جامعيت انسان‏

انسان يك موجود جامع هست، نه يك موجود يك بُعدى يا دو بُعدى. موجودات ديگر بعضى‏شان يك بعدى‏اند، بعضى دو بُعدى. بعضى چند بعدى‏اند، لكن همه ابعاد وجود در ساير موجودات نيست، فقط انسان هست در بين همه موجودات كه يك موجود چندين بعدى است كه براى هر بُعدش احتياجات دارد، براى رشد هر بعد او، احتياج دارد، احتياجات دارد. و مكتب‏هائى كه در عالم هست، در عالم طبيعت هست، هر مكتبى را كه شما برويد ملاحظه بكنيد به استثناى مكتب اسلام و مكتب انبياء كه درست دست ما نيست و از بين رفته است، اما حالا اسلام محفوظ است هر مكتبى را به استثناى مكتب اسلام كه ملاحظه كنيد يك مكتب مادى است كه انسان را حيوان تصّور كرده‏است، يك موجودى كه همان خوردن و خوابيدن است، منتهى بهتر خوردن و بهتر خوابيدن. حيوانات هم مشتركند با ما در خوراك خوردن و خوابيدن، لكن اين مكتب‏ها مى‏خواهند انسان را يك حيوانى كه‏اينطور ادراك كرده‏اند، از انسان كه اين هم مثل ساير حيوانات هست كه تمام چيزهائى و رشدهايى كه دارد در همان ادراكات مادى دور مى‏زند، در امور مادى دور ميزند، اسم آن را گفته‏اند امور عينى، خيال مى‏كنند كه امر عينى عبارت از همين عالم طبيعت است، و حال اينكه عوالم ديگرى هست كه اينها ادراكش نكرده‏اند و آنها عوالم عينى بيشتر، يعنى از عينيّت بيشتر حظ دارند تا عالم طبيعت. عالم طبيعت در آخر موجودات عالم وجود واقع شده‏است، در آن آخرش واقع شده‏است يعنى منتهى‏اليه عالم، عالم وجود، عالم طبيعت است، پست‏ترين عالم‏ها عالم طبيعت است و اينطور نيست كه انسان فقط خودش باشد و همين طبيعت و مرتبه‏اى نداشته باشد. انسان مراتب دارد. آن كسى كه رفته سراغ آن مرتبه انسان و از اين مراتب غافل شده‏است، اشتباه كرده‏است، آن كسى كه چشسبيده است به آن عالم ماده و مرتبه طبيعت را ديده و غافل از ماوراء الطبيعة است اين هم اشتباه كرده است.(صحيفه نور، ج‏2، ص‏154.)

سرّ نياز انسان به انبياء

انسان را به همه ابعادى كه از براى انسان هست، انسان، خود انسان عبارت از اين صورتِ ظاهر كه مى‏خورد و مى‏آشامد، و عرض مى‏كنم كه ساير كارهايى كه ساير حيوانات هم انجام مى‏دهند اينقدر نيست. با ساير حيوانات فرقها دارد. اين مقدارى كه مى‏بينيد كه انسان در عالم طبيعت زندگانى مى‏كند ساير حيوانات هم، ساير موجودات طبيعى هم، همه در اين عالم طبيعت، آنهايى كه زندگى حيوانى دارند، زندگانى حيوانى مى‏كنند و با انسان مشتركند و آنها كه زندگى‏شان نباتى و كمتر از اوست هم اين زندگانى را دارند. در ميان همه موجوداتى كه در طبيعت موجود هستند انسان اختصاصاتى دارد كه ساير موجودات ندارند. - انسان يك مرتبه باطن، يك مرتبه عقليّت، يك مرتبه بالاتر از مرتبه عقل در انسان به قوه هست. از اوّل در سرشت انسان هست كه اين انسان از عالم طبيعت سير مى‏كند تا برسد به آنجايى كه وهم ماها نمى‏تواند برسد، و همه اينها محتاج به تربيت است. همانطور كه تربيت‏هاى مناسب با طبيعت هست، تربيت‏هاى مناسب با مراتب ديگرش هم هست كه بعضى‏هايش را بشر مى‏تواند مطلع بشود و بعضى‏هايش را و بيشترش را بشر نمى‏تواند مطلع بشود. اطّلاع را خداى تبارك و تعالى دارد و بعث انبيا براى اين است كه اين بشر اين چيزهايى را كه اطلاع ندارد، اين مراتب از انسانيّت را كه خود بشر مطلّع نيست و كيفيت تربيت را تا اطّلاع بر خود درد و دوا نباشد نمى‏شود معالجه كرد انبياء آمدند تا اين انسان را به آن مراتبى كه كسانى ديگر، علماى طبيعت نمى‏توانند اين مراتب را اطّلاع پيداكنند و تربيت كنند انسان را، اين مراتب را تربيت بدهند و نمو و مورد ارتقاء بدهند. تمام علماى طبيعت به هر مرتبه‏اى كه برسند، آخر ادراكاتشان ادراكات همين خصوصيات عالم طبيعت است. از عالم طبيعت به ماوراى عالم طبيعت كه آن عالم با اين عالم در موجوديّت شبيه‏اند والاّ در مرتبه وجود آنجا خيلى بالاتر از اينجاست، و ما الآن خواب هستيم و آنجا را الآن با اين چشم طبيعى نمى‏توانيم ببينيم، چون انسان قابليّت اين را دارد كه تربيت بشود و آن مراتب مافوق طبيعت را هم پيدابكند، و كسى نيست كه به انسان اين نحو تربيت را بكند، خداى تبارك و تعالى‏ انبياء را مأمور فرمودند كه اينها بيايند و تربيت كنند اين انسان را كه برسد به آن مراتب مافوق طبيعت و هر چيزى كه در آن قابليّت هست فعليّت پيداكند و تربيت يك تربيت الهى بشود.(صحيفه نور، ج‏2، ص‏231)

هدف بعثت انبيا

انسان اگر به همين حدّ طبيعت بود و بيشتر از اين چيزى نبود، ديگر احتياج به اينكه يك چيزى از عالم غيب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق را بكند، چون آن ورق نبود احتياج هم نبود. لكن چون انسان مجرّد از اين عالم طبيعت يك حقيقتى است، همين خود خصوصيّاتى كه در انسان هست دال بر اين است كه يك ماورائى از براى اين طبيعت هست، چون انسان يك ماورائى دارد و به حسب براهينى كه در فلسفه ثابت است ماوراء اين طبيعت در انسان هست و انسان داراى يك عقل بالأمكان مجرد و بعد هم مجرّد تام خواهدشد. تربيت آن ورق كه ورق معنوى انسان باشد بايد كسى اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف، علم حقيقى به آن طرف داشته‏باشد و علم به روابطى كه ما بين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست، آن روابط را بتواند ادراك بكند و آن بشر نيست، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مى‏تواند ادارك بكند، هر چه ذرّه‏بين بيندازند ماوراء طبيعت با ذرّه‏بين ديده نمى‏شود. آن محتاج به آن است كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را مى‏داند از اين جهت به وحى الهى براى يك عدّه‏اى از اشخاصى كه كمال پيدا كرده‏اند و كمالات معنويّه را دنبالش كردند و فهميدند روابطى حاصل مى‏شود مابين انسان و عالم وحى، به او وحى مى‏شود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بعث مى‏شوند اينها. مى‏آيند در بين مردم و مردم را تربيت مى‏خواهند بكنند. خداى تبارك و تعالى نه احتياج به ماها دارد و نه احتياج به تربيت ما دارد، همه ما اگر مشرك هم بشويم، شديم جهنّم، همه ما هم موّحد هم بشويم يك نفعى نمى‏رسد تمام مربوط به خود ماست. بعث انبياء براى تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم، جورى تربيت بشويم كه آنجا هم زندگى‏مان زندگى سعادتمند باشد. اگر اين تربيت نباشد و انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مى‏رسد، انسان در آن عالم به ظلمات مى‏رسد. انبياء آمده‏اند كه ما را از اين عالم طبيعت كم‏كم تربيت كنند و آن مقدارى كه مربوط به تربيت‏هاى معنوى است به ما بفرمايند به وحى من اللَّه تعالى‏، تا ما كه اگر انبياء نباشند يك حيوانى هستيم، كه هر چه هست همين طبيعت است، بيشتر از اين ادراك نداريم، ما را ببرند به آن عالم و تقويت كنند، كه ما وقتى از اين عالم منتقل به يك عالم ديگرى شديم زندگى آن عالم هم يك زندگى سعادتمند باشد. تمام نكته آمدن انبياء اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است، اين را تربيتش كنند براى اينكه همان طورى كه اينجا زندگى سعادتمند، اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد باشد يك زندگى سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگى سعادتمند داشته‏باشند. لطفى است از جانب خداى تبارك و تعالى‏ به بشر كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و تربيت بشر به وحى خدا و به تربيت انبياء اين است كه چيزهايى كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم، چيزهائى كه اگر آن كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوى ما دخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين كارها را بكنيم. ما نمى‏دانيم البتّه كه آيا رابطه مابين نماز و سعادت آن عالم چيست، رابطه‏اش را ما نمى‏دانيم، خدا مى‏داند، چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم. نمى‏دانيم كه رابطه ما بين اين قرصى كه طبيب مى‏دهد با آن مرض چيست، لكن رابطه دارد. آن كه عالم است اين رابطه را ادراك كرده‏است و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان خوب بشود. اين رابطه را كه بين اين اعمال ماست، اعمال صالحه ما با آن عالم است اين را انبياء مى‏دانند به وحى خداى تبارك و تعالى و آمده‏اند براى اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد اين رابطه دارد اينجا با آن عالم، و روح شما را تربيت مى‏كند، اين كه شما در آن عالم وقتى كه مى‏رويد با سعادت هستيد. چيزهائى كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كنند مثل سمومات مى‏ماند، كه اگر انسان يكى كه مسموم است بخورد مسموم مى‏شود و به هلاكت مى‏رسد، در عالم ماوراءالطبيعت و روح هم اينطورى است، كه بعضى از چيزها است كه اگر چنانچه آن چيزها را عمل كند انسان، يا اعتقاد به آن پيداكند مثل سم قاتل مى‏ماند به مراتبش كه يك وقت مسموم مى‏كند انسان را، لكن قابل علاج است، يك وقت مسموم مى‏كند و اگر تا آخر برود ديگر علاج هم ندارد. آنها هم براى ما گفته‏اند كه نكنيد، گفته‏اند نكنيد، اين كار را نكنيد آن كار را نكنيد، آن كار را نكنيد، البتّه يك مقدارى از امورى كه آنها فهميده‏اند «بكنيد و نكنيد» باز براى تنظيم عالم طبيعت است و اجتماع است، لكن بسيارى از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست، راجع به ماوراء الطبيعت است. انسان چون يك مجموعه‏اى است كه احتياج به همه چيز دارد، انبياء آمده‏اند كه آن همه احتياجات انسان را، هر چه احتياج دارد انسان براى انسان بيان كنند، كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مى‏رسد.(صحيفه نور، ج‏2، ص‏229 - 227 (6/8/57))

نقش دين در اصلاح انسان و اجتماع‏

دين منزل حيوانى را به منزل انسانى تبديل مى‏كند... دين لجام بر سر حيوانات افسار گسيخته مى‏زند و آن با زندگانى امروز شما نمى‏سازد. دين بى‏عفتى‏ها و ستمكاريها را از جهان برمى‏چيند و آن با زندگانى شماها نمى‏سازد، و اگر مقصود از زندگى، زندگانى پرافتخار باشرف انسانى است كه از ستمكارى‏ها و خلاف وظيفه‏ها و قانون شكنى‏ها، عفّت سوزى‏ها بركنار باشد دين براى سازمان همان آمده و با آن مى‏سازد. شما كه از دين به هيچ وجه اطّلاع نداريد از كجا مى‏گوئيد دين امروز ما با دين اول اسلامى فرق دارد؟ دين امروز ما با دين ديروز هيچ فرق نكرده، دين ما هميشه دستورهاى قرآنى و پيغمبر اسلام بوده و هست. شماها فرق كرديد. زندگانى شما طورى شده است كه با هيچ عقل و دينى نمى‏سازد. شما مى‏خواهيد هر طورى شديد دين هم همانطور شود. لكن اين نخواهد شد. احكام دين همان احكام عقل است با اختلاف زمان اختلاف پيدا نمى‏كند. دو و دو هميشه چهار است، و ستمكارى هميشه بد است، بى‏عفتى و بيدادگرى هيچ روزى خوب نبوده و نخواهد شد. دنيا به نيستى و هلاكت برسد همين است و به اوج تمدّن و تعالى برسد نيز همين است. دين براى سازمان حكومت و كشور و زندگى آمده‏است، كدام قانون آن با كشور و زندگى مخالف است؟ بگوئيد تا مشت شما را در ميان توده بازكنيم.(كشف الاسرار، ص 236 - 235)

نقش مكتب‏هاى توحيدى در بيرون بردن مردم از ظلمت به نور

مكتب‏هاى توحيدى نمى‏خواهند فتح كنند بلاد را و نمى‏خواهند با مردم با خشونت رفتار كنند، آنها مى‏خواهند مردم را از ظلمت‏هاى مادّه به نور بكشند، به طرف خدا بكشند، توجه به خدا بدهند و لهذا تا آنجا كه امكان دارد در مكتب‏هاى غيرمادى مدارا هست، خوشرفتارى هست، دعوت هست، تا آنجايى كه ممكن است با دعوت مردم را بازمى‏گردانند به عالم نور و هيچ وقت درصدد جنگ و جدال نيستند مگر اينكه احساس كنند كه توطئه هست، اگر احساس توطئه كردند، به حسب دستور قرآن و به حسب دستور اسلام با آنها به شدت رفتار مى‏كنند، تا احساس توطئه نشده‏است همه را آزاد مى‏كنند براى هر چه مى‏خواهند اختيار كنند، وقتى احساس توطئه شد، با شدت رفتار مى‏كنند.(صحيفه نور، ج‏8، ص‏238)

جامعيت دين اسلام‏

اسلام براى اين انسانى كه همه چيزى است، يعنى از طبيعت تا ماوراء الطبيعة، تا عالم الوهيّت مراتب دارد، اسلام تز دارد. برنامه دارد اسلام. اسلام مى‏خواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع، يعنى رشد به آنطور كه هست بدهد، از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد، حظ برزخيّت دارد، رشد برزخيّت به او بدهد، حظ روحانيّت دارد، رشد روحانيّت به او بدهد، حظ عقلانيّت دارد، رشد عقلانيّت به او بدهد، حظ الوهيّت دارد، رشد الوهيّت به او بدهد. همه حُظوظى كه انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده‏است، اديان آمده‏اند كه اين ميوه نارس را رسيده‏اش كنند، اين ميوه ناقص را كاملش كنند. نبايد آقايان كه در اين غرب واقع شده‏اند و غرب هم غرق در طبيعت دنياست و هيچ ملتفت به ماوراء الطبيعة نيست، آقايان از اين مكتبها گول بخورند و خيال كنند كه انسان غير از اينكه مى‏خورد و مى‏خوابد و اينها چيز ديگرى نيست، همين است، چيز ديگرى در كار نيست... (صحيفه نور، ج‏2، ص‏155.)

التقاطى فكركردن خيانتى بزرگ به اسلام است‏

طلاب علوم دينى و دانشجويان دانشگاه‏ها بايد دقيقا روى مبانى اسلام مطالعه كنند و شعارهاى گروه‏هاى منحرف را كنار گذارند و اسلام عزيز راستين را جايگزين تمام كج‏انديشى‏ها نمايند. اين دو دسته بايد بدانند اسلام خود مكتبى است غنى كه هرگز احتياجى به ضميمه كردن بعضى از مكاتب به آن نيست و همه بايد بدانيد كه التقاطى فكر كردن خيانتى بزرگ به اسلام و مسلمين است كه نتيجه و ثمره تلخ اين نوع تفكر در سال‏هاى آينده روشن مى‏گردد. با كمال تاسف گاهى ديده مى‏شود كه به علت عدم درك صحيح و دقيق مسائل اسلامى، بعضى از اين مسائل را با مسائل ماركسيستى مخلوط كرده‏اند و معجونى بوجودآورده‏اند كه به هيچ وجه با قوانين مترقى اسلام سازگار نيست. دانشجويان عزيز! راه اشتباه روشنفكران دانشگاهى غيرمتعهد را نرويد و از مردم خود جدا نسازيد.(صحيفه نور، ج‏12، ص‏19)

توحيد گرائى در جهان بينى اسلام‏

اسلام براى برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحيد است. تعليمات اسلام، تعليمات طبيعى نيست، تعليمات رياضى نيست، همه را دارد، تعليمات طب نيست، همه اينها را دارد لكن اينها مهار شده به توحيد. برگرداندن همه طبيعت و همه ظل هاى ظلمانى به آن مقام نورانى كه آخر، مقام الوهيت است. بنابراين بايد اين معنا كه علوم ( ما از آن هم تمجيد مى كنيم، تعريف مى كنيم، همه علوم طبيعى، همه علوم مادى لكن آن خاصيتى كه اسلام از اينها مى خواهد، در غرب از آن خبرى نيست، اگر هم باشد كم است، يك چيز نازلى است ). آن معنائى كه از علوم دانشگاه ها ما مى خواهيم و آن معنائى كه از علوم مدارس قديمه ما مى خواهيم همين معنا نيست كه در سطح ظاهر الان هست و متفكرين ما همان سطح ظاهر را دارند در آن مى كنند و بسيار هم ارجمند است كارهايشان، لكن آنكه اسلام ميخواهد اين نيست، آنكه اسلام مى خواهد تمام علوم، چه علوم طبيعى باشد و چه علوم غيرطبيعى باشد آنكه از آن اسلام مى خواهد، آن مقصدى كه اسلام دارد اين است كه تمام اينها مهار شود به علوم الهى و برگشت به توحيد بكند. هر علمى كه جنبه الوهيت در آن باشد يعنى انسان طبيعت را كه مى بيند خدا را در او ببيند، ماده را كه مى بيند خدا را در او ببيند، ساير موجودات را كه مشاهده بكند خدا را در او ببيند. آنكه اسلام براى او آمده است براى برگرداندن تمام موجودات طبيعى به الوهيت و تمام علوم طبيعى به علم الهى (صحيفه نور ج 8 صفحه 7 تاريخ 13/4/58)

زيربنا توحيد است‏

آنهايى كه دم از اقتصاد مى‏زنند و زيربناى همه چيز را اقتصاد مى‏دانند، آنها از باب اينكه انسان را نمى‏دانند يعنى چه، خيال مى‏كنند انسان هم يك حيوانى است كه همان خورد و خوراك است منتها خورد و خوراك اين حيوان با حيوانات ديگر يك فرقى دارد، اين چلوكباب مى‏خورد، او كاه مى‏خورد، امّا هر دو حيوانند! اينهايى كه زيربناى همه چيز را اقتصاد مى‏دانند اينها انسان را حيوان مى‏دانند، حيوان هم همه چيزش فداى اقتصادش است. زيربنا توحيد است، زيربنا عقايد حقّه الهى است، نه زيربنا شكم باشد. اينهايى كه اقتصاد را زيربنا مى‏دانند، اينها منحط كردند انسان را از حدّ انسانيّت به حدّ يك حيوانى مثل ساير حيوانات.(صحيفه نور، ج‏9، ص‏72)

علوم از نظر جهان‏بينى توحيدى‏

تعليمات اسلام، تعليمات طبيعى نيست، تعليمات رياضى نيست، همه را دارد، تعليمات طب نيست، همه اين‏ها را دارد لكن اين‏ها مهار شده به توحيد. برگرداند همه طبيعت و همه ظل‏هاى ظلمانى به آن مقام نوارنى كه آخر، مقام الوهيت است. بنابراين بايد اين معنا كه علوم (ما از آن هم تمجيد مى‏كنيم، تعريف مى‏كنيم، همه علوم طبيعى، همه علوم مادى لكن آن خاصيتى كه اسلام از اين‏ها ميخواهد، در غرب از آن خبرى نيست، اگر هم باشد كم است، يك چيز نازلى است). آن معنائى كه از علوم دانشگاه‏ها ما مى‏خواهيم و آن معنائى كه از علوم مدارس قديمه ما مى‏خواهيم همين معنا نيست كه در سطح ظاهر الان هست و متفكرين ما همان سطح ظاهر را دارند در آن مى‏كنند و بسيار هم ارجمند است كارهايشان، لكن آنكه اسلام مى‏خواهد اين نيست، آنكه اسلام مى‏خواهد تمام علوم، چه علوم طبيعى باشد و چه علوم غيرطبيعى باشد آنكه از آن اسلام مى‏خواهد، آن مقصدى كه اسلام دارد اين است كه تمام اين‏ها مهارشود به علوم الهى و برگشت به توحيد بكند. هر علمى كه جنبه الوهيت در آن باشد يعنى انسان طبيعت را كه مى‏بيند خدا را در او ببيند، ماده را كه مى‏بيند خدا را در او ببيند، ساير موجودات را كه مشاهده بكند خدا را در او ببيند. آنكه اسلام براى او آمده است براى برگرداندن تمام موجودات طبيعى به الوهيت و تمام علوم طبيعى به علم الهى. و از دانشگاه‏ها هم اين معنى مطلوب است نه اين كه خود طب را، البته خود طب هم بايد باشد، علوم طبيعى هم همه بايد باشد، معالجات بدنى هم بايد باشد، لكن مهم آن مركز ثقل است كه مركز توحيد است. تمام اين‏ها بايد برگردد به آن جهت الوهيت نبايد ما خيال كنيم كه اسلام هم مثل، مثلاً اگر علومى در اسلام هم باشد، نظر مثل علومى است كه ساير مردم دارند با ساير رژيم‏ها دارند. اسلام در همه چيزش اصلش آن مقصد اعلى را خواسته، هيچ نظرى به اين موجودات طبيعى ندارد، الا اين كه در همان نظر، نظر به آن معنويت دارد و به آن مرتبه عاليه دارد. اگر نظر به طبيعت بكند، به عنوان اين كه طبيعت يك صورتى است از الوهيت، يك موجى است از عالم غيب. اگر نظر به انسان بكند، به عنوان اين است كه يك موجودى است كه از او مى‏شود يك موجود الهى درست كرد. تربيت‏هاى اسلام تربيت‏هاى الهى است، چنانچه حكومت اسلام، حكومت الهى است. فرق ما بين حكومت‏هاى ديگر با حكومت اسلام اين است كه آن‏ها حكومت را مى‏خواهند براى اين كه غلبه كنند بعضى بر بعضى و سلطه پيداكنند يك عده‏اى بر عده ديگر. اسلام اين منظورش نيست، اسلام از كشورگشائى‏ها، نمى‏خواهد كشورگشائى كند، اسلام مى‏خواهد كه كشورگشائى كند كه همه را بكشد طرف به يك عالم ديگرى، همه را تربيت انسانى بكند نه اين كه استفاده از آن‏ها بكند مثل اين رژيم‏ها كه شما ملاحظه كرديد و مى‏كنيد كه چه در غرب باشد و چه آن‏هائى كه در شرق بوده‏است كه همه نظر به اين بوده‏است كه يك سلطه‏اى پيداكنند و يك استفاده‏هاى مادى بكنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نيست. هركس قرآن را مشاهده كند مى‏بيند همه چيزهاى ماده در آن هست لكن نه به عنوان مادى، همه‏اش به عنوان يك مرتبه ديگرى، تعليم به يك مرتبه ديگرى. حكومت اسلامى هم اين طورى است كه مى‏خواهد حكومت اللَّه در عالم پيدا بشود، يعنى مى‏خواهد سرباز مسلمان با سربازهاى ديگر فرق داشته‏باشد، اين سرباز الهى باشد. نخست وزير مسلم با نخست وزير ساير رژيم‏ها فرق داشته‏باشد، اين يك موجود الهى باشد. هر جا يك مملكتى باشد كه هر جايش ما برويم صداى اللَّه در او باشد. اسلام اين را مى‏خواهد. اسلام از كشورگشائى مى‏خواهد كه اللَّه را در همه عالم نمايش بدهد، تربيت الوهيت بكند در همه عالم، تربيت انسانى بكند، انسان را برساند به آنجائى كه «در وهم تو نايد آن شود». بنابراين ما بايد فرق بگذاريم بين علومى كه خودشان مستقيماً آن‏ها را مى‏بينند و آن علومى كه اسلام آن‏ها را طرح كرده. علوم اسلامى همه اين‏ها هست بعلاوه، اين‏ها همين‏ها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق مابين علوم اسلامى در همه طرف، در همه جا با ساير علوم اين است كه يك علاوه در اسلام هست كه اين علاوه در آنجا نيست. آن علاوه‏اى كه در اسلام هست، آن جنبه معنويت و روحانيت و الوهيت مساله است. و اما قضيه خواجه نصير و امثال خواجه نصير را شما مى‏دانيد اين را كه خواجه نصير كه در اين دستگاه‏ها وارد مى‏شد نمى‏رفت وزارت كند، مى‏رفت آن‏ها را آدم كند تا اندازه‏اى كه بتواند كارهائى كه خواجه نصير براى مذهب كرد، آن كارهاست كه خواجه نصير را خواجه نصير كرد، نه طب خواجه نصير و نه رياضيات خواجه نصير. آن خدمتى كه به اسلام كرد خواجه نصير كه رفت در دنبال هلاكو و امثال آن‏ها لكن نه براى اين كه وزارت بكند، نه براى اين كه يك، براى خودش يك چيزى درست بكند، او رفت آنجا براى اين كه آن‏ها را مهاركند و آنقدرى كه قدرت داشته‏باشد، آن خدمت بكند به عالم اسلام و خدمت به الوهيت بكند و امثال او مثل محقق ثانى، مثل مرحوم مجلسى و امثال مرحوم مجلسى كه در دستگاه صفويه بود، صفويه را آخوند كرد، نه خودش را صفويه كرد. آن‏ها را كشاند توى مدرسه و توى علم و توى دانش و اين‏ها تا اندازه‏اى كه البته توانستند.(صحيفه نور، ج‏8، ص‏9)

برگرداندن محسوسات به معقولات و توحيد

عالم از مبدأ خير مطلق نامنتها اليه، يك موجودى است كه حظّ طبيعى‏اش يك موجود بسيار نازل است و جميع علوم طبيعى در قبال علوم الهى بسيار نازل است، چنانچه تمام موجودات طبيعى در مقابل موجودات الهى بسيار نازل هستند. فرق مابين اسلام و ساير مكتب‏ها نه، مكتب‏هاى توحيدى را عرض نمى‏كنم بين مكتب‏هاى توحيدى كه بزرگترينش اسلام است و ساير مكتب‏ها اين است كه اسلام در همين طبيعت يك معناى ديگرى را مى‏خواهد، در همين طب يك معناى ديگر مى‏خواهد، در همين هندسه يك معناى ديگرى را مى‏خواهد، در همين ستاره‏شناسى يك معناى ديگر مى‏خواهد. كسى كه مطالعه كند در قرآن شريف اين معنى را مى‏بيند كه جميع علوم طبيعى جنبه معنوى آن در قرآن مطرح است، نه جنبه طبيعى آن. تمام تعقلاتى كه در قرآن واقع شده‏است و امر به تعقل، امر به اين كه محسوس را به عالم تعقل ببريد و عالم تعقل عالمى است كه اصالت دارد و اين طبيعت يك شبحى است از عالم، منتها ما تا در طبيعت هستم اين شبح را، اين حظ نازل را مى‏بينيم. در حديث است كه «اِنَّ اللَّه تَعالى‏ مانَظَرَ اِلى الْدُّنْيا يااِلَى الْطَّبيعَةِ مُنْذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحْمَةٍ» نه اين كه جزء رحمت نيست لكن نظر به ماوراء اين عالم است، به ماوراء اين طبيعت است. اين‏هائى كه ادعا مى‏كنند كه ما عالم را شناختم و اعيان عالم را شناختيم، اين‏ها يك ورق نازك كوچكى از عالم را ديدند و اقناع شدند به همان. آن‏هائى كه مى‏گويند ما انسان را شناختيم، اين‏ها يك شبحى از انسان آن هم نه انسان، شبحى از حيوانات انسان را شناختند و گمان كردند كه انسان همين است. آن‏هايى كه ادعا مى‏كنند كه ما اسلام‏شناس هستيم، اين‏ها هم يك چيزى از اين مرتبه نازل اسلام را ديدند به همين قناعت كردند و گمان كردند كه اسلام را شناختند. انسان يك مرتبه‏اى كه دارد، مرتبه طبيعتش از همه مراتبش نازل‏تر است منتها محسوس ماست. آن چيز چون محسوس ماست، ماها كه طبيعى هستيم و الان در عالم طبيعت هستيم، اين محسوس، ما را گاهى اشباع مى‏كند. معنويت نيست الان، محسوسات هست. اسلام براى برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحيد است.

اسلام طبيعت را رو به توحيد مى‏برد

مقصد اسلام از علوم مادى، رساندن عالم طبيعت به مرتبه توحيد است فرق بين دانشگاه‏هاى غربى و دانشگاه‏هاى اسلامى بايد در آن طرحى باشد كه اسلام براى دانشگاه‏ها طرح مى‏كند. دانشگاه‏هاى غربى به هر مرتبه‏اى هم كه برسند، طبيعت را ادراك مى‏كنند طبيعت را مهار نمى‏كنند براى معنويت. اسلام به علوم طبيعى نظر استقلالى ندارد. تمام علوم طبيعى به هر مرتبه‏اى كه برسند باز آن چيزى كه اسلام مى‏خواهد نيست. اسلام طبيعت را مهار مى‏كند براى واقعيت و همه را به وحدت و توحيد مى‏برد. تمام علومى كه شما اسم مى‏بريد و از دانشگاه‏هاى خارجى تعريف مى‏كنيد و تعريف هم دارد، اين‏ها يك ورق از عالم است آن هم يك ورق نازكتر از همه اوراق.

سيماى جامعه توحيدى‏

انقلاب اسلامى بر مبناى اصل توحيد استوار است كه محتواى اين اصل در همه شئون جامعه سايه مى‏افكند. در اسلام تنها معبود انسان و بلكه كلّ جهان، خداست، كه همه انسانها بايد براى او يعنى براى رضاى او عمل كنند، هيچ چيز و هيچ‏كس را نپرستند. در جامعه‏اى كه شخص پرستيها و شخصيّت پرستيها، نفع پرستيها، لذّت پرستيها و هر نوع پرستش محكوم مى‏شود و فقط انسانها دعوت مى‏شوند به پرستش خدا، در آن صورت همه روابط بين انسانها، چه اقتصادى و يا غيراقتصادى در داخل چنين جامعه‏اى و در رابطه اين جامعه با خارج تغييرمى‏كند و ضوابط عوض مى‏شود، همه امتيازات لغو مى‏شود، فقط تقوا و پاكى ملاك برترى است. زمامدار با پائين‏ترين فرد جامعه برابر است و ضوابط و معيارهاى متعالى الهى و انسانى مبناى پيمانها و يا قطع روابط است.(صحيفه نور، ج‏3، ص‏237)

توحيد در قانونگذارى‏

ريشه و اصل همه آن عقايد كه مهمترين و باارزش‏ترين اعتقادات ماست، اصل توحيد است. مطابق اين اصل ما معتقديم كه خالق و آفريننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدّس خداى تعالى است كه از همه حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مى‏آموزد كه انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد.

آزادى بر محور توحيد

بر اين اساس هيچ انسانى هم حق ندارد انسانهاى ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند، و ما از اين اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مى‏آموزيم كه هيچ فردى حق ندارد انسانى و يا جامعه و ملّتى را از آزادى محروم كند، براى او قانون وضع كند، رفتار و روابط او را بنا به درك و شناخت خود كه بسيار ناقص است و يا بنا به خواسته‏ها و اميال خود تنظيم نمايد. و از اين اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذارى براى پيشرفتها در اختيار خداى تعالى‏ است، همچنان كه قوانين هستى و خلقت را نيز خداوند مقرّر فرموده‏است و سعادت و كمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانين الهى است كه توسط انبياء به بشر ابلاغ شده‏است، و انحطاط و سقوط بشر به علّت سلب آزادى او و تسليم در برابر ساير انسانهاست. بنابراين انسان بايد عليه اين بندها و زنجيرهاى اسارت، و در برابر ديگرانى كه به اسارت دعوت مى‏كنند قيام كند و جامعه خود را آزاد سازد تا همگى تسليم و بنده خدا باشند، و از اين جهت است كه مقرّرات اجتماعى ما عليه قدرتهاى استبدادى و استعمارى آغاز مى‏شود.

برابرى انسانها بر محور توحيد

و نيز از همين اصل اعتقادى توحيد ما الهام مى‏گيريم كه همه انسانها در پيشگاه خداوند يكسان‏اند، او خالق همه است و همه مخلوق و بنده او هستند، اصل برابرى انسانها و اينكه تنها امتياز فردى نسبت به فرد ديگر بر معيار و قاعده تقوا و پاكى از انحراف و خطاست. بنابراين با هر چيزى كه برابرى را در جامعه بر هم مى‏زند و امتيازات پوچ و بى‏محتوايى را در جامعه حاكم مى‏سازد بايد مبارزه كرد. البته اين آغاز مسئله است ميان يك ناحيه محدود از يك اصل و اصول اعتقادى كه براى توضيح و اثبات هر يك از بحثهاى اسلامى و دانشمندان در طول تاريخ اسلام كتابها و رساله‏هاى مفصلى نوشته‏اند.(صحيفه نور، ج‏4، ص‏167)

ابعاد مختلف دين اسلام‏

مذهب اسلام همزمان با اينكه به انسان مى‏گويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن، به او مى‏گويد چگونه زندگى كن و روابط خود را با ساير انسان‏ها بايد چگونه تنظيم كنى، و حتّى جامعه اسلامى با ساير جوامع بايد چگونه روابطى را برقرار نمايد. هيچ حركتى و عملى از فرد و جامعه نيست مگر اينكه مذهب اسلام براى آن حكمى مقرّر داشته‏است. بنابراين طبيعى است كه مفهوم رهبر دينى و مذهبى بودن، رهبرى علماء مذهبى است در همه شئون جامعه، چون اسلام هدايت جامعه را در همه شئون و ابعاد به عهده گرفته‏است.

جامعيت قوانين اسلام‏

مجموعه قواعد اسلامى در مسائل اقتصادى، هنگامى كه در كل پيكره اسلام به صورت يك مكتب منسجم ملاحظه شود و همه جانبه پياده شود، بهترين شكل ممكن خواهد بود، هم مشكل فقر را از ميان مى‏برد و هم از فاسد شدن يك عده به وسيله تصاحب ثروت جلوگيرى مى‏كند و در نتيجه كل جامعه را از فساد حفظ مى‏كند و هم مانع رشد استعدادها و شكوفايى قدرت ابتكار و خلاقيّت انسان‏ها نمى‏شود. و جامعيّت و همه جانبه بودن قوانين اسلام آنچنان است كه اگر كسى آن را بشناسد معترف خواهدشد كه از حدّ و مرز فكر بشر بيرون است و ممكن نيست زاييده قدرت علمى و تفكر انسان باشد.(صحيفه نور، ج‏4، ص‏176 - 177 )

اسلام ضامن سعادت‏

اگر ايمان به خدا و عمل براى خدا در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى و سائر شئون زندگى بشر وارد شود، پيچيده‏ترين مشكلات امروزى جهان به آسانى حل مى‏شود. امروز دنيا، هم در اين بن‏بست گرفتار شده‏است و هم نمى‏خواهد به نوع هدايت انبيا تسليم شود، ولى سرانجام چاره‏اى جز تسليم ندارد.(صحيفه نور، ج‏4، ص‏90) ما معتقديم تنها مكتبى كه مى‏تواند جامعه را هدايت كند و پيش ببرد اسلام است و دنيا اگر بخواهد از زير بار هزاران مشكلى كه امروز با آن دست به گريبان است نجات پيدا كند و انسانى زندگى كند، انسان گونه بايد به اسلام روى بياورد.(صحيفه نور، ج‏4، ص‏213) هان! اى مسلمانان جهان! و اى مستضعفين گيتى! آن نظام كه براى شما، براى رشد و تكامل شما، براى سعات دنيا و آخرت شما، براى رفع ظلم و خونخوارى و چپاولگرى از مظلومان جهان و براى تربيت و تعليم انسانى و براى آزادى و استقلال كشورهاى شما از جانب خداوند متعال بناشده نظامهاى الهى است كه بالاترين آنها نظام اسلامى است. (صحيفه نور، ج‏15، ص‏158)

اسلام دين سياست است‏

اسلام دين سياست است، دينى است كه در احكام آن، در مواقف آن سياست به وضوح ديده مى‏شود. در هر روز اجتماعات در تمام مساجد كشورهاى اسلامى، از شهرستانها گرفته تا دهات و قراء و قصبات، روزى چند مرتبه اجتماع براى و براى جماعت و براى اينكه مسلمين در هر بلدى، در هر قصبه‏اى از احوال خودشان مطلع بشوند، از احوال مستضعفين اطلاع پيداكنند، و در هر هفته يك اجتماع بزرگ از همه در يك محل و نماز جمعه كه مشتمل دو خطبه است كه در آن خطبتين بايد مسائل روز، احتياجات كشور، احتياجات منطقه و جهات سياسى، جهات اجتماعى، جهات اقتصادى طرح بشود و مردم مطلع بشوند بر اين مسائل. و در هر سال دو عيد كه در آن دو عيد مجتمع بشوند و دو خطبه در آن دو عيد در نماز هست. درنماز عيد دو خطبه هست كه آن دو خطبه هم بايد بعد از حمد و بعد از صلوات بر پيغمبر اكرم و ائمه: جهات سياسى، جهات اجتماعى، جهات اقتصادى، احتياجاتى كه كشور دارد، احتياجاتى كه منطقه دارد در آنها طرح بشود و خطبا مردم را آگاه كنند از مسائل.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پايه‏گذار سياست در ديانت‏

بنابر منطق اين طايفه كه مى‏گويند: «بايد مسلمان در سياست دخالت نكند» و او را طرد مى‏كنند و لعن شايد بكنند بايد رسول اللَّه را طرد كنند. رسول اللَّه پايه سياست را در ديانت گذاشته‏است. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تشكيل حكومت داده‏است، تشكيل مراكز سياست داده‏است و ساير خلفاى اسلام تا آنجايى كه به انحراف كشيده نشده بود در صدر اسلام، بايد همه آنها را نفى كنند. بايد آنها را اين آخوندهاى دربارى و اين سلاطين نوكرمآب بايد پيغمبر اكرم و خلفاى اسلام را طرد كنند و بگويند كه آنها مسلم نبودند براى اينكه آنها دخالت در سياست مى‏كرند! سياستى كه در صدر اسلام بود يك سياست جهانى بود. پيغمبر اكرم دستش را دراز كرده‏بود در اطراف عالم و عالم را داشت دعوت مى‏كرد به اسلام و دعوت مى‏كرد به سياست اسلامى و حكومت تشكيل داد و خلفاى بعد حكومت تشكيل دادند. در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتى كه انحراف در كار نبود، سياست و دي انت توأم بودند.(صحيفه نور، ج‏17، ص‏138)

تئورى استعمارى جدايى دين از سياست‏

هى كوشش مى‏كنند كه اسلام نباشد... خوب اينها ديدند كه يك كار خطرناكى است براى آنها براى اينكه يك حكومت اسلامى دارد درست مى‏شود اينها هم نمى‏خواهند اين را. گوينده‏شان گاهى مى‏گويد كه: بگذاريد كه روحانيون قداستشان را حفظ بكنند. قداست روحانيون كه اينها مى‏گويند، معنايش اين است كه بگذاريد روحانيون مشغول مسجد و محراب همين مقدار در همين حدود باشد و سياست را به امپراطور واگذار كنيد. اين يك تزى است كه مسجد مال پاپ، سياست مالِ امپراطور. اينها هم مى‏گويند مسجدها مال شماست، برويد توى مسجدتان نماز بخوانيد، درس هم مى‏خواهيد بگوئيد، درس هم بگوئيد هيچ مانعى ندارد اما در يك حدودى، نه اينكه تو مسجد برويد و سنگر بگيريد براى ما، يا توى مدرسه برويد و براى ما ايجاد زحمت بكنيد. نه، آن نه، همان مقدارى كه قداست شما محفوظ باشد، بگويند يك آدم مقدّس، يك آدم خوب مهذّبى است، يك آدمى است كه اگر نفتش را هم ببرند حرفى نمى‏زند و مى‏گويد بردند، مال دنيا چه ارزشى دارد! اينها اينجور قداست را مى‏خواهند و نمى‏دانند كه اسلام و پيغمبر اسلام و اولياء اسلام با تمام قداست اين مسائل را داشتند، تمام قداست و الهيّت محفوظ بوده‏است معذلك مى‏رفتند و اشخاصى كه برخلاف مسير انسانيّت هستند آنها را دفع مى‏كردند و سياست مملكت را حفظ مى‏كردند و منافات با قداست هم نداشتند، يعنى ما روحانيون قداستشان از حضرت امير زيادتر باشد؟ اينها ادعا دارند، يا او را قداست برايش قائل نيستند؟ اين منطق اين است كه شما قداستتان را حفظ كنيد و كار نداشته باشيد ديگر به حكومت و به جريان سياست مملكت. خوب اينها مى‏خواهند بگويند پيغمبر اسلام و حضرت امير عليه السلام قداست خودشان را حفظ نكرده‏بودند؟ براى اينكه آنها كار داشتند، نمى‏توانند بگويند آنها كار نداشتند. حضرت امير، والى مى‏فرستاد او، خود پيغمبر هم همين‏طور والى مى‏فرستاد آن طرف و آن طرف. جنگ مى‏كردند با كذ و سياست مملكت دست خود آنها بود. اين آدمى كه مى‏گويد كه بگذاريد روحانيّت قداست خودش را حفظ كند، منطقش اين است كه اميرالمؤمنين هم قداست نداشت براى اينكه اين داخل شد در امور مملكتى و اينها، خود پيغمبر هم كه نداشت! پس معلوم مى‏شود تو نمى‏خواهى قداست ما حفظ شود، تو يك شيطنتى مى‏كنى كه اينها را كنار بزنى و ارباب‏ها بيايند سراغ كار.(صحيفه نور، ج‏9، ص‏182 (30/6/58))

آميختگى اخلاق و سياست در اسلام‏

اسلام و احكام اخلاقى‏اش هم سياسى است، همين حكمى كه در قرآن هست كه مؤمنين برادر هستند، اين يك حكم اخلاقى است، يك حكم اجتماعى است، يك حكم سياسى است. اگر مؤمنين طوائف مختلفه‏اى كه در اسلام هستند و همه هم مؤمن به خدا و پيغمبر اسلام هستند اينها با هم برادر باشند، همانطورى كه برادر با برادر نظر محبت دارد، همه قشرها با هم نظر محبّت داشته‏باشند، علاوه بر اينكه يك اخلاق بزرگ اسلامى است و نتايج بزرگ اخلاقى دارد، يك حكم بزرگ اجتماعى است و نتايج بزرگ اجتماعى دارد.(صحيفه نور، ج‏4، ص 167 - 168) (صحيفه نور، ج‏13، ص‏23)

اجتماع سياسى حج‏

و از همه بالاتر در هر سال يك مرتبه اجتماع در حج كه از همه بلاد اسلامى اشخاصى كه مستطيع هستند واجب شده‏است بر آنها مجتمع بشوند و بايد در آنجا مسائل اسلام در آن مواقفى كه در حج هست، در عرفات، بخصوص در منا و بعد در خود مكه مكرمه و بعد در حرم رسول اكرم اين مواقفى كه در آنجا هست، در آنجا مردم مطلع بشوند از اوضاع مملكت و از اوضاع تمام كشورهاى اسلامى، و در آنجا بالحقيقه يك مجلس عالى است و يك اجتماع عالى براى بررسى تمام اوضاع تمام كشورهاى اسلامى. پس مطلب اين است، هر روز در محله‏ها اجتماع و رسيدگى به اوضاع شهر و محله، در هر هفته اجتماع بزرگ در شهرها و در جاهايى كه شرايط نماز محقق است براى بررسى اوضاع شهرستان و بالاتر، اوضاع تمام كشور، و در هر سال باز دو اجتماع بزرگ براى بررسى به اوضاع كشورها، و در هر سال يك اجتماع بسيار بزرگ از تمام ممالك اسلامى براى حج و آن مواقفى كه در حج هست، اجتماعات در آنجا براى رسيدگى به اوضاع تمام كشورهاى اسلامى. تمام اينها مسائل سياسى هست و مسائلى است كه بايد مسلمين به آن توجّه داشته باشند، ومع الأسف غفلت از اين مسائل هست. غفلت از اين مسائل شده است. اجتماعات مى‏شود و از اجتماعات نتيجه گرفته نمى‏شود. مجتمع مى‏شوند مسلمين در مكه مكرمه و در مواقف لكن مثل اينكه از هم جدا هستند و غريبه هستند. اجتماعات مى‏شود در بلاد، نمازهاى جمعه، نماز عيد لكن افراد مثل اينكه با هم وحدت كلمه ندارند. اسلام دعوت كرده‏است مردم را به اين اجتماعات براى مقصدهاى بزرگ، مقصدهاى عالى دارد اسلام در اين اجتماعات.(صحيفه نور، ج‏8، ص‏265 - 264)

توطئه جدائى دين از سياست‏

... و اما طائفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مى‏دانند، بايد به اين نادانان گفت: كه قرآن كريم و سنّت رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله آن قدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند. بلكه بسيار از احكام عبادى اسلام، عبادى سياسى است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده. پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاى جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى، و خلفاء اول اسلامى حكومتهاى وسيع داشته‏اند و حكومت على‏بن ابيطالب‏عليه السلام نيز با همان انگيزه و بطور وسيع‏تر و گسترده‏تر از واضحات تاريخ است، و پس از آن بتدريج حكومت به اسم اسلام بوده و اكنون نيز مدعيان حكومت اسلامى به پيروى از اسلام رسول اكرم صلى الله عليه و آله بسيارند. اينجانب در اين وصيت‏نامه با اشاره مى‏گذرم ولى اميد آن دارم كه نويسندگان و جامعه‏شناسان و تاريخ‏نويسان، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آوردند. و آنچه گفته شده و مى‏شود كه انبياء: به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته‏دارى دنيايى مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مى‏كردند و ما نيز بايد چنين كنيم اشتباه تأسف‏آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و بازكردن راه براى استعمارگران خونخوار است. زيرا آنچه مردود است حكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است كه براى سلطه‏جويى و انگيزه‏هاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نموده‏اند جمع‏آورى ثروت و مال و قدرت‏طلبى و طاغوت‏گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى‏ غافل كند. و اما حكومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى همان است كه مثل سليمان‏بن داوود و پيامبر عظيم‏الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مى‏كردند از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملّت بيدار و هوشيار ايران با ديد اسلامى اين توطئه‏ها را خنثى نمايند و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملّت برخيزند و دست شياطين توطئه‏گر را قطع نمايند.(وصيت‏نامه‏)