم مىگويند مسجدها مال شماست، برويد توى مسجدتان نماز بخوانيد، درس هم مىخواهيد بگوئيد، درس هم بگوئيد هيچ مانعى ندارد اما در يك حدودى، نه اينكه تو مسجد برويد و سنگر بگيريد براى ما، يا توى مدرسه برويد و براى ما ايجاد زحمت بكنيد. نه، آن نه، همان مقدارى كه قداست شما محفوظ باشد، بگويند يك آدم مقدّس، يك آدم خوب مهذّبى است، يك آدمى است كه اگر نفتش را هم ببرند حرفى نمىزند و مىگويد بردند، مال دنيا چه ارزشى دارد! اينها اينجور قداست را مىخواهند و نمىدانند كه اسلام و پيغمبر اسلام و اولياء اسلام با تمام قداست اين مسائل را داشتند، تمام قداست و الهيّت محفوظ بودهاست معذلك مىرفتند و اشخاصى كه برخلاف مسير انسانيّت هستند آنها را دفع مىكردند و سياست مملكت را حفظ مىكردند و منافات با قداست هم نداشتند، يعنى ما روحانيون قداستشان از حضرت امير زيادتر باشد؟ اينها ادعا دارند، يا او را قداست برايش قائل نيستند؟ اين منطق اين است كه شما قداستتان را حفظ كنيد و كار نداشته باشيد ديگر به حكومت و به جريان سياست مملكت. خوب اينها مىخواهند بگويند پيغمبر اسلام و حضرت امير عليه السلام قداست خودشان را حفظ نكردهبودند؟ براى اينكه آنها كار داشتند، نمىتوانند بگويند آنها كار نداشتند. حضرت امير، والى مىفرستاد او، خود پيغمبر هم همينطور والى مىفرستاد آن طرف و آن طرف. جنگ مىكردند با كذ و سياست مملكت دست خود آنها بود. اين آدمى كه مىگويد كه بگذاريد روحانيّت قداست خودش را حفظ كند، منطقش اين است كه اميرالمؤمنين هم قداست نداشت براى اينكه اين داخل شد در امور مملكتى و اينها، خود پيغمبر هم كه نداشت! پس معلوم مىشود تو نمىخواهى قداست ما حفظ شود، تو يك شيطنتى مىكنى كه اينها را كنار بزنى و اربابها بيايند سراغ كار.(صحيفه نور، ج9، ص182 (30/6/58))
اسلام و احكام اخلاقىاش هم سياسى است، همين حكمى كه در قرآن هست كه مؤمنين برادر هستند، اين يك حكم اخلاقى است، يك حكم اجتماعى است، يك حكم سياسى است. اگر مؤمنين طوائف مختلفهاى كه در اسلام هستند و همه هم مؤمن به خدا و پيغمبر اسلام هستند اينها با هم برادر باشند، همانطورى كه برادر با برادر نظر محبت دارد، همه قشرها با هم نظر محبّت داشتهباشند، علاوه بر اينكه يك اخلاق بزرگ اسلامى است و نتايج بزرگ اخلاقى دارد، يك حكم بزرگ اجتماعى است و نتايج بزرگ اجتماعى دارد.(صحيفه نور، ج4، ص 167 - 168) (صحيفه نور، ج13، ص23)
و از همه بالاتر در هر سال يك مرتبه اجتماع در حج كه از همه بلاد اسلامى اشخاصى كه مستطيع هستند واجب شدهاست بر آنها مجتمع بشوند و بايد در آنجا مسائل اسلام در آن مواقفى كه در حج هست، در عرفات، بخصوص در منا و بعد در خود مكه مكرمه و بعد در حرم رسول اكرم اين مواقفى كه در آنجا هست، در آنجا مردم مطلع بشوند از اوضاع مملكت و از اوضاع تمام كشورهاى اسلامى، و در آنجا بالحقيقه يك مجلس عالى است و يك اجتماع عالى براى بررسى تمام اوضاع تمام كشورهاى اسلامى. پس مطلب اين است، هر روز در محلهها اجتماع و رسيدگى به اوضاع شهر و محله، در هر هفته اجتماع بزرگ در شهرها و در جاهايى كه شرايط نماز محقق است براى بررسى اوضاع شهرستان و بالاتر، اوضاع تمام كشور، و در هر سال باز دو اجتماع بزرگ براى بررسى به اوضاع كشورها، و در هر سال يك اجتماع بسيار بزرگ از تمام ممالك اسلامى براى حج و آن مواقفى كه در حج هست، اجتماعات در آنجا براى رسيدگى به اوضاع تمام كشورهاى اسلامى. تمام اينها مسائل سياسى هست و مسائلى است كه بايد مسلمين به آن توجّه داشته باشند، ومع الأسف غفلت از اين مسائل هست. غفلت از اين مسائل شده است. اجتماعات مىشود و از اجتماعات نتيجه گرفته نمىشود. مجتمع مىشوند مسلمين در مكه مكرمه و در مواقف لكن مثل اينكه از هم جدا هستند و غريبه هستند. اجتماعات مىشود در بلاد، نمازهاى جمعه، نماز عيد لكن افراد مثل اينكه با هم وحدت كلمه ندارند. اسلام دعوت كردهاست مردم را به اين اجتماعات براى مقصدهاى بزرگ، مقصدهاى عالى دارد اسلام در اين اجتماعات.(صحيفه نور، ج8، ص265 - 264)
... و اما طائفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مىدانند، بايد به اين نادانان گفت: كه قرآن كريم و سنّت رسولاللَّه صلى الله عليه و آله آن قدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند. بلكه بسيار از احكام عبادى اسلام، عبادى سياسى است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده. پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاى جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى، و خلفاء اول اسلامى حكومتهاى وسيع داشتهاند و حكومت علىبن ابيطالبعليه السلام نيز با همان انگيزه و بطور وسيعتر و گستردهتر از واضحات تاريخ است، و پس از آن بتدريج حكومت به اسم اسلام بوده و اكنون نيز مدعيان حكومت اسلامى به پيروى از اسلام رسول اكرم صلى الله عليه و آله بسيارند. اينجانب در اين وصيتنامه با اشاره مىگذرم ولى اميد آن دارم كه نويسندگان و جامعهشناسان و تاريخنويسان، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آوردند. و آنچه گفته شده و مىشود كه انبياء: به معنويات كار دارند و حكومت و سررشتهدارى دنيايى مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مىكردند و ما نيز بايد چنين كنيم اشتباه تأسفآورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و بازكردن راه براى استعمارگران خونخوار است. زيرا آنچه مردود است حكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است كه براى سلطهجويى و انگيزههاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نمودهاند جمعآورى ثروت و مال و قدرتطلبى و طاغوتگرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل كند. و اما حكومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى همان است كه مثل سليمانبن داوود و پيامبر عظيمالشأن اسلام صلى الله عليه و آله و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مىكردند از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملّت بيدار و هوشيار ايران با ديد اسلامى اين توطئهها را خنثى نمايند و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملّت برخيزند و دست شياطين توطئهگر را قطع نمايند.(وصيتنامه)