previos pagemenu pagenext page

بنابر اين حضرت يحيى عليه السّلام به مناسبت قلب و نشأه‏اى كه داشت پروردگارش با قهر و سلطنت بر او تجلى كرد و نتيجه اين تجلى بود كه آن اعتراض را كرد، و عيسى عليه السّلام به مقتضاى نشأه و مقامى كه داشت خداوند با لطف و رحمت به او تجلى كرد و آن جواب را داد و وحيى كه خداى تعالى به آنان فرستاد و فرمود: هر يك از شما كه گمانش به من نيكوتر است من او را دوست‏تر دارم بدان مناسبت بود كه رحمت خداوند بر غضبش سبقت دارد و محبت الهى در مظاهر جمال پيش از غضبش در مظاهر جلال ظهور كرده است، چنانكه در حديث شريف وارد است: اى كسى كه رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِاعْظَمِها، وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظيمَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها.

ح 4ح بار الها به عظيم‏ترين عظمتت از تو سؤال مى‏كنم و همه عظمت تو عظيم است. بار الها به همه عظمتت از تو سؤال مى‏كنم.

عظمت الهى و اختصاص ملك به حق تعالى‏

آيا هنوز بر سويداى قلب و ديده عقلت منكشف نشده كه همه موجودات از آسمان‏هاى عوالم عقول و ارواح گرفته تا زمينهايى كه مسكن اجساد و ارواح است همگى از حضرت رحموت الهى است كه همه چيز را فرا گرفته و با سايه رحمتش همه ظلمات عالم ماهيات را روشن نموده، و به نور منبسطش شبهاى تاريك هيكل‏هايى را كه آماده پذيرش بودند نورانى كرده، و هيچ يك از عوالم عقول مجرده و انوار اسفهبديه و مثل نوريه و طبيعت سافله را طاقت آن نيست كه نور عظمت و جلال را مشاهده كند و نظاره‏گر حضرت كبرياى متعال شود، و اگر خداى غفار به نور عظمت و هيبت بر آنها تجلى فرمايد انّيّت‏هاى همه در نور عظمت و قهر او (جلّ و علا) از هم پاشيده و اركان بلند آسمان‏ها متزلزل گشته، و همه موجودات در پيشگاه عظمتش بى‏روح مى‏افتند، و روزى كه نور عظمت حق تجلى كند همه موجودات در تابش نور عظمت او مستهلك شود و آن روز، روز رجوع تام، و روز به روز احديّت و مالكيت مطلقه است كه در آن روز مى‏فرمايد: امروز ملك از براى كيست؟ پس به واسطه تابش نور جلال و ظهور سلطنت مطلقه كسى نباشد تا پاسخ گويد، پس خود حضرت ربوبى پاسخ خود را گويد و فرمايد: ملك مخصوص خداى واحد قهار است.

و نكته اينكه با وحدانيت و قهاريت توصيف شده نه با رحمانيت و رحيميت، به خاطر آن است كه آن روز، روز حكومت و سلطنت آن دو صفت الهى است. و اما روز رحمت، روزى است كه بسط وجود و افاضه وجود شده و لذا خداى متعال در آغاز گشايش باب، و فاتحه كتاب، خود را با رحمن و رحيم توصيف فرموده، ولى روزى كه وجود را قبض مى‏كند و باز مى‏گيرد، روز عظمت و قهاريت است فلذا به وحدانيت و قهاريت توصيف كرده و مى‏گويد: لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ. و در پايان دفتر نيز با مالكيت توصيف فرموده و مى‏گويد:

مالك روز جزا.

و ناچار بايد روزى بيايد كه پروردگار، با عظمتش و مالكيتش تجلى كند و روز دولت و حكومت اين دو اسم فرا رسد، كه هر اسمى را روز دولتى هست كه بايد آن دولت ظهور يابد. و ظهور دولت اسم معيد و مالك و مانند آنها از ديگر اسماء، در روز رجوع تام و نزع مطلق است.

و اين ظهور اختصاصى به عوالم نازله ندارد بلكه در عوالم مجردات از عقول مقدسه و فرشتگان مقرب نيز جارى است. و از اين روست كه در روايت آمده كه جناب عزرائيل پس از آنكه ارواح همه موجودات را قبض مى‏كند، جان خودش با دست قدرت حق تعالى گرفته مى‏شود. و در قرآن شريف نيز مى‏فرمايد: روزى كه آسمان را همچون طومار در پيچيم. و فرموده: اى نفسى كه داراى مقام اطمينان هستى بازگرد به سوى پروردگار خود در حالى كه هم تو راضى و خشنودى و هم از تو رضايت و خشنودى حاصل است. و فرموده: همان طور كه شما را در آغاز ايجاد كرد بازگشت خواهيد نمود. و ديگر آيات شريفه.

آيا عظيم از اسماء ذات است يا از اسماء صفات و يا از اسماء افعال‏

عظمت از صفات جلال است و ما گفتيم كه هر صفت جلال را جمالى است، و اگر اين جهت نبود و لطف و رحمت در عظمت و قهر مختفى نبود حضرت موسى از غشوه‏اى كه به او دست داده بود هرگز به هوش نمى‏آمد، و دل هيچ سالكى را طاقت مشاهده قهر و عظمت نبود، و ديده هيچ عارفى تاب نگاه آن را نداشت، و ليكن رحمت اوست كه همه چيز را فرا گرفته است. در دعاى كميل است: بار الها تو را سوگند مى‏دهم به عظمتت، آنچنان عظمتى كه همه چيز را پر كرده.

و عظيم از اسماء ذات است به آن اعتبار كه ذات مقدس الهى داراى علوّ و كبرياست. و معلوم است كه عظمت موجودات قابل مقايسه با عظمت و قدرت حق تعالى نيست، بلكه براى عظمت حق تعالى شبيهى يافت نمى‏شود، و همه عظيم‏ها در پيشگاه عظمت او متواضع و حقيرند، و عظمت هر عظيم پرتوى از عظمت اوست (پس عظيم به اين اعتبار اسم ذات است). و به اعتبار اينكه بر ملكوت اشيا قاهر است و سلطنت دارد و كليدهاى غيب و شهادت به دست اوست، از اسماء صفات است. پس خداى تعالى عظيم است از حيث ذات، و عظيم است از حيث صفت، و عظيم است از حيث فعل. و از عظمت فعل الهى معلوم مى‏شود عظمت آن اسمى كه مربى چنان فعل عظيمى است، و از عظمت آن اسم به عظمت ذاتى كه آن اسم از تجليات آن ذات است به قدر استطاعت پى توان برد.

در عظمت فعل الهى‏

در عظمت فعل الهى همين بس كه ثابت شده است كه عوالم اشباح و اجساد با همه آنچه در آنهاست نسبت به عالم ملكوت مانند يك لحظه از زمان است در مقابل زمان، و عالم ملكوت نسبت به عالم جبروت همين نسبت را دارد، بلكه اصلا ميان آن دو نسبتى نيست. و آنچه تاكنون از منظومه‏هاى شمسى كشف شده بالغ بر چهارده ميليون منظومه است كه هر يك از آنها مانند منظومه شمسى ماست يعنى خورشيد با همه سيارات و اقمار و مداراهايش، بلكه به مراتب بزرگتر است تا آنجا كه منظومه شمسى ما يكى از سياره‏هاست كه بر گرد يكى از آن منظومه‏ها مى‏چرخد، با اينكه ستاره نپتون كه دورترين ستاره منظومه شمسى ماست بر حسب اكتشافات جديد 27465 ميليون ميل با خورشيد فاصله دارد. اين مقدار منظومه‏هايى است كه تاكنون كشف شده و شايد آنچه كشف نشده خيلى بيشتر از آن باشد كه تاكنون كشف شده است. سيد بزرگوار هبة الدين شهرستانى (دام عمره و توفيقه) در كتاب الهيئة و الاسلام در مسأله چهاردهم در اينكه عوالم و نظامهاى متعددى وجود دارد گويد: در نزد حكماى هيأت عصر حاضر ثابت شده كه سيارات و اقمار منظومه شمسى ما همگى نورشان را از خورشيد مى‏گيرند، و وسعت منظومه شمسى ما در مدار نپتون يكهزار و پانصد ميليون فرسخ است، و اگر كسى از نپتون به خورشيد نگاه كند خورشيد را مانند يك ستاره كوچك مى‏بيند، و مقتضاى اين آن است كه در مدارى دورتر از مدار نپتون خورشيد اصلا پيدا نباشد، و بنابراين محال است كه ثوابت ديگر نورشان را از خورشيد بگيرند، زيرا آنان از خورشيد خيلى دورترند تا نپتون از خورشيد؛ مگر نمى‏بينى كه برخى از ستاره‏هاى دنباله‏دار دوريشان از خورشيد ده برابر بيشتر از دورى نپتون از خورشيد مى‏باشد و با اين حال در جاذبه خورشيد ما قرار دارند و در تحت جاذبه ستاره ديگر نيستند، زيرا از آن خيلى بيشتر فاصله دارند تا خورشيد. و در اثبات مطلب همين كافى است كه تلسكوبهايى كه ستاره زحل را در فاصله‏اى كه دارد هزار بار بزرگتر نشان مى‏دهد بسيارى از ثوابت را كه به چشم مى‏خورند از بس دورند نمى‏تواند بزرگتر نشان دهد، فقط مى‏تواند اندكى روشن‏تر نشان دهد.

فانديك در كتاب ارواء الظماء مى‏گويد: نزديكترين ستاره از ثوابت منظومه شمسى ما فاصله‏اش از خورشيد نهصد هزار بار بيشتر از فاصله ما با خورشيد است. و در مجله الهلال مصر صفحه 478 از سال 1909 مى‏نويسد: نزديكترين ثوابت به زمين ما دلفا (22)است كه پس از محاسبات دقيقى كه به عمل آمده اختلاف زاويه ديد سالانه‏اش به مقدار يك ثانيه است. و از اينجا معلوم شده كه فاصله اين ستاره از ما (000/000/000/000/20) ميل است. يعنى بيست ترليون ميل.

با اينكه نور در هر ثانيه يكصد و نود هزار ميل مسافت طى مى‏كند نور آن در مدت سه سال به ما مى‏رسد. (پايان نقل از مجله) تا چه رسد به ستاره‏اى كه نور آن در مدت يكصد سال با يكهزار سال يا بيشتر به ما مى‏رسد. و در كتاب ارواء الظماء است كه ستاره‏اى كه در قدر شانزدهم است و دورى آن از ما كمتر از سيصد و شصت و سه برابر دورى ستاره شعرى از ما نيست، نورش به ما در پنج هزار سال مى‏رسد.

من مى‏گويم: اين فاصله ستاره‏اى است كه در قدر شانزدهم است تا چه رسد به ستاره‏اى كه در قدر بيست و هشتم باشد! (23) غرض ما از نقل سخن سيد با اينكه طولانى بود آن بود كه توجه دعا كننده به عظمت ملك خدا و كلمات او جلب شود. خداى تعالى مى‏فرمايد: بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من به جاى مركب باشد، پيش از آنكه كلمات پروردگار من به پايان برسد آب آن دريا يا درياى ديگرى كه به كمك آن بگيريم تمام مى‏شود. پس اگر عالمى كه پست‏ترين و تنگ‏ترين عوالم است اين چنين باشد، در عالم‏هاى وسيعى كه عوالم اجساد نسبت به آنها مانند قطره‏اى هستند نسبت به دريا، بلكه چنين نسبتى نيز ميان آنها نبوده و اين عوالم در جنب آن عالم‏هاى وسيع اصلا قابل ذكر نيستند چه عظمتى وجود خواهد داشت؟!

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِانْوَرِهِ، وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ. اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ.

ح 5ح بار الها من از تو سؤال مى‏كنم به نورانى‏ترين نورت، و همه نور تو نورانى است. بار الها من از تو سؤال مى‏كنم به همه نورت.

در عدم انحصار نور به انوار محسوسه‏

بدان كه از جليل‏ترين چيزهايى كه از عالم ملكوت بر كسى كه با قدم معرفت، سالك إلى اللّه است وارد مى‏شود، و از عظيم‏ترين فيضى كه از حضرت جبروت بر كسى كه از قريه نفس و طبيعت كه ساكنانش ستمكارند مهاجرت نمايد افاضه مى‏شود، و از نفيس‏ترين خلعت‏هايى كه پس از خلع نعل ناسوت از ناحيه وادى مقدس و بقعه مباركه بر او پوشانده مى‏شود، و از شيرين‏ترين چيزهايى كه از شجره مباركه كه در جنت الفردوس است پس از قلع نمودن شجره ملعونه از عالم طبيعت، به ذائقه او مى‏رسد آن است كه سينه‏اش از براى فرا گرفتن ارواح معانى و بطون آن، و سرّ حقايق و مكنون آن، فراخ مى‏شود و دريچه قلب او باز مى‏شود و آنها را از قشرهاى تعينات مجرد مى‏سازد، و از گورستان ماهيت‏هاى تاريك برمى‏انگيزد، و گرد و غبار عالم طبيعت را از سر و روى آن برمى‏افشاند، و آنها را از عالم دنيا به عالم آخرت باز مى‏گرداند، و از تاريكى تعين رهايى داده به نورانيت بى‏تعينى مى‏رساند، و از دركات نقص به درجات كمال نائل مى‏سازد.

و از اين شجره مباركه و چشمه زلال است كه درهاى تأويل بر دلهاى سالكان باز مى‏شود و به شهر علماء راسخين (دانشمندان استوار و پاى برجا) درمى‏آيند و راه حس را پشت سر گذاشته به منازل كتاب الهى سفر مى‏كنند، زيرا كه قرآن را منزلها و مرحله‏ها و ظاهرها و باطنهايى است كه پست‏ترين آنها آن است كه در پوسته الفاظ محصور، و در گورستان تعينات مدفون است، چنانكه در حديث است كه از براى قرآن ظاهرى است و باطنى و حدّى و مطّلعى.

و اين منزل واپسين نصيب كسانى است كه در زندانهاى تاريك عالم طبيعت زندانى هستند، و ساير مراتب آن را لمس نمى‏كنند مگر آنان كه از كثافتهاى عالم طبيعت و حدث و آلودگى آن پاك بوده و با آب حياتى كه از چشمه‏هاى زلال و صاف جارى است وضو ساخته و دامن اهل بيت عصمت و طهارت را گرفته و به شجره ميمونه مباركه متصل گشته و به دستاويز محكمى كه جدا نمى‏شود و ريسمان مستحكمى كه پاره نمى‏گردد چنگ زده باشند، تا تأويل و تفسيرشان به رأى خود و از پيش خود نباشد، زيرا تأويل قرآن را بجز خدا و استواران در دانش كسى نمى‏داند.

پس همين كه سينه‏اش براى پذيرش اسلام حقيقى فراخ شد و هدايت و نور الهى شامل حال او گرديد آن گاه مى‏فهمد كه نور نه فقط همين است كه در مصداقهاى عرفى است و از جمله اعراضى است كه بجز در قسمت سطحى اجسام تاريك ظاهر نمى‏شود و بجز چشم، آن هم با شرايطى كه مقرر شده است حس ديگرى آن را درك نمى‏كند و ديگر حواس را از درك آن نصيبى نيست و خود را دو آن و دو لحظه نمى‏تواند باقى نگه دارد، بلكه براى او روشن مى‏شود كه علم نيز نورى است كه خداوند آن را در دل هر كس از بندگانش كه بخواهد مى‏افكند. و حقيقت نور كه عبارت است از اينكه خود در ذاتش ظهور داشته باشد و غير خود را نيز ظاهر سازد اين حقيقت در علم از طريقى تمامتر و راهى روشن‏تر و محكم‏تر جلوه‏گر است.

پس نور علم براى همه حواس و وسايل درك جلوه‏گر است، بلكه در مرآتهايى كه فوق حواس است جلوه‏گر است، از قبيل نفوس كليه الهيه و عقول مجرده قدسيه و فرشتگان پاك و پاكيزه. و به واسطه علم است كه باطنهاى اشياء همانند ظواهرشان منكشف مى‏شود. و علم نورى است كه به عمق زمين و آسمان دور دست نفوذ مى‏كند و خود نيز در طول مرور شبها و روزها باقى مى‏ماند، بلكه بعضى از مراتب علم بر زمان و زمانيات احاطه كرده و مكان و مكانيات در نزد آن درهم مى‏پيچد.

در مبدأ انوار و نور واجب‏

بلكه بعضى از مراتب علم، واجب است به وجوب او، (24) و بر آسمان و زمين‏ها گسترش دارد و اوست كه به همه چيز احاطه علمى دارد، و آن وقت است كه به فضل خدا و موهبت او بر قلب سالك منكشف مى‏شود كه نور عبارت است از وجود، و در دار هستى بجز او نورى و ظهورى نيست، و هر چه نور و ظهور است به او باز مى‏گردد (چنانكه در حديث وارد است): اى خدايى كه نور را نورانى كرده‏اى.

اى خدايى كه تاريكى‏ها و نور را قرار داده‏اى. (و در قرآن كريم است:) اللّه نور آسمان‏ها و زمين است. و نورانيت انوار عرفى و نورانيت علوم با همه مراتبش همه از آن نور گرفته شده و گر نه ماهيت آنها همه ظلمت است، تاريكى‏هايى كه به روى هم انباشته شده و كدورتهايى كه در هم فرو رفته. پس نورانيت عالم ملك و ملكوت، و ظهور پردگيان قدس و جبروت، همه به واسطه نور اوست و اوست نور مطلق و ظهور صرف، بدون آنكه با كمترين ظلمت و كدورتى آميخته باشد، و ديگر مراتب انوار همگى از نور اوست. و در دعاى كميل است:

بار الها، تو را مى‏خوانم به نور و جهت آن چنان نورى كه همه چيز براى آن روشن شده است. و در كافى از قمى، و او از حسين بن عبد اللّه صغير، و او از محمد بن إبراهيم جعفرى، و او از احمد بن على بن محمد بن عبد اللّه بن عمر بن على بن أبي طالب، و او از امام صادق عليه السّلام نقل مى‏كند كه فرمود: همانا خداى تعالى بود هنگامى كه بودى نبود، پس بود و مكان را آفريد، و نورها را آفريد، و نور الانوار را كه همه انوار از آن نورانى شد آفريد، و از نور خودش كه انوار از آن نورانى است در آن جارى كرد، و آن همان نورى است كه از آن محمد و على را آفريد، پس آن دو بزرگوار همواره دو نورهاى نخستين بودند چون پيش از آن دو چيزى پا به عرصه وجود نگذاشته بود، پس آن دو نور پاك و پاكيزه در صلب‏هاى پاك در جريان بود تا آنكه در پاكترين صلب‏هاى پاك كه عبارت از عبد اللّه و ابى طالب بود از هم جدا شدند. سخنى از نور نقل كلام منسوب به محيى الدين، و اينكه نور اسم صفت است يا اسم فعل؟

داود بن محمود قيصرى در شرح فصوص الحكم و محمد بن حمزة ابن فنّارى در شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود تأليف محقق عارف محمد بن اسحاق قونوى، به شيخ بزرگ محيى الدين عربى اندلسى نسبت داده‏اند كه: نور از اسماء ذات است، و محيى الدين هر اسمى را كه دلالتش بر ذات ظاهر باشد اسم ذات، و هر اسمى را كه دلالتش بر صفات روشن‏تر باشد اسم صفت، و اگر بر افعال روشن‏تر باشد اسم فعل قرار داده است.

ابن فنارى گويد: من مى‏گويم: شيخ كبير پس از آنكه اسماء را در اين جدول ضبط كرده (آن گاه جدولى نوشته و در آن جدول نور را در رديف اسماء ذات نوشته است) گفته: اين‏ها كه اسماء حسنى هستند بعضى از آن بر ذات او (جلّ جلاله) دلالت دارد، و گاهى با اينكه بر ذات دلالت دارد بر صفات او و يا افعال او و يا بر هر دو نيز دلالت دارد. پس هر آن اسمى كه دلالتش بر ذات ظاهرتر بود ما آن را اسم ذات قرار داديم و همين كار را در اسماء صفات و افعال كرديم، يعنى هر اسمى كه دلالتش بر صفت يا فعل ظاهرتر بود اسم همان قرار داديم. و اين نه به آن معناست كه اسم‏هايى كه در جدول اسم ذات نوشته شده در غير آن مدخليتى ندارند؛ مانند اسم رب كه اگر به معناى ثابت باشد اسم ذات است، و اگر به معناى مصلح و سازنده باشد اسم فعل است، و اگر به معناى مالك باشد اسم صفت است.

و نيز شيخ در همانجا گفته: بدان كه مقصود ما از ذكر اين اسماء (يعنى اسمائى كه در جدول ذكر شده) آن نيست كه اسماء اللّه را منحصر در اين‏ها كرده باشيم و نه اينكه بگوييم بجز اين‏ها اسم ديگرى براى ثبت در اين جدول يافت نمى‏شود، بلكه اين ترتيب چيزى بود كه به ذهن ما گذشت. پس اگر تو اسمى از اسماء حسنى را ديدى بر اين جدول بيفزا، و هر اسمى را در آنچه ظاهرتر است از اسم و فعل و صفت منظور بدار. (پايان آنچه به شيخ نسبت داده شده بود).

من مى‏گويم: اظهر آن است كه نور از اسماء صفات و بلكه از اسماء افعال باشد، زيرا ظاهر ساختن نور چيز ديگرى را در مفهوم آن اخذ شده. پس اگر آن غير را اسماء و صفات در حضرت الهيه دانستيم نور از اسماء صفات خواهد بود. و اگر آن غير عبارت باشد از مراتب ظهورات عينيه، در اين صورت نور از اسماء افعال خواهد شد چنانكه در آيه شريفه مى‏فرمايد: اللّه نور آسمان‏ها و زمين است. و مى‏فرمايد: خدا هر كسى را كه بخواهد به نورش هدايت مى‏فرمايد.

و سيد الموحدين امير المؤمنين عليه السّلام در دعاى كميل عرض مى‏كند: بار الها، تو را مى‏خوانم به آن نور و جهت كه همه چيز براى آن روشن شده است. و در دعاى سمات است: بار الها تو را مى‏خوانم به آن نور و جهت كه به واسطه آن به كوه تجلى كردى و كوه را از هم پاشيدى و موسى مدهوش بر زمين افتاد. پس اسم نور در تحت اسم ظاهر است و رب شهادت مطلق و يا شهادت مقيد است. و همچنين اسم رب كه شيخ آن را در رديف اسماء ذات تعيين كرد، آن نيز به اسم فعل شبيه‏تر است.

و اين گونه مطالب را توضيحات بيشترى است كه مناسب با وضع اين اوراق نيست و تنگى مجال و وقت، و كثرت هجوم گرفتاريها و ناراحتى‏ها نيز اجازه بيش از اين را نمى‏دهد. بار الها، عاقبت ما را اصلاح فرما، و ريشه درخت ظلمت و تاريكى را از دل ما بر كن (يا ريشه ستمكاران را بر كن).

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِاوْسَعِها، وَ كُلُّ رَحْمَتِكَ واسِعَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّها.

ح 6ح بار الها، من از تو سؤال مى‏كنم به گسترده‏ترين رحمتت، و همه رحمتهاى تو گسترده است، بار الها از تو سؤال مى‏كنم به همه رحمتت.

فرق ميان رحمت رحمانيه و رحمت رحيميه‏

رحمت رحمانيه مقام بسط وجود است، و رحمت رحيميه مقام بسط كمال وجود، پس با رحمت رحمانيه اصل وجود ظهور يافته، و با رحمت رحيميه هر چيزى به كمال معنوى و هدايت باطنى خود مى‏رسد. و لذا در دعا وارد است: اى رحمن دنيا و رحيم آخرت، و خداوند رحمن است نسبت به همه خلق خود، و رحيم است بر مؤمنين به طور اختصاص. پس خداى متعال با حقيقت رحمانيت خود فيض وجود را بر ماهيات معدوم و هياكل هالك و نابود افاضه كرد، و با حقيقت رحيميت افاضه كمال وجود فرمود، و طلوع صبح دولت رحيميت در نشأه آخرت بيش از پيش افاضه فيض مى‏كند.

و در برخى از روايات است: اى رحمان دنيا و آخرت، و اى رحيم دنيا و آخرت. و اين به آن اعتبار است كه خداوند در هر موجودى عشق طبيعى سير به سوى كمال خود را ايجاد فرموده كه تدريجا به مقام خود برسد و در عالم آخرت و روزى كه هر كس كشته خود را درو خواهد كرد و هر فردى به فعليت و كمال لايق خود خواهد رسيد، نفوس طاهره تزكيه شده به مقامهاى قرب و كرامات و بهشتى كه به پهناى آسمان‏ها است خواهند رسيد، و نفوس برگشته درنده و حيوان خو و شيطان صفت به دوزخ و دركات آن و عقربها و مارها خواهند رسيد هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت. كه وصول به اين مراتب و دركات نسبت به نفوس برگشته شيطانى خود كمال آن نفوس است، هر چند نسبت به نفوس تزكيه شده و مستقيم انسانى نقص است.

و بنا بر طريقى كه شيخ محيى الدين عربى دارد مسأله رحيميت حضرت حق در هر دو جهان روشن است، كه بنا به مسلك او ارحم الراحمين در نزد نام المنتقم شفاعت مى‏كند و زمام دولت را خود به دست مى‏گيرد، و المنتقم تحت سلطنت و حكومت او قرار مى‏گيرد.

رحمانيت و رحيميت ذاتى و فعلى‏

و رحمانيت و رحيميت يا فعلى است و يا ذاتى. پس خداى تعالى صاحب رحمت رحمانيه ذاتى و رحمت رحيميه ذاتى است. و رحمت رحمانيه ذاتى و رحيميت ذاتى عبارت است از تجلى ذات بر ذات كه در اثر اين تجلى، صفات و اسماء الهيه و لوازم آنها از اعيان ثابته به ظهور علمى ظاهر مى‏شوند و در عين علم اجمالى در حضرت واحديت، كشف تفصيلى حاصل آيد.(25) همچنانكه حضرت حق تعالى صاحب رحمت رحمانيه فعلى و رحيميه فعلى مى‏باشد. و رحمانيت و رحيميت فعلى عبارتند از تجلى ذات در ملابس افعال، به اينكه اعيان را مشمول فيض و كمال فرموده و فيض منبسط، اعيان را بر طبق غايت كامل و نظام اتم به ظهور مى‏رساند.

و يكى از اسرار اينكه دو نام مبارك رحمن و رحيم در فاتحه كتاب تدوينى تكرار شده آن است كه رحمت رحمانيه و رحيميه در هر دو مقام يعنى مقام ذات و مقام فعل گفته آيد تا كتاب تدوينى با كتاب تكوينى مطابقت نمايد، زيرا ظاهر عنوان باطن است، و لفظ و عبارت عبارتى است از تجلى معنى و حقيقت در لباس صداها و شكل‏ها و پوشش پوست‏ها و هيئت‏ها.

معانى مختلف رحمن و رحيم و حمد در بسم اللّه و فاتحة الكتاب‏

پس اگر الرحمن الرحيم را كه در بسم اللّه است براى لفظ جلاله كه اللّه است صفت گرفتيم اشاره خواهد بود به رحمانيت ذاتى و رحميت ذاتى، و الرحمن الرحيم دومى كه در سوره الحمد است اشاره خواهد بود به رحمانيت فعلى و رحيميت فعلى، و اللّه در الحمد للّه عبارت مى‏شود از الوهيت فعلى و مقام جمع تفصيل الرحمن فعلى و الرحيم فعلى، و الحمد عبارت مى‏شود از عوالم مجردات و نفوس اسفهبديه كه بجز حمد و اظهار كمال منعم حيثيت ديگرى ندارند. (زيرا همه فعليت محضه‏اند و هيچ چيز بالقوه ندارند).

و در تمام سلسله وجود بجز همين عوالم نورى موجود ديگرى يافت نمى‏شود كه تماما حمد باشد و هيچ حيثيت كفرانى در او نباشد، و فقط همين عوالم نورى هستند كه به گفته اهل ذوق و عرفان انّيّات صرف و بدون ماهيت مى‏باشند، و عوالم و عالميان ديگر همگى در مرتبه‏اى پست‏تر از اين عوالم هستند.

بنابراين، معناى سوره مباركه چنين مى‏شود: به نام خداوندى كه صاحب رحمت رحمانيه ذاتى و رحيميت ذاتى است. عوالمى كه سراپا حمد است گشايش يافت، عوالمى كه عبارتند از تعين الهيت مطلقه در مقام فعل، و از براى ساير مراتب موجودات كه از مقام مقدسين نازل شده‏اند ذوات ربوبى هستند و آنان را در تحت تربيت خود گرفته‏اند، از قبيل ملائكه روحانيين كه با كريمه مباركه و الصّافّات صفاّ، فالمدّبرات أمرا به آنها اشاره شده، و اين ذوات ربوبى داراى رحمت رحمانيه فعلى و رحيميه فعلى هستند، يعنى براى آنهاست مقام بسط وجود و بسط كمال عينى در حضرت شهادت، و داراى مالكيت و قابضيت مى‏باشند در روزى كه همگى به سوى اين ذوات برمى‏گردند، كه رجوع به اين‏ها همان رجوع إلى اللّه است، زيرا ظهور شى‏ء از خود آن شى‏ء، مباين نبوده بلكه او عينا خود اوست (و اسماء و صفات ظهور ذات است پس رجوع به اسماء رجوع به ذات خواهد بود).

و اگر الرحمن الرحيم را صفت اسم در بسم اللّه گرفتيم، قضيه به عكس مى‏شود (يعنى الرحمن و الرحيم در بسم اللّه رحمانيت و رحيميت فعلى مى‏شوند، و الرحمن و الرحيم در فاتحة الكتاب رحمانيت و رحيميت ذاتى مى‏شوند. زيرا در اين صورت اسم) به معناى مشيت مى‏شود، يعنى مشيت اللهى كه رحمانيت فعلى و رحيميت فعلى به او متحقق مى‏شود. و اللّه در الحمد للّه عبارت مى‏شود از الهيت ذاتى؛ و الرحمن الرحيم در سوره حمد عبارت مى‏شوند از رحمانيت و رحيميتى كه از صفات ذات مى‏باشند (نه از صفات فعل)، و همچنين روبوبيت و مالكيت نيز عبارت از صفات ذات خواهند بود. و ما در شرح جمله اللهم انى أسئلك من أسمائك آنچه را كه در تفسير اسم از طريق اهل بيت عصمت و طهارت، و مهابط وحى و فرشتگان الهى استفاده مى‏شود اشارت خواهيم كرد.

تنبيه و اعتراض در مرتبه اسم رحمن و رحيم‏

قيصرى در مقدمات شرح فصوص گويد: اگر حقيقت وجود را شرط فقط كليات اشياء دانستيم پس آن مرتبه اسم رحمن است كه رب عقل اول است و به نام لوح قضا (مقام جمع) و ام الكتاب و قلم اعلى خوانده مى‏شود. و اگر حقيقت وجود را شرط كليات اشياء دانستيم به طورى كه كليات در آن جزئياتى باشد مفصل و ثابت بدون آنكه از كلياتشان در احتجاب باشند، پس آن عبارت مى‏شود از مرتبه اسم الرحيم كه رب نفس كلى است (26) و به نام لوح قدر (مقام تدريج) خوانده مى‏شود و آن همان لوح محفوظ و كتاب مبين است.

من گويم: اينكه قيصرى گفته، هر چند به يك توجيه صحيح است ولى مناسب‏تر آن بود كه مرتبه اسم الرحمن را مرتبه بسط وجود بر همه عوالم چه كليّاتش و چه جزئياتش قرار مى‏داد، و مرتبه اسم الرحيم را مرتبه بسط كمال وجود قرار مى‏داد به كليات عوالم و جزئيات آن، زيرا رحمت رحمانيه و رحيميه همه چيز را فرا گرفته و به همه عوالم احاطه دارد، پس آن دو عبارتند از تعين مشيت، و اما مقام تعقل و مقام نفس مقام تعين در تعين است. پس بهتر آن است كه گفته شود: اگر حقيقت وجود به شرط بسط اصل وجود گرفته شود پس آن عبارت مى‏شود از مرتبه اسم الرحمن، و اگر به شرط بسط كمال وجود گرفته شود پس آن عبارت مى‏شود از مرتبه اسم الرحيم، و لذا در دعاها وارد شده است: بار الها من از تو سؤال مى‏كنم به آن رحمتت كه همه چيز را فرا گرفته. و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه خداى تعالى را صد رحمت هست كه يكى از آن رحمت‏ها را بر زمين نازل كرد و آن را در ميان خلقش پخش كرد، هر چه عاطفه و رحم در ميان خلق هست به واسطه آن يك رحمت است؛ و نود و نه رحمت را به تأخير انداخت تا روز رستاخيز به واسطه آن رحمت‏ها بندگان خودش را مورد رحمت قرار دهد.

رحمانيت و رحيميت حق تعالى در نظر عارف بزرگوار حاج ميرزا جواد ملكى (قدس سره)

يكى از بزرگان اصحاب سلوك و معرفت (رضى اللّه تعالى عنه) در كتاب اسرار الصلوة در تفسير سوره فاتحه پس از آنكه اين روايت نبوى را نقل مى‏كند، چنين مى‏گويد:

پس اطلاق رحمن و رحيم به خداى تعالى بدان اعتبار است كه خالق رحمت رحمانيه و رحيميه است به اعتبار آنكه اين رحمت با آن حضرت قائم است به طور قيام صدور نه قيام حلول. پس رحمت رحمانيه او عبارت است از افاضه وجود كه منبسط در همه مخلوقات است، و بنا بر اين خود ايجاد عبارت است از رحمانيت او، و موجودات رحمت او هستند. و رحمت رحيميه خدا عبارت است از افاضه هدايت و كمال به بندگان مؤمنش در دنيا، و پاداش و ثواب در آخرت. پس ايجاد خدا همه را چه نيكوكار و چه بدكردار شامل است- تا آنكه مى‏گويد- پس آن كه به عالم از اين جهت نگاه مى‏كند كه به ايجاد حق تعالى قائم است، گويى به رحمانيت حق نگاه كرده و گويى در خارج بجز رحمن و رحمت او چيزى نمى‏بيند. و آن كه به عالم از آن جهت نگاه مى‏كند كه خداوند آن را ايجاد كرده (و ايجاد را مى‏بيند نه موجود را) گويى بجز رحمن چيزى را نديده است.

(پايان كلام آن بزرگ كه جايگاهش در بهشت برين برتر باد)

نظر مؤلف در رحمانيت و رحيميت و تصحيح كلام عارف مذكور

من مى‏گويم: اگر مقصود ايشان از وجود منبسط همان است كه در ميان اهل معرفت شيوع دارد كه همان مقام مشيت و الهيت مطلقه و مقام ولايت محمديه و ديگر القاب كه بر حسب نظرها و مقامات گفته شده مى‏باشد، اين معنا با مقام رحمانيتى كه در بسم اللّه الرحمن الرحيم است مناسبت ندارد، زيرا رحمن و رحيم در بسم اللّه تابع اسم اللّه مى‏باشند و از تعينات او هستند؛ و ظل منبسط ظل اللّه است، نه ظل الرحمن، زيرا حقيقت ظل منبسط عبارت است از حقيقت انسان كامل و رب انسان كامل، و كون جامع همان اسم اعظم الهى (يعنى اللّه) است كه محيط است به الرحمن الرحيم، و لذا در فاتحه كتاب الهى نيز تابع قرار داده شده‏اند. و اگر مقصود ايشان از وجود منبسط، مقام بسط وجود است، البته مناسب با مقام و موافق با تدوين و تكوين است ولى با ظاهر كلامشان مخالف است. و آنچه ايشان گفته‏اند نيز صحيح است به اعتبار آنكه مظهر در ظاهر فانى است. پس مقام رحمانيت از اين نظر همان مقام الوهيت است، چنانكه خداى تعالى مى‏فرمايد: بگو اللّه را بخوانيد يا رحمن را، هر كدام را بخوانيد اسماء حسنى مخصوص اوست. و فرمود: رحمن قرآن را تعليم كرد (27) انسان را آفريد. و فرمود: اوست اللّه كه الهى جز او نيست، رحمن و رحيم است.

يادآورى در اينكه مقصود از رحمت در اين فقره دعا رحمت فعلى است نه رحمت ذاتى‏

بدان كه تجلى خداى تعالى به تجلى رحمانى ذاتى در عالم اسماء و صفات هر چند پر بهاتر و نورانى‏تر است و رحمتش در آن مقام وسيع‏تر، زيرا عالم ربوبى عالمى است بسيار وسيع، ولى در اين فقره از دعا ظاهر آن است كه مقصود از رحمت، رحمت فعلى است و فيضى است كه از مقام رحمانيت ذاتى بر مرحومات افاضه مى‏شود و بارانى است كه از آسمان الوهيت بر زمين‏هاى خشك فرود مى‏آيد.

در وسيع بودن رحمت و اوسع بودن آن‏

و معلوم باد كه هر مرتبه‏اى از تعينات و هر موجودى از موجودات را رويى به جهان غيب و نور است و رويى به جهان ظلمت و قصور، كه اين ظلمت و قصور ناشى از حقيقت ذات مكدر موجودات و ماهيات تاريك است. پس به اعتبار آن وجهه نورانى كه به سوى جهان رحمت و مغفرت است مرتبه‏اى خواهد بود از مراتب رحمت الهى، و به اعتبار آن وجهه‏اى كه به سوى خود اوست مرحوم و مورد رحمت قرار مى‏گيرد. پس همان‏گونه كه مرحومات را تكثر عرضى بالذات است و تكثر طولى بالعرض، همچنين از براى رحمت تكثر عرضى بالعرض است و تكثر طولى بالذات كه برخى از آن وسيع است و برخى وسيع‏تر، و بعضى محيط است و بعضى محاط، چنانكه در حكمت عاليه مقرر است. و معلوم است كه مناسب با حال دعا كننده آن است كه از خداى تعالى به جهاتى كه منتسب به اوست سؤال كند كه عبارت از جهات رحمت و ظل نورانى باقى است. پس موجود مرحوم نيازمند از خداى رحيم بى نياز سؤال مى‏كند به واسطه رحمت واسعه الهيه.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِاتَمِّها، وَ كُلُّ كَلِماتِكَ تامَّةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّها.

ح 7ح بار الها از تو سؤال مى‏كنم به تمام‏ترين كلماتت و همه كلمات تو تمام است. بار الها از تو سؤال مى‏كنم به همه كلماتت.

در شرح كتاب تكوين و كلمات آن‏

شايد پس از آنكه ديده دلت باز شده و از زندان طبع بيرون آمده و به آنچه از پيش گفتيم مراجعه كنى، به حقيقت كلمه و كلام آشنا گشته و روح آن دو را فهميده باشى و با دليل روشن پروردگارت بتوانى مغز معناها را از پوست آنها جدا نموده و پيكر معانى را كه در گورستان الفاظ دفن شده‏اند بر انگيزى. و از آنچه به گوش جانت خوانده شد و بر روح و عقلت املاء شد بايد متوجه شده باشى كه عوالم وجود و كشور هستى از غيب و شهود همگى كتاب است و آيات و كلام و كلمات، و آن را ابوابى است تنظيم شده، و فصل‏هايى است مفصل، و كليدهايى است كه ابواب آن با آنها باز مى‏شود، و خاتمه‏هايى كه كتاب به وسيله آنها به پايان مى‏رسد، و هر كلمه‏اى را حرف‏هايى و هر حرفى را زبرى و بيّناتى است. (28)

پس فاتحه كتاب تكوينى الهى كه خداى تعالى آن را با دست قدرت كامله خود تصنيف فرموده، و همه كتاب به وجود جمعى الهى كه از كثرت منزه و از هر گونه عيب و كدورتى مقدس است، در آن وجود دارد از جهتى همان عالم عقول مجرده و روحانيون از ملائكه و تعيّن اولى مشيّت است و از جهتى خود مشيت است، زيرا مشيت است كه مفتاح غيب وجود است و در زيارت جامعه است كه خداى تعالى به واسطه شما فتح كرد. چون حضرات ائمه معصومين عليهم السلام هم افق با مشيت حضرت حق‏اند چنانكه به همين معنى اشاره فرموده در آيه شريفه: سپس نزديك شد و نزديكتر تا به فاصله ميانه دو قوس بلكه نزديكتر رسيد. و اين آيه گرچه درباره رسول خداست ولى همگى آن بزرگواران از جهت ولايتى يكى هستند چنانكه فرمود: اول ما محمد است، و وسط ما محمد است، و آخر ما محمد است، و همه ما از يك نور هستيم. و چون همه كتاب در فاتحة الكتاب است و فاتحه به وجود جمعى در بسم اللّه الرحمن الرحيم است و آن هم در باء بسم اللّه و باء بسم اللّه در نقطه‏اى است كه در زير باء است على عليه السّلام فرمود: من آن نقطه هستم و در روايت است كه: ظهور وجود به وسيله باء بود، و به وسيله نقطه، عابد از معبود تميز يافت.

و خاتمه كتاب الهى و تصنيف ربانى، عالم طبيعت و طومار عالم كون به حسب قوس نزول است و گر نه ختم و فتح، يكى است. زيرا آنچه از آسمان الهيت نازل مى‏شود به سوى او عروج مى‏كند در روزى كه به اندازه هزار سال است از روزهايى كه شما مى‏شماريد. و اين است جهت خاتميت نبى مكرم و رسول هاشمى معظم كه او آغاز وجود است چنانكه در روايت است: ماييم سبقت گيرندگان و آخران.

و در فاصله فاتحه كتاب و خاتمه‏اش سوره‏ها و باب‏ها و آيه‏ها و فصل‏هاست. پس اگر وجود مطلق و تصنيف الهى منظم را به همه مراتب و منازلش يك كتاب اعتبار كرديم آن وقت هر يك عالم از عوالم كليه بابى از ابواب و جزوى از جزوه‏هاى آن بوده، و هر يك عالم از عوالم جزئيه سوره آن و فصل آن خواهد بود، و هر مرتبه از مراتب هر عالم يا هر جزئى از اجزاء آن عالم آيه آن كتاب و كلمه آن مى‏شود، و آيه شريفه از آيات او آن است كه شما را از خاك آفريد سپس شما بشرى شديد پراكنده در روى زمين- تا آخر آيات به اين اعتبار برمى‏گردد. و اگر سلسله وجود را كتابهاى متعدد و تصنيف‏هاى متكثر دانستيم، هر عالم كتاب مستقلى خواهد بود كه ابواب و آيات و كلماتى دارد به اعتبار مراتب و انواع و افراد، و مثل اينكه آيه شريفه هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين است به حسب اين اعتبار است. و اگر هر دو اعتبار را منظور داشتيم وجود مطلق، يك دوره كتاب چند جلدى خواهد بود كه هر جلد آن داراى باب‏ها و فصل‏ها و آيات بيّنات مى‏باشد. (29)

previos pagemenu pagenext page