previos pagemenu pagenext page


پس، طهارتْ نماز صورى، و صورت نمازْ طهارت صورى و صورت طهارت است با آب مطلق كه سرّ حيات است و صعيد كه منتهاى تجلّيات است پيش اصحاب معرفت.

و طهارت اهل ايمان، تطهير ظاهر است از ارجاس معاصى و اطلاق شهوت و غضب.

و طهارت اهل باطن، تنزيه از قذارات معنويه و تطهير از كثافات اخلاق ذميمه است.

و طهارت اصحاب حقيقت، تنزيه از خواطر و وساوس شيطانيه و تطهير از ارجاس افكار باطله و آراء ضاله مضله است.

و طهارت ارباب قلوب، تنزيه از تلوينات و طهارت از تقلبات و تطهير از احتجاب به علوم رسميه و اصطلاحات است.

و طهارت اصحاب سرّ، تنزيه از احتجاب از مشاهدات است.

و طهارت اصحاب محبت و مجذوبين، تنزيه از توجه به غير و غيريت است و تطهير از حجب خلقيه است.

و طهارت اصحاب ولايت، تطهير از رؤيت مقامات و مدارج است و تنزيه از اغراض و غايات است. تا آخر مقام ولايت كه طهارت آنها، تنزيه از تعينات تجلّيات اسمائيه و صفاتيه است.

و طهارت ارباب صحو بعد المحو و تمكينْ تنزيه از تلوين بعد التمكين است و تطهير از غلبه تجلّيات بعضى بر بعض كه مقام رؤيت مظهريت احدية الجمع است.

پس، كمّل اوليا را جميع انواع طهارات محقق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريه، و حواس آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاى آنها طاهر است از تصرف در آنچه بر خلاف رضاى حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قالَ تَعالى: انَّما يُريدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا(90).

و بايد دانست كه از براى هر يك از نمازهايى كه از براى سالكين إلى اللَّه است طهارتى شرط است خاص به آن، كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصل به آن صلاة؛ چنانچه در آيه شريفه لا يَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّرُون (91) مى‏فرمايند مسّ نمى‏كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنيه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيّه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسى، مگر آنكه از چشمه حيات قلبى دست و روى خود را شست و شو دهد، و به فضل آن از سر تا قدم، و از اول محل ادراك تا منتهاى آلت تحريك رامس كند، و يكسره پاك و مطهر خود را مهياى كوى دوست كند؛ و ما پس از اين به طور اجمال بيان صلاة اوليا و اهل معرفت را مى‏كنيم، ان شاء اللَّه.

و اكنون عنان قلم را منصرف مى‏كنيم به ذكر نكته‏اى كه براى خاصّه دانستن آن ضرور است؛ و آن، آن است كه خداى تبارك و تعالى كه طهور ظاهر و تنظيف قشر و طهارت لباس و بدن را كه متعلق به ادب اهل دنيا و ظاهر است، اهمال نفرموده و نظافت را از ايمان قرار داده و آداب ظاهره را، چه راجع به معاشرات و معاملات و چه راجع به آداب ظاهره بدن كه قشر انسان است، و در حقيقت انسانيت هيچ مدخليت ندارد، و چه راجع به ملابسات بدن كه هيچ مربوط به انسانيت نيست، از قبيل لباس و مكان و آب و امثال آن، اهمال نفرموده و طهارت هر يك را يا شرط تحقق يا كمال نماز قرار داده، ممكن نيست به طهارت قلب و تنظيف باطن و تنزيه آن از قذارات معنويه، كه فساد آنها با قذارات صوريه طرف نسبت نيست و اسباب هلاك ابدى و ظلمت و كدورت و فشار دائمى است، و طهارت لباس تقوا كه خير البسه است، از آلودگى به قذارات تجاوز از حدود، و طهارت عقل را از آلودگى به قذارات آراء فاسده و عقايد مهلكه، اهمال فرمايد.

بلكه از مراجعه به كتاب الهى و اخبار و آثار انبيا و اوليا عليهم السلام معلوم شود كه اهميت به تطهير قلوب، از تطهير ظواهر بيشتر داده‏اند؛ بلكه جميع اعمال و افعال ظاهره، مقدمه تطهير قلوب است، چنانچه تطهير قلوب مقدمه تكميل آنهاست.

فَعَنْ ابي عَبْدِ اللَّه عَلَيْهِ السَّلام فى قَوْلِهِ تَعالى: الّا مَنْ اتى‏ اللَّه بِقَلْبٍ سَليمٍ قالَ: السَّليمُ الذّي يَلْقى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فيهِ احَدٌ سِواهُ. وَ قالَ: كُلُّ قَلْبٍ فيهِ شَكٌ

اوْ شِرْكٌ فَهُوَ ساقِطٌ؛ وَ انَّما ارادَ بِالزُّهْدِ فىِ الدُّنْيا لِتَفْرَغَ قُلُوبُهُمْ لِلآخِرَة(92)؛ و عَنْ ابي جَعْفَرِ عَلَيْهِ السَّلام- قالَ: ما مِنْ عَبْدٍ إلّا وَ فى قَلْبِهِ نُقْطَةٌ بَيْضاءٌ؛ فانْ اذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فى تِلْكَ النُّكْتَةٌ نُكْتَةٌ سَوْداءٌ، فَانْ تابَ ذَهَبَ ذلِكَ السَّوادُ، وَ انْ تَمادى فِى الذُّنُوبِ زادَ ذلِكَ السَّواد حَتّى يُغَطِّىَ البَياضَ؛ فَاذا غُطِّىَ الْبَياضُ لَمْ يَرْجِعْ صاحِبُهُ الى‏ خَيْرٍ ابَداً، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّه، عَزَّ وَ جَلَّ: كَلّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.(93) وَ قالَ الشَّيْخُ الشَّهيدُ الثانى‏ قُدّسَ سِرُّه: وَ قَدْ وَرَدَ فِى الْحَديثِ: انَ اللَّه لا يَنْظُرُ الى‏ صُوَرِكُمْ وَ لكِنْ يَنْظُرُ الى‏ قُلُوبِكُمْ.(94)

بالجمله، تطهير قلوب از قذارات معنويه و كثافات خلقيه، از مهمات است؛ كه انسان بايد با هر عِده و عُده‏اى شده، و به هر رياضت و مجاهده‏اى است، به آن قيام كند و خود را از ننگ و عار آن خلاص كند؛ كه اگر در محضر ربوبيت بدون آن طهور معنوى بايستد، جز صورت و قشر نماز و تعب و زحمت آن، چيز ديگر عايدش نشود؛ قال تعالى: انَّما يَتَقَبَّلُ اللَّه مِنَ الْمُتَّقين.(95)

تقوا از شرايط قبول نماز است مطلقاً؛ و تقواى باطن، كه تطهير آن از ذمايم اخلاق است از قبيل كبر و حسد و غفلت و كسل و امثال آن، از شرايط قبول است در نظر اهل معرفت، و از شرايط صحت صلاة اهل باطن است؛ و همين طور حسب مراتب تقوا تا آخرين درجات آن.

و از امور مهمه‏اى كه تنبه به آن لازم است، و اخوان مؤمنين خصوصاً اهل علم- كثر اللَّه أمثالهم- بايد در نظر داشته باشند، آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند، به مجرد آنكه به گوش آنها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آنها را از آن حظى نيست، بدون حجت شرعيه رمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند؛ و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجلّيات حقّ و عشق و محبت و امثال اينها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است، يا بافنده از پيش خود است، و بر طبق آن برهان عقلى يا حجتى شرعى ندارد؛ به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.

تفكر كن در اين حديث شريف كه از حضرت صادق درباره قلب سليم وارد شده، ببين آيا غير از فناى ذاتى و ترك خودى و خوديت و انّيّت و انانيّت، كه در لسان اهل معرفت است، به چيز ديگر قابل حمل است؟ آيا مناجات شعبانيه را كه از حضرت امير و اولاد معصومين او سلام اللَّه عليهم وارد شده و مكرر خواندى، تفكر و تدبر در فقرات آن كردى؟ كه غاية القصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالكان، همين فقره شريفه از آن دعاى شريف است: الهى، هَبْ لي كَمالَ الْانقِطاع الَيْكَ، وَ أَنِرْ ابْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها الَيْكَ حَتّى‏ تَخْرِقَ ابْصارُ الْقلُوُبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى‏ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ ارْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ‏(96).

آيا مقصود از اين تعلق به عزّ قُدس چيست؟ آيا حقيقت وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك‏(97)، غير از آن صَعْق در لسان اوليا است؟ آيا مقصود از تجلّيات كه در دعاى عظيم الشأن سمات وارد است، غير از تجلّيات و مشاهدات در لسان آنهاست؟ آيا در كلمات كدام عارف بالاتر از اين حديث شريف، كه در كتب معتبره شيعه و سنى نقل شده و از احاديث متواتره مى‏توان گفت او را، ديديد كه مى‏فرمايد: ما يَتَقَرَّبُ الَىَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادِي بِشَي‏ءٍ احَبُّ الَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ؛ وَ انَّهُ يَتَقَرَّبُ الَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى‏ احِبَّهُ؛ فَاذا احْبَبْتُهُ، كُنْتُ اذاً سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها، انْ دَعانى اجَبْتُهُ و انْ سَالَنى اعْطَيْتُه‏(98).

بالجمله، شواهد بيش از آن است كه بتوان در اين مختصرات گنجاند.

و مقصود ما از اين تطويل، آن است كه برادران ايمانى خود را قدرى به معارف نزديك كنيم، و اين بدبينى را كه در آنها نسبت به علماى بزرگ اسلام توليد شده و آنها را رمى به تصوف نمودند، از قلوب آنها بزداييم. نه آنكه فقط براى تطهير دامن مقدس آنها از اين الواث باشد، زيرا كه به توهين و تحقير خلق، بنده‏اى پيش خدا خوار نمى‏شود اگر خودش پاك باشد، بلكه بر حسنات آنها افزوده مى‏شود و حظوظ دنيايى هر چه كمتر باشد، در آخرت خداى تعالى به فضل عميم خود ممكن است جبران كند؛ بلكه بيشتر نظر ما آن است كه جلب نظر خوانندگان را راجع به معارف الهيّه و تهذيب باطن، كه هر دو از مهمات بلكه غايت بعثت انبيا و انزال كتب است، نماييم.

اى عزيز، شيطان تو را وسوسه نكند و به آنچه دارى قانع ننمايد، قدرى حركت كن و از صورت بى‏مغز و قشر بى‏لبّ تجاوز نما، و ذمايم اخلاق خود را و حالات نفسانيه خويش را تحت مطالعه و مداقه قرار بده، و با كلمات ائمه هدى عليهم السلام و كلمات بزرگان علما انس بگير كه در آن بركاتى است. فرضاً كه از عرفا كسى را به بزرگى نمى‏شناسى، از علماى بزرگ معرفت و اخلاق، آنها را كه پيش همه علما مسلّمند پيروى كن؛ مثل جناب عارف باللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه، مولانا سيد بن طاوس- رضي اللَّه عنه؛ و مثل مولانا، عارف باللَّه و سالك إلى اللَّه، شيخ جليل بهائى- قدس سره؛ و شيخ ارباب معرفت، مولانا محمد تقى مجلسى- رضوان اللَّه عليه؛ و شيخ محدثين، فرزند بزرگوار او، مولانا مجلسى- رحمه اللَّه. كتاب شرح فقيه مولانا مجلسى اول، كه يكى از كتابهاى نفيس جليل القدر است و فارسى، مطالعه نما، و اگر نفهميدى، از اهلش سؤال كن كه در آن كنزهايى از معرفت است؛ و همين طور كتب عزيزه شيخان جليلان نراقيان؛(99) و از علماى معاصر، كتب شيخ جليل القدر، عارف باللَّه، حاج ميرزا جواد تبريزى‏(100)- قدس سره- را مطالعه كن؛ شايد ان شاء اللَّه از اين تأبّى و تعسّف خارج شوى، و چون نويسنده خالى از همه مقامات معرفت و انسانيت، عمر را به بطالت نگذرانى؛ كه خداى نخواسته اگر با اين حال از اين عالم منتقل شوى، دنبال آنْ حسرتها و پشيمانيهايى است جبران ناپذير، و ظلمتها و كدورتهايى است بى‏منتها.

بار خدايا، ما را از اين خواب گران برانگيز، و از اين خودخواهى و خودبينى، كه منشأ همه مفاسد است، نجات ده و به صراط مستقيم انسانيت هدايت فرما. انَّكَ وَلىّ الْهدايَةِ وَ التَّوفيق.

فصل دوم‏

بعض از اهل معرفت گويد كه طهور يا با آب است، كه سرّ حياتى است، كه آن اصل علم است براى مشاهده حىّ قيوم تعالى؛ قالَ تَعالى: وَ انْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طهوراً لِنُحْيِىَ بِهِ‏(101)، وَ قالَ جَلَّ وَ عَلا: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُم رِجْزَ الشَّيْطان؛(102) و يا خاك، كه آن اصل نشئه انسان است؛ قالَ عَزَّ مِنْ قائِلٍ: مِنْها خَلَقْناكُم (103)، وَ قالَ جَلَّ وَ عَلا: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً(104)؛ و اين براى آن است كه تفكر كنى در ذات خود، و معرفت پيدا كنى كه كى تو را ايجاد فرموده و از چه آفريده و براى چه ايجاد كرده؛ پس خاضع او شوى و تكبر را از سر بگذارى، زيرا كه خاك اصل در ذلت و مسكنت است. انتهى. (105)

نويسنده گويد: اصل آبْ رحمت اطلاقى وجود است؛ قال تعالى: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَى‏ءٍ حَيّ‏(106).

وَ عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلام: تَقَدَّمْ الَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه (107)؛ و آن اصل تجلى ذاتى است‏بى‏تعلق به مرآت و تعين در مجالى آيات.

پس، سالك إلى اللَّه اگر يافت طريقى به تجلى فيض اطلاقى و مشاهده جمال بى‏تحديد به مثال، به آن تجلىْ تطهير مقادم وجود خود كند براى وصول به بساط قرب؛ چنانچه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در وضوء معراج فرمود؛ و اشاره‏اى به آن مى‏آيد، ان شاء اللَّه؛ و توجه نكند به صعيد كه اصل تقييد و تحديد است؛ و اگر فاقد شد ماءِ سرِّ وجود را، پس در مرآت تعيّن صعيدى و تجلى تقييدى، بعض از آن محالّ را تطهير كند و در كسوه تقييد، سرّ وجود را مشاهده كند، فَانَّ التُّرابَ احَدُ الطَّهُورَيْن (108) و رَبُّ الْماءِ هُوَ رَبُّ الصَّعيد(109). قالَ تَعالى: هُوَ الَّذي في السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأَرْضِ اله‏(110). پس، سرّ وضوء اضمحلال كثرات است در عين جمع؛ و تيممْ رؤيت وحدت است در كسوه كثرت؛ و سرّ اين سرّ وضوء رؤيت حقّ است و نفى غير: هُوَ الْاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِن (111)؛ و تيمّمْ رؤيت ذات مقدس است در كسوه غير: لَوْ دُلّيتُمْ بِحَبْلٍ الَى الْارْضِ السُّفلى‏، لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللَّه‏(112).

و بالجمله، وضوء دست و رو شستن از ما سوى است: الّا مَنْ اتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَليمْ‏(113)؛ و تيمّم رؤيت اوست در آينه اشياء ما رَأَيتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللَّه مَعَهُ اوْ فيهِ داخِلٌ فِى الْاشْياءِ لا كَدُخُولِ شَي‏ءٍ في شَي‏ء(114).

و ايضاً وضوء، تطهير به آب است قبل التنزّل؛ و تيمّم، تطهير به آن است پس از تنزّل؛ و از اين جهت احد الطّهورين است به مقتضاى سرايت حكم باطن به ظاهر و غيب به شهادت؛ و ايضاً وضوء، تطهير از نقايص و حدود است، فما اصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه وَ ما اصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك (115)؛ و تيممْ رجوع نقايص است به حقّ، بالعرض: قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّه‏(116).

فصل سوم‏

عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، عَنِ الصّادقِ عَلَيْهِ السَّلام: اذا ارَدْتَ الطَّهارَةَ وَ الْوُضُوءَ فَتَقَدَّمْ الَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه؛ فَانَّ اللَّه تَعالى‏ قَدْ جَعَلَ الْماءَ مِفْتاحَ قُرْبَتِهِ وَ مُناجاتِهِ وَ دالًّا الى‏ بِساطِ خِدْمَتِهِ. وَ كَما انَّ رَحْمَتَهُ تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِبادِ، فَكَذلِكَ النَّجاساتُ الظّاهِرَةُ يُطَهِّرُهَا الْماءُ لا غَيْرُ. قالَ اللَّه تَعالى‏: وَ هُوَ الَّذى ارْسَلَ الرِّياحَ بُشْراًبَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ انْزَلْنا مِنَ السماءِ ماءً طَهُوراً.

وَ قالَ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَي‏ءٍ حَىٍّ. فَكَما احْيى‏ بِهِ كُلَّ شَي‏ءٍ مِنْ نَعيمِ الدُّنْيا، كَذلِكَ بِفَضْلِهِ وَ رَحْمَتِهِ جَعَلَ حَياةَ الْقُلُوبِ بِالطّاعاتِ. وَ تَفَكَّرْ في صَفاءِ الْماءِ وَ رِقَّتِهِ وَ طَهُورِهِ وَ بَرَكَتِهِ وَ لَطيفِ امْتِزاجِهِ بِكُلِّ شَي‏ءٍ وَ في كُلِّ شَي‏ءٍ؛ وَ اسْتَعْمِلْهُ في تَطْهيرِ الْاعْضاءِ الَّتي امَرَكَ اللَّه بِتَطْهيرِها وَ أْتِ بِ‏آدابِها فَرائِضِهِ وَ سُنَنِهِ؛ فَانَّ تَحْتَ كُلِّ واحِدَةٍ مِنْها فَوائِدَ كَثيرَةً. اذَا اسْتَعْمَلْتَها بِالْحُرْمَةِ انْفَجَرَتْ لَكَ عَيْنُ فَوائِدِهِ عَنْ قَريبٍ. ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللَّه تَعالى‏ كَامْتِزاجِ الْماءِ بِالأَشْياءِ، يُؤدّى كُلَّ شَي‏ءٍ حَقَّهُ وَ لا يَتَغَيَّرُ عَنْ مَعْناهُ، مُعْتَبِراً لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّه- صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الْخاصِّ كَمَثَلِ الْماءِ. وَ لْيَكُنْ صَفْوَتُكَ مَعَ اللَّه فى جَميعِ طاعاتِكَ كَصَفْوَةِ الْماءِ حينَ انْزَلَهُ مِنَ السَّماءِ وَ سَمّاهُ طَهُوراً؛ وَ طَهِّرْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى‏ وَ الْيَقينِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِكَ بِالْماء.(117) پس، تو اى عارف به معارف الهيّه و سالك سبيل عوارف غيبيه، چون اراده طهور مطلق كردى و از قيود حجب الفاظ و عبارات خارج شدى، توجه به آب نازل از ابر رحمت كن به قشر خود، و تطهير قذاراتِ صوريه نما، و به آداب فرايض و سنن آن قيام كن؛ زيرا كه آب را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دليل بساط خدمت قرار داده؛ و توجه به آب نازل از سماى رحمت غفاريّت كن به باطن خود؛ و تطهير قذارات معاصى نما با قيام به آداب فرايض و سنن آن، كه على عليه السلام در باب توبه فرموده (118)؛ زيرا كه آب رحمت غفاريت را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دليل به بساط خدمت قرار داده؛ و توجه به آب نازل از سماى مشيّت كن به قلب خود، و تطهير قذارات قلبيه و كدورات معنويه نما؛ زيرا كه آن، مفتاح قرب معنوى و دليل بساط خدمت است؛ و توجه به آب نازل از سماى واحديت كن به روح خود، و تطهير قذاراتِ توجه به غير و غيريت نما؛ زيرا كه آن مفتاح قرب نوافل و دليل وصول به بساط خدمت است؛ و توجه به آب نازل از سماى مطلق احديّت نما به سرّ خود، و تطهير قذاراتِ رؤيت كثرت نما؛ زيرا كه آن مفتاح وصول به بساط حضور است؛ و توجه به آب نازل از سماى هويت نما و تطهير رؤيت مقام نما؛ كه اين مفتاح قرب فرايض و فناى مطلق است و دليل وصول به بساط حاضر است.

و تا اين مقام، طهارت و طهور سالكين إلى اللَّه است؛ و پس از اين، طهور اهل وصول شروع شود كه آن نتيجه قرب فرايض است؛ و آن از باطن شروع شود و از قلب طلوع كند و به ملك بدن ختم شود. پس، هر يك از واصلين را طهورى است خاص به خود، كه تفصيل آن از حوصله بيان خارج است؛ و چنانچه جناب صادق عليه السلام به حسب اين روايت شريفه، امر به تفكر در جهات مختلفه آب فرموده، و هر يك را وسيله ترقى به مقامى قرار داده- مثل تفكر در احيا و صفا و رقت و طهوريت و بركت و لطف امتزاج آن- تو نيز اطاعت نما امر مولاى صادق مصدق عليه السلام را؛ و جميع جهات صوريه را وسيله ارتقا به مقامات معنويه قرار ده.

پس، ظاهر خود را زنده كن به استعمال طهور، و كسالت و سستى و نعاس را به بركت آن از خود دور كن، و صورت خود را صفا بده، و با ظاهر پاك و پاكيزه توجه به بساط قرب نما، و اعضاى خود را زنده كن به اطاعت مولاى خود؛ و باطن خود را زنده كن به حيات فكر در مبدأ و منتها و منشأ و مرجع؛ و قلب خود را زنده كن به حيات ايمان و اطمينان؛ و سرّ خود را زنده كن به حيات تجلّيات افعاليه و اسمائيه و ذاتيه به مراتب آن؛ و تفكر كن در صفاى آب، و با مولاى خود به صدق و صفا قدم زن، و به مراتب اخلاص تحقق پيدا كن؛ و ما پس از اين، اخلاص و مراتب آن را در باب نيت ذكر مى‏كنيم، ان شاء اللَّه.

و با بندگان خدا نيز با اخلاص معاشرت كن؛ و در راه حقّ و خلق از اعمال اراده متعلقه به خود بگذر؛ و تفكر كن در لطف امتزاج آب با اشياء، كه آن امتزاج براى اصلاح حال آنهاست و رساندن آنهاست به كمال لايق خود و زنده نمودن آنهاست؛ و كيفيت معاشرت و معامله تو با بندگان خدا نيز اين طور باشد؛ و با نظر عطوفت و اصلاح به بندگان خدا نظر كن، و در صدد اصلاح ظاهر و باطن آنها و زنده نمودن آنان باش؛ حتى هدايت تو از گمراهان و نهى نمودن تو از معاصى اهل عصيان نيز، براى اصلاح حال آنها باشد نه براى اعمال نفوذ اراده خود؛ و اگر تطهير خود را با تفكرات مذكوره نمودى، حسب وعده امام صادق عليه السلام در اين حديث شريف، چشمه‏هاى معارف و حِكَم بر قلب تو منفجر شود، و به اسرار طهارت و حقايق آن پى‏برى، و با عنايات غيبيه و رياضات نفسانيه به حقايق آن متحقق شوى، و لايق وصول به مقام قرب و بساط انس شوى.

فصل چهارم در اسرار حديث شريف

رُوِىَ عَن الْائِمَّةِ اْلَاطْهارِ عَلَيْهِمُ السَّلا: أَنَّ آدَمَ (ع) لَمّا مَشى‏ الى الشَّجَرَةِ وَ تَوَجَّهَ إِلَيْها وَ تَناوَلَها، فَوَضَعَها عَلى‏ رَأسِهِ طَمَعاً لِلْخُلُودِ وَ اعْظاماً لَها امِرَتْ هذِهِ الْامَّةُ الَّتى خَيْرُ امَّةٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ، بِانْ يُطَهِّرُوا هذِهِ الْمَواضِعَ بِالْمَسْحِ وَ الْغَسْلِ لِيَتَطَهَّروُا مِنْ جِنابَةِ اْلَابِ الَّذي هُوَ الاصْل‏(119). و قريب به اين روايت روايتى است كه از مجالس شيخ صدوق منقول است.(120)

بدان كه آدم عليه السلام در حال جذبه در بهشت لقا بود، و توجه به شجره طبيعت نداشت؛ و اگر به آن جذبه باقى مى‏ماند، از آدميت ساقط مى‏شد و به سير كمالى كه بايد در قوس صعودى نايل شود نمى‏شد، و بسط بساط رحمت در اين عالم نمى‏گرديد. پس، اراده ازليه تعلق گرفت كه بساط رحمت و نعمت را در اين نشئه بسط دهد و فتح ابواب خيرات و بركات نمايد و جواهر مخزونه نفوس عالم ملك و طبيعت را از ارض طبيعت خارج كند و اثقال آن را بيرون آورد؛ و اين در سنت اللَّه حاصل نمى‏شد مگر به توجه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو، و خارج شدن از بهشت لقا و جذبه الهيّه كه اصل همه خطيئات است؛ پس، بر او مسلط فرمود قواى داخليه و شيطان خارجى را، كه او را دعوت به اين شجره كنند كه مبدأ بسط كمالات و منشأ فتح ابواب فيوضات است.

پس، او را از بساط قرب قبل التنزل تبعيد كردند و به توجه به طبيعت دعوت نمودند تا آنكه وارد حجب ظلمانيه گردد؛ زيرا كه تا وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند كرد. قالَ تَعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ في احْسَنِ تَقْويمٍ، ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلين‏(121). ردّ به اسفل سافلين، كه آخرين حجب ظلمانيه است، از جامعيت اين اعجوبه الهيّه است و لازمه تعليم اسما و صفات در حضرت علميه است.

و چون آدم (ع) از ظهور ملكوتىِ ايجادى به توجه به ملك خود خارج شد، محدث به حدث اكبر و مجنب به جنابت عظما گرديد؛ و چون اين توجه در حضرت مثال يا بهشت دنيا متمثل شد، دنيا به صورت شجره درآمد و آدم به توجه و مشى به سوى آن و برداشتن به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن، مبتلاى به خطيئه شد. پس، اين خطيئه را و موارد آلودگى به آن را، بايد خود و ذريه او، خصوصاً اين امت كه خير امم و عارف به اسرارند از نور اولاد اطهار، جبران كنند.

پس، موارد آلودگى ظاهر او را بايد تطهير كنند به آب طاهر نازل از حضرت رحموت؛ و مورد آلودگى باطن و قلب او را بايد تطهير كنند به آب تجلّيات از حضرت لاهوت. پس، در وقت تطهير وجه، وجه قلب را يكسره از غيرْ شست و شو دهند؛ و در وقت تطهير دست، از مرفق آلودگى به دنيا تا منتهاى اصابع مباشرت آن تطهير كنند؛ و با فضل آن، اقصاى عرشِ توجه به طبيعت و منتهاى مشى به سوى حصول آمال را مسح نمايند، و از فضول توجه به ملك و بقاياى آثار آن خارج شوند، و از خطيئه و جنابت پدر اول، كه اصل آنهاست، بيرون شوند.

وَ فِى الْعِلَلِ فِى حَديثِ صَلاةِ الْمِعْراجِ: ثُمَّ قالَ ربّي عَزَّ وَ جَلَّ: يا مُحَمَّدُ مُدَّ يَدَكَ فَيَتَلَقّاكَ ماءٌ يَسيلُ مِنْ ساقِ عَرشِى الْأيمَنِ. فَنَزَلَ الْماءُ فَتَلَقَّيْتُهُ بِالْيَمينِ فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ اوَّلُ الْوُضوُءِ بِالْيُمْنى‏. ثُمَّ قالَ: يا مُحَمَّدُ خُذْ ذلِكَ فَاغْسِلْ بِهِ وَجْهَكَ- وَ عَلَّمَهُ ذلِكَ- فَانَّكَ تُريدُ انْ تَنْظُرَ الى‏ عَظَمَتى وَ انْتَ طاهِرٌ؛ ثُمَّ اغْسِلْ ذِراعَيْكَ الْيَمينَ وَ الْيَسارَ- وَ عَلَّمَهُ ذلِكَ- فَانَّكَ تُريدُ انْ تَتَلَقّى‏ بِيَدَيْكَ كَلامي؛ وَ امْسَحْ بِفَضْلِ ما فى يَدَيْكَ مِنَ الْماءِ رَأسَكَ وَ رِجْلَيْكَ الى‏ كَعْبَيْكَ- وَ عَلَّمَهُ المسْحَ بِرَأسِهِ وَ رِجْلَيْهِ- وَ قالَ: انّي اريدُ انْ امْسَحَ رَأسَكَ وَ ابارِكَ عَلَيْكَ. فَامَّا الْمَسْحُ عَلى‏ رِجْلَيْكَ فَانّي اريدُ انْ اوْطِئَكَ مَوْطِأً لَمْ يَطَأْهُ احَدٌ قَبْلَكَ وَ لا يَطَأُهُ احَدٌ غَيْرُكَ ... الحديث‏(122).

تو نيز، اى شفيق عرفانى و رفيق ايمانى، تأسى كن به سر حلقه اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوى رحمت حقّ دراز كن و از آب نازل از ساقِ ايمنِ عرشِ رحمت تلقى‏كن، كه حقّ تعالى دست خالى فقراى إلى اللَّه را رد نمى‏فرمايد و كشكول گدايى ارباب حاجت را تهى بر نمى‏گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روىِ آلوده به توجه به دنيا، بلكه به ما سوا را شست و شو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگى، به عظمت حقّ نتوان نظر كرد: فَانَّ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةَ ضَرَّتان‏(123). پس دستهاى خود را از مرفقِ رؤيتِ حول و قوّه تا اصابع مباشرت به رؤيت انّيّت و انانيّت تغسيل كن: فَلا حَولَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللَّه‏(124)؛ چه كه با اين كثافتِ استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ‏

نتوان كرد، قال تعالى: لا يَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّروُن؛ و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علو و عظمت و تكبّر را از سر بنه، تا ممسوح به دست حقّ گردى؛ و تفكر در غير و غيريت را از سر بيرون كن، تا به بركات حقّ مبارك شوى؛ و تطهير كن پاى تردد در شئون كثرت را، تا محرم محفل انس شوى؛ و قدم به فرق خود نِه، تا لايق بساط عظمت گردى.

فصل پنجم در اسرار ستر عورت است‏

و آن نزد عامه، ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در حال صلاة.

و در نزد خاصه، ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا كه خير البسه است، مطلقاً، و در وقت حضور در محضر مقدس، بالخصوص.

و در نزد اخصّ خواص، ستر مقابح نفوس است به لباس عفاف.

و در نزد اهل ايمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنينه.

و در نزد اهل معرفت و كشف، ستر مقابح سرّ است به لباس شهود.

و در نزد اهل ولايت، ستر مقابح سرِّ سرّ است به لباس تمكين؛ و سالك چون بدين مقام رسيد، ستر جميع عورات خود را نموده و لايق محضر شده و از براى او دوام حضور است.

و حقّ تعالى- جلت رحمته و وسعت ستاريته- ستار جميع عورات و مقابح خلق است به كرامت نمودن اين نوع بشرى را به البسه گوناگون كه آنها را از مقابح ظاهريه بدنيه ستر نمايد. و ستر فرموده مقابح اعمالى را به پرده ملكوت؛ و اگر اين پرده ستاريت ملكوتيه بر صور اعمال ما بندگان نبود و صورت غيبيه آنها ظاهر مى‏شد، در همين عالم رسوا و خوار مى‏شديم؛ لكن حقّ تعالى- جل شأنه- با ستاريت خود، آنها را از انظار اهل عالم مستور فرموده؛ و ستر فرموده مقابح اخلاقى و ملكوت ملكات خبيثه ما را به اين صورت معتدله مستقيمه ملكيه؛ و اگر هتك فرموده بود اين ستر را، و صور ملكات اخلاق ظاهر مى‏شد، هر يك، به يك صورت مناسبه با آن ملكه باطنيه بوديم؛ چنانچه در غير اين عالم كه وقت ظهور سراير است و يوم بروز ملكات است، چنين خواهد شد؛ و فى الحديث:

يُحْشَرُ بَعْضٌ عَلى‏ صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازير (125)؛ و در كافى شريف است كه: متكبر محشور شود به صورت مورچه ضعيفى، و پايمال خلايق گردد تا مردم از حساب فارغ شوند.(126)

بالجمله، اين صورت انسانيّه، پرده ستّاريّت حقّ است به روى عورات باطنيه ما؛ چنانچه ستر مقابح قلوب و اسرار را فرمايد به ستاريت افعاليه و اسمائيه و ذاتيه از همه موجودات ملكيه و ملكوتيه، به حسب مراتب آنها؛ و بر سالك سبيل آخرت و مجاهد فى سبيل اللَّه لازم است كه ستر عورات باطنيه و سريه خود را بنمايد به تمسك به مقام غفاريت و ستاريت حقّ؛ و به تحقق به حقيقت توبه و ورود به منزل انابه، خود را و عورات خود را مستور نمايد؛ و ما شرح بعض مراتب توبه را در شرح اربعين داديم.

وصل:

عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلام: ازْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقْوى‏ وَ انْعَمُهُ الإيمانُ؛ قالَ اللَّه، عَزَّ و جَلَّ: وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ. وَ امَّا اللِّباسُ الظّاهِرُ فَنِعْمَةٌ مِنَ اللَّه يَسْتُرُ عَوْراتِ بَني آدَمَ؛ وَ هِىَ كَرامَةٌ اكْرَمَ اللَّه بِها عِبادَهُ ذُرِّيَةَ آدَمَ (ع) ما لَمْ يُكْرِمْ غَيْرَهُمْ؛ وَ هِىَ لِلْمُؤمِنينَ آلةٌ لِأَداءِ ما افْتَرَضَ اللَّه عَلَيْهِمْ. وَ خَيْرُ لِباسِكَ ما لا يَشْغَلُكَ عَنِ اللَّه عزَّ وَ جَلَّ؛ بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنْ شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ وَ طاعَتِهِ وَ لا يُحْمِلُكَ فيها الىَ الْعُجْبِ وَ الرِّئاءِ وَ التَّزَيُّنِ وَ الْمُفاخَرَةِ وَ الْخُيَلاءِ، فَانَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَ مُورِثَةُ الْقَسْوَةِ فىِ الْقَلْبِ. فَإِذا لَبِسْتَ ثَوبَكَ فَاذكُرْ سَتْر اللَّه تَعالى‏ عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ، وَ الْبِسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ؛ وَ لْيَكُنْ باطِنُكَ فى سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَ ظاهِرُكَ في سَتْرِ الطّاعَةِ. وَ اعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ حَيْثُ خَلَقَ اسبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظَّاهِرَةَ وَ فَتَحَ ابْوابَ التَوْبَةِ وَ الْإِنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنوُبِ وَ اخْلاقِ السُّوءِ وَ لا تَفْضَحْ احَداً حَيْثُ سَتَرَ اللَّه عَلَيْكَ اعْظَمَ مِنْهُ. وَ اشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ وَ اصْفَحْ عَمّا لا يعنيكَ حالُهُ وَ امْرُهُ. وَ احْذَرْ انْ تَفْنى‏ عُمْرَكَ لِعَمَلِ غَيرِكَ وَ يَتَّجِرَ بِرَأسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَ تَهْلِكَ نَفْسُكَ؛ فَانَّ نِسْيانَ الذُّنُوبِ مِنْ اعْظَمِ عُقُوبَةِ اللَّه تَعالى‏ فِى العاجِلِ وَ اوْفَرِ اسْبابِ الْعُقُوبَةِ فىِ الآْجِلِ. وَ ما دامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلًا بِطاعَةِ اللَّه تَعالى‏ وَ مَعْرِفَةِ عُيُوبِ نَفْسِهِ وَ تَرْكِ ما يَشينُ في دين اللَّه فَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الآْفاتِ، خائِضٍ فى بَحْرِ رَحْمَةِ اللَّه- عَزَّ وَ جَلَّ- يَفُوزُ بِجَواهِرِ الْفَوائِدِ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ الْبَيانِ؛ وَ ما دامَ ناسِياً لِذُنُوبِهِ جاهِلًا لِعُيُوبِهِ راجِعاً الى حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ لا يُفْلِحُ اذاً ابَداً. صَدَقَ وَلِىُ اللَّه.(127)

تفكر و تدبر در اين كلام جامع، براى اهل معرفت و اصحاب قلوب، فتح ابوابى از حِكَم و معارف مى‏كند، و كيفيت معامله بندگان را با حقّ تعالى نشان مى‏دهد.

سالك إلى اللَّه و مجاهد طريق معرفت بايد در هيچ حالى از احوال و طورى از اطوار، از وظيفه عبوديّت و حفظ محضر ربوبيت- جلت عظمته- غفلت نكند؛ حتى در امور عاديه و آداب معاشرت حظ قلوب و ارواح را عطا كند، و حقّ تعالى و نعم و عطيات او را در هر چيز مشاهده كند. پس، در وقت پوشيدن لباس ظاهر، از لباس تقوا و ايمان و معرفت، كه خير البسه هستند، غفلت نكند؛ و چنانچه با لباس ظاهر ستر عورت ظاهرى كند، با آن البسه ستر عورات باطنه، كه قباحت و زشتى آنها بالاتر است، نمايد، و كرامات حقّ تعالى و الطاف آن ذات مقدس را منظور كند؛ و لباس ظاهر را براى اداى وظيفه عبوديّت، و لباس باطن را براى آداب حضور در محضر ربوبيت بپوشد؛ و در البسه ظاهريه و باطنيه، بهترين آنها آن را داند كه او را به ياد حقّ آورد و از ذكر او غافل نكند.

پس، در ماده و هيأت لباس ظاهر، اختيار چيزى كند كه اسباب سركشى نفس نشود و مورثِ غفلت از حقّ نگردد و او را در زمره اصحاب عجب و ريا و مفاخرت و تكبر و تزين منسلك نكند؛ و ملتفت باشد كه ركون به دنيا- حتى در اين امور- را در قلب تأثيرات غريبى است كه موجب هلاكت آن است؛ و بداند كه اين آثارى كه در نفس به واسطه بعض البسه فاخره حاصل مى‏شود، از آفات دين و مورثِ قسوت قلب است كه خود از امهات امراض باطنيه است.

و در البسه باطنيه خيلى اهتمام كند كه شيطان و نفس اماره را در آن آنها تصرفى نشود، و او را مبتلا به عجب و ريا و سركشى و افتخار نكند، و بر بندگان خدا به دين خود يا به تقوا و طاعت و كمال و معرفت و علم افتخار ننمايد، و تكبر نفروشد، و از عواقب امر خود و مكر اللَّه ايمن نباشد، و بندگان خدا را، هر چند در لباس اوباش و اهل معصيت هستند، حقير نشمارد؛ كه اينها از مهلكات نفس است و موجب عجب به ايمان و اخلاق و اعمال است كه سرچشمه همه مفاسد است.

و در وقت پوشيدن لباس، متذكر حقّ شود و رحمتهاى ظاهره و باطنه او كه ستر ذنوب او فرموده به رحمت خود؛ و با حقّ تعالى به اخلاص و صدق معامله كند؛ و ظاهر را به ستر طاعت، و باطن را به ستر خوف و رهبت، مزين نمايد؛ و متذكر عنايات حقّ شود كه اسباب ستر عورات ظاهره و باطنه را مرحمت فرموده، و راه توبه و انابه را به روى بندگان مفتوح فرموده، كه به ستر غفاريت و ستاريت حقّ، خود را مستور كنند و عيوب خود را بپوشانند.

و چنانچه حقّ تعالى ستار عيوب بندگان است، ستّاران را دوست دارد و از هتك ستور بيزار است، پس سالك إلى اللَّه ستار عيوب بندگان خداست، و عمر خود را در كشف ستر مردم تلف نكند و چشم خود را از عورات و عيوب بندگان خدا بپوشد و هتك ستر كسى نكند و پرده ناموس احدى را ندرد؛ چنانچه خداوند ستارْ ستر عيوب او را، كه از ديگران بزرگتر و فضيحتر است، فرموده؛ و بترسد از اينكه اگر پرده عيوب كسى را بدرد، حقّ تعالى پرده ستاريت از بعض اعمال و اخلاق او بردارد و در ميان جمع او را رسوا و خوار نمايد.

و مسافر طريق آخرت، مطالعه در عيوب و عورات خودْ او را از عيوب ديگران مشغول مى‏كند، و تجسس امورى كه به حال او فايده ندارد يا ضرر دارد نمى‏كند، و عمل خود را رأس المال تجارت ديگران قرار نمى‏دهد به واسطه غيبت و هتك ستر؛ و از عيوب و ذنوب خود هيچ‏گاه نسيان نمى‏كند؛ كه نسيانِ گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها بازمى‏دارد، و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.

و تا بنده خدا به طاعت حقّ و مداقه در احوال خود و مطالعه در معايب نفس مشغول است، و از آنچه در دين خدا عار است بركنار است، از آفاتْ دور و در درياى رحمت حقّ مستغرق، و به گوهرهاى حكمت فائز است؛ و اگر نسيان ذنوب خود كرد و از معايب خود غفلت ورزيد و خودبين و خودخواه شد و اعتماد به حول و قوه خود كرد، رستگارى نخواهد ديد و به فلاح نايل نشود.

فصل ششم در ازاله نجاست از بدن و لباس و تخليه جوف از ارجاس و باطن از وسواس خناس است‏

نجاستْ دورى از محضر انس و مهجورى از مقام قدس است، و منافى با نماز است كه معراج وصول مؤمنين و مقرب ارواح متقين است.

و آن پيش عامه، قذارات معهوده است؛ و پيش خاصه، قذارات معنويّه است؛ و پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب، همه عالم است به جنبه سوائيت كه مظهر شيطان رجس نجس است؛ و در آداب خلوت وارد است: بِسْمِ اللَّه وَ بِاللَّه، اعُوذُ بِاللَّه مِنَ الرّجْسِ النَّجِسِ الْخَبيثِ الْمُخْبِثِ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏(128)؛ و قال، تعالى شأنه: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر.(129)

پس، آنچه منافات دارد با محفل انس محبوب و مجلس قرب دوست، از خود دوركن و خود را از آن مهجور. هجرت كن از رجس ظاهرى به تنظيف بدن و لباس و به تخليه جوف از اذاى رجز شيطان، كه فضول مدينه فاضله است؛ و از رجس باطنى، كه مفسد مدينه عظما و أم القرى است، به تخليه تامه و تصفيه كامله؛ و از اصل اصول و شجره ملعونه خباثت، به هجرت از انّيّت و انانيّت و ترك غير و غيريت؛ و چون بدين مقام رسيدى، از تصرف شيطان خبيث مخبث خارج شدى، و از رجز و رجس هجرت كردى، و لايق حضور درگاه جليل و مخلع شدن به خلعت خليل گرديدى؛ و يك ركنِ هجرت و مسافرت إلى اللَّه و معراج وصولْ حاصل شده، كه آن خروج از منزلگاه و بيت نفس است؛ و باقى مانده ركن دوم، كه در اصل نماز حاصل شود، و آن حركت إلى اللَّه و وصول به باب اللَّه و فناى به فناء اللَّه است. قالَ تَعالى: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَى اللَّه(130).


previos pagemenu pagenext page