previos pagemenu pagenext page


و در روايت ديگر از ابى الحسن عليه السّلام است كه اراده از خلق عبارت است از آنچه به خاطرشان مى‏گذرد و كارى كه از آنان پس از آن خاطره انجام مى‏گيرد. و اما اراده از خدا پس اراده او همان پديد آوردن اوست.

پس همان گونه كه علم را مراتبى است، يك مرتبه از آن عبارت است از مفهوم مصدرى دانستن و يك مرتبه‏اش عرض است و يك مرتبه‏اش جوهر، و بعضى از مراتب آن واجب است و قائم به ذات و موجود لذاته، همچنين اراده داراى مراتبى است (و يك مرتبه از آن حادث است و مراتب ديگر مانند علم كه گفته شد).

و اما اين كه خصوص مشيت را فرمود كه پديده است و از صفات فعل است، و علم و قدرت را فرمود كه قديم‏اند و از صفات ذات، با آنكه هر دو (يعنى مشيت و علم و قدرت) از يك وادى هستند بعضى از مراتب هر يك از آن دو صفت، حادث است و بعضى از مراتب هر دو قديم است، اين پاسخ به اعتبار فهم پرسنده و مخاطب بوده، زيرا سؤال اگر از علم و قدرت باشد در حقيقت از صفت ذات پرسيده شده، چون نوعا ذهن‏ها در علم و قدرت متوجه علم و قدرت ذاتى است، به خلاف اراده كه سؤال از مشيّتى مى‏شود كه متعلق به اشياء خارجى است. بنا بر اين، پاسخ هر سؤال به اندازه فهم مخاطب و مقام معرفت او داده شده است.

اللّهمّ انّى أسئلك من قدرتك بالقدرة الّتي استطلت بها على كلّ شي‏ء، و كلّ قدرتك مستطيلة، اللّهمّ انّى‏أسئلك بقدرتك كلّها.

ح 12ح بار الها من از تو سؤال مى‏كنم به آن قدرتى كه با آن همه چيز را فرا گرفته‏اى، و همه قدرت تو فراگير است، بار الها از تو سؤال مى‏كنم به همه قدرتت.

معناى قدرت در اصطلاح حكيم و اصطلاح متكلم‏

قدرت از امّهات صفات الهى است و يكى از ائمه سبعه است كه عبارتند از: حيات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و تكلم. و قدرت را احاطه تمام و شمولى كلى بر همه موجودات است، هر چند در مقام تحقق نيازمند به حيات و علم است. و اين احاطه تام يكى از مراتب فراگيرى و گسترش قدرت است اگر مقصود از شى‏ء (در على كل شي‏ء) شيئيت تعينات صفاتى و اسمايى باشد كه همان اعيان ثابته در حضرت علمى هستند. و قدرت در اصطلاح حكيم عبارت از آن است كه فاعلى ذاتا به گونه‏اى باشد كه اگر خواست انجام دهد و اگر نخواست انجام ندهد. و آن مشيتى كه در قدرت الهى اخذ شده همان است كه به حسب حقيقت، عين ذات مقدس است. و اين مطلب منافاتى با آن ندارد كه مشيت در حضرت ربوبى، احدى بوده و تكثرى نداشته باشد، زيرا قضيه شرطيه از دو قضيه واجب و هم از دو قضيه محال و هم از دو قضيه ممكن منعقد مى‏شود. و در ارتباط با استطاله قدرت است كه مى‏فرمايد: مگر نمى‏بينى كه پروردگارت چگونه سايه را گسترده و اگر مى‏خواست آن را ساكن قرار مى‏داد؟ كه او تعالى با مشيت ازلى ذاتى واجب كه عدمش محال بود چنين خواست كه سايه وجود را بگسترد و رحمت را در غيب و شهود بسط دهد. و اين مشيت از آن جهت ازلى و ذاتى و واجب بود كه واجب الوجود بالذات بايد از همه جهت‏ها و حيثيت‏ها واجب الوجود باشد، و اگر مشيت او تعلق مى‏گرفت كه دست فيض بخش را باز نكند و سايه وجود را ساكن نمايد همچنان مى‏كرد، لكن چنين نخواست، و محال بود كه چنين بخواهد!(42) و قدرت به اصطلاح متكلم عبارت است از صحت فعل و ترك (يعنى انجام كارى و انجام ندادن آن هر دو صحيح و ممكن باشد، مانند قدرتى كه ما در خود مشاهده مى‏كنيم كه بنابر اين همان طور كه بسط وجود صحيح است، قبض وجود نيز صحيح و ممكن خواهد بود).

اشتباه متكلم در معناى قدرت‏

و متكلم از آن جهت قدرت را بدين گونه معنى نموده كه خيال كرده اگر قدرت، آن چنان كه حكيم معنى كرده است معنى شود نتيجه‏اش آن است كه حق تعالى در افعالش موجب باشد نه مختار، كه بنا به اصطلاح حكيم بايد حق تعالى فيض بدهد و نمى‏تواند كه فيض بخش نباشد، و اين موجب سلب اختيار از ذات حق تعالى است، در صورتى كه حضرتش منزه است از آنكه افعالش از روى جبر و عدم اختيار باشد.

ولى اين تنزيه متكلم حق تعالى را خود عين تشبيه است، از آن جهت كه او را در افعال به مخلوق تشبيه كرده است. زيرا اين مخلوق است كه اگر صحت فعل و ترك از او سلب شود ناچار اختيار نيز از او گرفته خواهد شد. و خداوند از اين تشبيه منزه است. و اين تقديسى كه متكلم خداى را مى‏كند عين تنقيص است، زيرا لازمه اين چنين تنزيه و تقديس آن است كه در ذات حق تعالى تركيب راه يابد و در صفت ذاتى او امكان رخنه كند، و تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا.(43) و متكلمين به اين نكته متوجه نشدند كه فاعل موجب و كسى كه بدون اختيار عملى را انجام مى‏دهد كسى است كه كار او بدون علم و اراده از او سر زند، و يا اگر علم و اراده دارد آن كار بر خلاف ميل او و منافر با ذات او باشد، و حال آنكه درباره خداى تعالى كه علم و قدرت و اراده‏اش عين ذات اوست و احدىّ الذات و الصفات است و مجعولات حضرتش ملائم با ذات اوست توهم اينكه فعل حضرتش موجب و بالاجبار باشد توهمى است باطل، زيرا در صورتى كه صدور فعل از فاعلى كه خود موجودى است ممكن و علمش علمى است ناقص و ممكن و زائل، و اراده‏اش به دست يك سلسله دواعى خارجى كه زائد بر ذات است مسخر است، و در پى اغراضى است كه براى ذات حاصل نيست، اگر چنين فعلى فعل اختيارى باشد پس چگونه ممكن است فعل فاعلى كه در ذات و صفاتش واجب است اختيارى نباشد؟! آيا به نظر تو وجوب ذات و تمام بودن صفات و بسيط بودن حقيقت و شدت احاطه و علم سرمدى و اراده ازلى موجبات آنند كه فعل موجب و بالاضطرار باشد؟ يا آنكه امكان و لا شيئيت و زوال و بطلان حقيقت، و هلاكت در ذات و صفات، و حدوث و تجدد و گذرا بودن و تغيير يافتن، از شرايط اختيارى بودن فعل است؟ و يا امكان آنكه فعل را فاعل انجام ندهد كه چنين امكان در حقيقت كاشف از جهل فاعل است- بلكه بالاتر از امكان انجام ندادن فعل، امكانى كه در ذات فاعل است- اين گونه امور كه ذكر شد (كه همگى اعدام و نقص و زوال بود) در تحقق حقيقت اختيار دخالت دارد؟

(و در نتيجه ذات واجب كه هيچ يك از اين امور در او راه ندارد اختيار نداشته باشد و در كارهايش موجب باشد؟) پس اى دوست از خواب بيدار شو، و با ديده حقيقت و بصيرت به پروردگار خويش بنگر، و مباد كه از زمره نادانان باشى.

هشدارى به بينش طلبان و بيدار باشى به خواب آلودگان

سرّ عدم ظهور بعضى از اسماء، و عدم تعلق قدرت به ممتنعات‏

بدان (كه خداوند تو را به راههاى آسمانش رهبرى فرمايد و با صفات و اسمائش بر دل تو تجلى كند) كه اعيان موجود در خارج همگى سايه اعيان ثابته‏اى هستند كه در حضرت علميه هستند و آنان سايه اسماء الهيه هستند كه از حضرت جمع به واسطه حب ذاتى حاصل آمده‏اند و در حضرت علميه به واسطه فيض اقدس و در نشأة عينيه به واسطه فيض مقدس ظهور مفاتيح غيب را درخواست مى‏كنند. و فيض اقدس از فيض مقدس شمول و عمومش بيشتر است، زيرا همان گونه كه فيض اقدس به ممكنات تعلق مى‏يابد به ممتنعات نيز متعلق مى‏شود، كه قسمتى از اعيان ممكن است و قسمتى ديگر ممتنع. و قسم ممتنع اعيان فرضى است مانند شريك بارى و اجتماع نقيضين. و قسمتى از اعيان حقيقى است مانند صور اسمائى كه علم آنها فقط نزد خداست، چنانكه شيخ در فتوحات گويد:

و اما اسمايى كه از خلق و نسبت‏ها خارج‏اند آنها را بجز او هيچ كس نمى‏داند، زيرا آن اسماء تعلق به اكوان ندارند.

پس هر آنچه در حضرت علمى قابليت وجود خارجى را داشت فيض مقدس بر آن تعلق يافت، و آنچه وجود خارجى را نمى‏پذيرفت فيض مقدس بر آن تعلق نيافت، يا از آن جهت كه بالاتر از پذيرش وجود خارجى بود و در تحت اسم الظاهر داخل نبود، و يا از جهت آنكه قصور ذاتى از پذيرش داشت و بطلان و عدم قابليت در ذاتش بود، زيرا كه نفس قابل از حضرت جمع است، پس آنجا كه قدرت بر ممتنعات عرفى و ذواتى كه بطلان ذاتى دارند تعلق نمى‏يابد نه از آن جهت است كه فاعل نمى‏تواند آن را ايجاد كند و از ايجاد آن عاجز است- كه خداوند بسى بالاتر و والاتر از آن است كه نسبت عجز و ناتوانى به او داده شود- بلكه از آن جهت است كه در ممتنع قابليت پذيرش وجود نيست.

بيان محقق داماد در سرّ عدم تعلق قدرت به ممتنعات‏

سيد محقق داماد و سند ممجّد استاد، مسند نشين علوم عقلى و نقلى، و سعادتمند در جهت علمى و عملى، استاد همگانى همگان (كه خداى تعالى از او راضى باد، و به پاس خدمتى كه به اولياء حكمت و معرفت كرده بهترين پاداش را به او عنايت فرمايد) در كتاب قبسات مى‏فرمايد: آنچه مقدور بودن اشياء را تصحيح مى‏كند، و آن چيزى كه علت واقعى است از براى صحت وقوع اشياء در تحت سلطنت تعلق قدرت ربوبى وجوبى، همان طبيعت امكان ذاتى اشياء است. پس هر آنچه كه بالذات ممكن است و امكان در حقيقت ذات اوست، او در سلسله استناد بالاخره به حضرت بارى قيّوم واجب (جلّ سلطانه) منتهى مى‏شود و خود آن شى‏ء و همه آنچه وجودش بر آنها متوقف است از ممكناتى كه در سلسله طولى وجود اين ممكن قرار گرفته‏اند همگى به خداى سبحان استناد دارند.

سپس مى‏فرمايد: و اوست آفريننده على الاطلاق هر چيزى كه در وجودش نيازمند به سببى است كه خداوند خالق آن چيز است و خالق همه علتها و سبب‏هاى وجودى آن چيز است، زيرا آنچه را كه در سلسله نيازمندى امكانى تصور كنى خارج از علم و اراده حق (تعالى كبريائه) نبوده و از صنع و قدرت او بيرون نيست. پس بنابراين كاملا روشن شد كه تعلق نيافتن قدرت حق وجوبى به آن چيزهايى كه ذاتا محال و ممتنع هستند از ناحيه خود آن چيزى است كه فرض قدرت بر او شده، زيرا اوست كه هيچ حقيقتى و شيئيتى به هيچ وجهى از وجوه ندارد نه آنكه در قدرت نقصانى و عجزى هست. و اين است سرّ آنچه از آنان مى‏شنوى كه مى‏گويند: امكان، مصحح مقدوريت است نه مصحح قادريت. پس محالات به حسب بطلانى كه در ذات آنهاست قدرت پذير نيستند نه آنكه قدرت حق تعالى از آنها عاجز است؛ كه ميان اين دو تعبير بلكه ميان اين دو معنا و حقيقت كه از آنها با الفاظ تعبير مى‏شود فرقى است روشن و بينونتى است قطعى.

پايان كلام آن بزرگوار (كه خداوند خوابگاه ابدى او را پر از نور فرمايد و او را در بهشتش جاى دهد) كه در مقام تحقيق به كمال نصاب و نهايت صواب و توفيق نائل آمده؛ و چگونه چنين نباشد و حال آنكه او پيشواى دانش فلسفه و فرزند حقيقت فلسفه است، و شيخ اصحاب معرفت و سرور و سالار بزرگانش مى‏باشد.

تابشى از عرش موجودات عالم همگى حيثيت كمال و ظهور قدرت‏اند

بدان اى مسكين، كسى كه با قدم معرفت سالك إلى اللّه باشد گاهى شود كه در بعضى از حالات او برايش منكشف شود كه سلسله وجود و منزلهاى غيب و مرحله‏هاى شهود همگى از تجليات قدرت او و از درجات گسترش سلطنت و مالكيت اوست، و هيچ نيرويى را بجز نيروى او و هيچ اراده‏اى را بجز اراده او ظهورى نيست، بلكه بجز وجود او وجودى نيست. و همه عالم همان گونه كه سايه وجود او و رشحه جود و بخشايش اوست همچنان سايه كمال وجود او نيز هست. پس قدرت او است كه همه چيز را فرا گرفته و بر همه چيز چيره شده، و موجودات از آن جهت كه خودشان هستند شيئيتى ندارند و وجودى ندارند تا چه رسد به كمالات وجود از قبيل علم و قدرت، و از آن جهت كه به بارى قيّوم‏شان نسبت دارند همه درجات قدرت او و حيثيات كمال ذات او و ظهور اسماء و صفات او هستند. و از اينجا معلوم مى‏شود معناى آنچه در دعا فرمود: به آن قدرتى كه به واسطه آن بر همه چيز برترى يافتى. كه استطاله و برترى همان گسترش قدرت و بسط سلطنت بر اشياء است، و اوست كه با ظهور قدرتش همه چيز را فرا گرفته، و هيچ جنبنده‏اى نيست مگر آنكه او زمامش را به دست دارد. و خداى تعالى به واسطه فيض مقدس استطاله و گسترش قدرت دارد بر اعيان موجوده و ماهياتى كه در عوالم شهادت مطلق و شهادت مضاف محقق شده‏اند، و به وسيله فيض اقدسش استطاله و برترى دارد بر اعيان ثابت و ماهيات مقدر در حضرت علمى جمعى.

و در پايان اين بحث بنابر آنچه شيخ عارف كامل ما (أدام اللّه تأييداته) تحقيق كرده و از او نقل كرديم قدير از اسماء ذات است، و بنابر آنچه شيخ بزرگ در انشاء الدوائر تعيين نمود القادر از اسماء صفات است، و المقتدر به اسماء افعال شبيه‏تر است گر چه شيخ آن را از اسماء صفات دانسته است، و خدا عالم است.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِانْفَذِهِ، وَ كُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ.

ح 13ح بار الها از تو سؤال مى‏كنم به نافذترين علمت، و همه علم تو نافذ است، بار الها از تو سؤال مى‏كنم به همه علمت.

آيا حقيقت واجب تعالى وجود بشرط لا است يا وجود لا بشرط؟

اصحاب سلوك و عرفان و مشايخ معرفت و صاحبان يقين اختلاف دارند در اينكه حقيقت واجب (جلّ سلطانه، و بهر برهانه) عبارت است از وجود به شرط آنكه اشياء به همراه او نباشد كه از آن تعبير مى‏كنند به بشرط لا و مرتبه احديت و تعين اول و هويت غيبيه و مرتبه عماء بنابر قولى.(44)يا آنكه حقيقت واجب عبارت است از وجودى كه نسبت به همراه بودن اشياء با او شرطى در آن نباشد. لا بشرط شى‏ء يعنى طبيعت با حيثيت طبيعت بودن كه از آن به وجود مطلق تعبير مى‏شود، چنانكه مثنوى گفته است:

ما عدمهاييم هستى‏ها نما تو وجود مطلق و هستى ما

و باز از آن تعبير مى‏شود به هويت ساريه در غيب و شهود، و عنقاء مغرب كه به دام اوهام حكماء در نيفتد، چنانكه گفته شده است:

عنقا شكار كس نشود دام باز گير كانجا هميشه باد به دست است دام را

و همين بزرگان در عين اختلافى كه در حقيقت واجب از آن نظر كه گفته شد دارند متفق‏اند در اينكه: فيض اقدس و تجلى در مقام واحديت و آنچه را كه در غيب الغيوب بود از اعيان ثابته و اسماء الهيه در عالم غيب ظاهر ساختن و فيض مقدس و درخواست ظهور مفاتح غيب از حضرت علمى در عالم عين و از عالم غيب در عالم شهادت هر دو اين‏ها (يعنى فيض اقدس و فيض مقدس) سايه‏هاى آن وجود واجب‏اند، و سايه هر چيزى به اعتبارى خود اوست و به اعتبار ديگر غير اوست. و نيز متفق‏اند در اينكه حقيقت وجود بلكه موجود حقيقى يكى بيش نيست.

و البته نظر بزرگان فن كه هم با برهان مطابق است و هم با شهود و عيان موافق است، بر وجه دوم قرار گرفته يعنى آنكه حقيقت آن ذات عبارت است از واجب الوجود بدون آنكه همراه بودن با چيزى شرط آن باشد و يا به تعين و حيثيتى مشروط باشد چه حيثيت تعليلى و چه حيثيت تقييدى زيرا حقيقت او عبارت است از وجود صرف و خير محض و نور خالص بدون آنكه عدمى به او راه يافته و يا شرى به او آميخته و يا غبار ظلمتى بر چهره او نشسته باشد. و در انتزاع مفهوم وجود از او عدم هيچ چيزى مدخليت ندارد، بلكه به حسب ذات مصداق وجود است. و در نزد ارباب تحقيق و اصحاب تدقيق ثابت شده كه مصداق ذاتى هر چيز عبارت از آن است كه انتزاع آن مفهوم از آن چيز نيازى نداشته باشد كه حيثيتى تعليلى و يا تقييدى در آن دخالت داشته باشد بلكه با قطع نظر از همه چيز و همه حيثيات، آن مفهوم از آن چيز قابل انتزاع باشد، كه اگر چنين نباشد آن مصداق، مصداق بالذات نخواهد بود. و فيض منبسطى كه همه اشياء را فراگير است و با همه چيز همراه است سايه آن وجود لا بشرط است نه سايه وجود بشرط لا.

براى درك اين مطلب دقيق در آيه‏هاى ذيل دقت شود: اوست كه خداى در آسمان است و خداى در زمين، و او با شماست هر جا كه باشيد، و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، آگاه باشيد كه او بر همه چيز احاطه دارد. (45)

عالم وجود، ظهور كمالات ذات است و علم به آن همان علم متعلق به ذات است‏

اكنون كه اين مطلب براى تو محقق شد، اگر چشم دلت سالم باشد و غبار تعصب جلوى آن را نگرفته باشد خواهى ديد كه به اعتبار سريان هويت و اطلاق سلطنت، او همه اشياء است، و به ملاحظه حد و تعينى كه اشياء دارند و نقصى كه همواره به همراه حد و تعين است او هيچ يك از اشياء نيست. و در فرمايش مولى الموحدين و سلطان العارفين و امير المؤمنين عليه السّلام نيكو تأمل كن كه فرمود: در اشياء داخل است نه به طور آميختگى، و از آنها خارج است نه به گونه كناره‏گيرى. و فرمود: جدايى كه ميان خدا و اشياء هست جدايى از جهت صفت است نه آن جدايى كه به طور كناره‏گيرى باشد.

اگر به آنچه گفتيم احاطه يافته باشى مشروط به اينكه با عزمى لطيف و ذوقى سالم با لسان استعداد كه از لسان ظاهر بليغ‏تر و منطقش از منطق ظاهر فصيح‏تر و قولش و كلامش عزيزتر است، با چنين زبان و منطق دل و ذكر باطن و دعاى قلب از حضرت علمى خواستار شوى كه از درياهاى علوم قطره‏اى به تو افاضه كند و از تجليات علمى اندكى بر دل تو تجلى نمايد تا به اجازه او شناختى حاصل كنى به يارى و توفيقش براى تو منكشف شود كه اشياء چگونه از حيث ذات منتسب به اويند بدون هيچ حيثيتى و حيثيتى، و چگونه اشياء در نزد او منكشف‏اند به واسطه آنكه حضرتش بذاته ذات مقدس خود را تعقل نمايد. و حقيقتى براى تو روشن شود كه فرموده‏اند: علم حق تعالى به اشياء عبارت است از كشف تفصيلى در عين علم بسيط اجمالى. و حقيقت آنچه امام صادق عليه السّلام در حديث كافى فرموده است روشن شود كه مى‏فرمايد: خداى تعالى پروردگار ما، تا بود علم ذات او بود در حالى كه معلومى نبود، و شنوايى ذات او بود در حالى كه مسموعى نبود، و بينايى ذات او بود در حالى كه مبصرى نبود، و قدرت ذات او بود در حالى كه مقدورى وجود نداشت. و چون اشياء را پديد آورد و معلوم وجود يافت، علم او بر معلوم تعلق گرفت، و سمع بر مسموع قرار گرفت، و بصر بر مبصر افتاد، و قدرت بر مقدور واقع شد ...

و معناى فرموده امام باقر عليه السّلام روشن گردد كه در روايت كافى مى‏فرمايد: خدا بود و جز او هيچ نبود، و همواره به آنچه شنيدنى بود عالم بود. پس علم او به آن چيز پس از وجودش همانند علم اوست به آن چيز پيش از وجود يافتنش.

و نيز معلوم مى‏شود كه اسماء و صفات و لوازم آن دو از اعيان ثابته و لوازم آنها و لوازم لوازم آنها تا پايان لوازم، بلكه فيض مقدس و ظل منبسط، همگى به گونه‏اى در نزد او حاضرند با تصور ذاتش از براى ذاتش، و منكشف‏اند در حضرتش با انكشاف ذاتش از براى ذاتش، بدون آنكه تكثر و يا تعينى داشته باشند، زيرا اسم عين مسمى است، و صورت اسم يعنى اعيان، عين اسم و مسمى است، و ظل منبسط عين حقيقت الهيه است و در آن مستهلك است و از براى آن اصلا حكمى نيست و استقلالى ندارد. و اينكه از آن به لازم و اسم و مفهوم و ديگر الفاظ و عبارات تعبير مى‏كنيم فقط در مقام تعليم و تعلم است و گر نه مكاشفات و برهانها مخالف با آن بوده و علوم ذوقى با اين الفاظ هماهنگى ندارد.

آن جامه كز حروف بود تار و پود او كى بر قد بلند نگارم رسا بود

بلكه فهميدن اين گونه حقايق از عهده برهانهاى مشّائيان و قياسهاى فلاسفه و مجادله‏هاى اهل كلام بيرون است.

پاى استدلاليان چوبين بود پاى چوبين سخت بى‏تمكين بود

و چه نيكو سروده عارف شيرازى (قدس سرّه):

مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
عقل مى‏خواست كز آن شعله چراغ افروزد برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد

و اين علم مخصوص صاحبدلان از مشايخ است كه از مشكلات نبوت و مصباح ولايت با رياضت‏ها و مجاهدت‏ها بهره‏مند شده‏اند؛ كجا ما و امثال ما را رسد كه دم از اين گونه علوم زنيم و حال آنكه از علم بجز مفهوم لفظى آن و از علوم رمزى انبياء و اولياء و رواياتشان بجز خطوطى كه نوشته شده و قشر ظاهر آن چيزى نمى‏دانيم، زيرا گرفتار ظلمت عالم طبيعت هستيم و نظر خود را تنها به جهان طبع دوخته‏ايم و به تار عنكبوتهايى كه از ماديات تنيده‏اند چنگ زده‏ايم و همت بر آن گماشته‏ايم، با اينكه سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است. و ما را نرسد كه با اين ديده‏هاى كور، انوار علوم او و تجليات ذات و صفات و اسماء آن حضرت را مشاهده نماييم و با اين زبان گنگ در اين باره سخن بگوييم كه كسى كه خدا براى او نورى قرار نداده باشد او را نورى نخواهد بود. و نور را بجز نور درك نكند و عالم را بجز عالم نمى‏شناسد.

بلى اگر از اين ظلمت آباد ظالم سرا بيرون شديم و از اين خانه وحشتناك خراب آباد جدا گشتيم و به سوى خدا و رسولش هجرت نموده و مشمول عنايت ازلى شديم و به مقام موت و فنا در ذات و صفات و اسماء او رسيديم، آن وقت است كه پاداش ما بر خداست، و جمال و بهاء و تابش انوار او را مشاهده خواهيم نمود. سپس خداوند ما را با حيات دوم زنده كرده و با بقاء خودش ما را باقى نگه داشته و علم شهودى و كشف حقيقى براى ما حاصل شود به آنكه علم او به ذاتش عين علم به كمالات ذات و لوازم اسماء و صفاتش مى‏باشد، نه آنكه علم متأخر و يا علم ديگرى باشد، بلكه علم به كمالات ذات با همان علمى است كه در حضرت ذات متعلق به ذات است. و اگر اين علم بسيط در حضرت ذات نبود نه حضرت واحديت اسمائيه و صفاتيه محقق مى‏شد و نه اعيان ثابته‏اى كه در حضرت علمى به واسطه محبت ذاتى محقق شده و نه اعيان موجوده.

صدر حكماء متألهين و شيخ عرفاء شامخين (رضوان اللّه عليه) در كتاب اسفار در تقرير منهج صوفيه چنين مى‏گويد: چون علم حق تعالى به ذاتش عين وجود اوست و اين اعيان با وجود ذات او موجودند، لذا آن اعيان نيز با عقل واحدى كه همان عقل ذات است معقول‏اند، و آن اعيان با كثرتى كه دارند معقول به عقل واحدند، چنانكه آنها با كثرتى كه دارند موجود به وجود واحدند، يا آنكه عقل و وجود در آن مقام يكى است. بنابراين ثابت شد كه علم خداى تعالى به همه اشياء در مرتبه ذات حق تعالى و پيش از وجود اشياء است.

(پايان آنچه مى‏خواستيم از سخن صدر المتألهين نقل كنيم).

هشدارى به زبان اهل ذوق در نفوذ علم حق تعالى‏

بدان اى دوست كه عوالم كلى پنج‏گانه سايه حضرات پنج‏گانه الهى هستند و چون خداى تعالى با اسم جامع خود بر حضرات تجلى كرد در آيينه انسان خودنمايى كرد كه همانا خدا آدم را به صورت خود آفريد.

نظرى كرد كه بيند به جهان صورت خويش خيمه در آب و گل مزرعه آدم زد

پس انسان است اسم اعظم الهى و سايه بلند او و خليفه خدا در همه عوالم و خداى تعالى با فيض اقدس و ظل ارفعش تجلى كرد، پس در ملابس اعيان ثابته از غيب مطلق و حضرت عمائيه ظهور كرد.

سپس به فيض مقدس و رحمت واسعه و نفس رحمانى از غيب مضاف و كنز مخفى- و بنا به طريقه شيخ عارف ما (مدّ ظله) از مرتبه عمائيه- در مظاهر ارواح جبروتى و ملكوتى يعنى عالم عقول مجرد و نفوس كلى تجلى فرمود. سپس در دو آينه عالم مثال و خيال مطلق يعنى عالم مثل معلّقه تجلى كرد. سپس در عالم شهادت مطلق يعنى عالم ملك و طبيعت تجلى فرمود. پس انسانى كه جامع همه عوالم و آنچه در آنهاست مى‏باشد سايه حضرت جامع الهى است. و عالم اعيان، سايه حضرت غيب مطلق است. و عالم عقول و نفوس سايه حضرت غيب مضافى كه به غيب مطلق نزديك است مى‏باشد. و عالم خيال و مثال مطلق، سايه حضرت غيب مضافى كه به شهادت نزديك است مى‏باشد. و عالم ملك سايه حضرت شهادت مطلق است: مگر نبينى كه پروردگارت چگونه سايه را كشيده است؟ اين مدّ ظل در حضرت اسماء و اعيان ثابته به ظل اقدس است، و در حضرت شهادت و عالم ملك و ملكوت و جبروت به واسطه ظل مقدس است.

ارتباط موجودات با حق متعال ربط مقيد با مطلق است‏

بلكه گوييم كه موجودات با تمام مراتب بالا و پايينى كه دارند همگى به وجه مخصوصى بدون آنكه چيزى واسطه باشد مرتبط با خداى تعالى مى‏باشند، زيرا مقيد در باطن و سرّ خود با مطلق مربوط است بلكه به يك توجيه، عين مطلق است كه راسخون در معرفت آن را درك مى‏كنند. و شيخ عارف كامل ما (كه خدا سايه‏اش را بر سر مريدانش مستدام بدارد) مى‏فرمود كه مقيد در باطن خويش همان اسمى است كه خداوند علم آن را مخصوص خود نموده و آن همان غيبى است كه جز او كسى آن را نمى‏داند، زيرا باطن او همان مطلق است و ظهور تعينى دارد نه حقيقتى. بنابراين همه موجودات بدون آنكه واسطه‏اى در ميان باشد نزد خدا حاضرند.

و از اينجا نفوذ علم خدا و سريان شهود بارى تعالى شناخته مى‏شود كه خداى تعالى بواطن اشياء را مانند ظواهرشان، و عالم ملك را همچون عالم ملكوت، و عالم اعلى را مانند عالم پايين مى‏بيند بدون آنكه چيزى واسطه رؤيت باشد چنانكه محجوبين مى‏گويند.

و در ظهور و حضور در نزد او شدت و ضعفى نيست، چنانكه امير المؤمنين عليه السّلام بنابر آنچه در وافى است مى‏فرمايد: علم خدا به مردگان از دنيا گذشته مانند علم اوست به زندگان باقيمانده، و علم او به آنچه در آسمان‏هاى برين است مانند علم اوست به آنچه در زمين‏هاى پايين است.

پس در آيات زير نيكو تدبر شود كه فرمود: ما به او از شما نزديك‏تريم، ما به او از رگ گردن نزديك‏تريم، و او به همه چيز احاطه دارد. بلكه در حقيقت وجودى نيست و هويت مطلق براى هيچ موجودى از موجودات نيست، و اوست اوى مطلق و قيّوم تام.


previos pagemenu pagenext page