fehrest page

back page

و اگر مراقبت و مواظبت به درجه كامله نشود، و چون طبيب حاذق و پرستار دلسوز، انسان از خود نگهدارى نكند و به عيوب نفسانى سركشى ننمايد، همان اعمال عباديه و افعال صالحه صوريه ، انسان را به هلاكت كشاند و مايه سقوط انسان شود. و خوددارى و نگهبانى از نفس بطور كافى تزلزل ناپذير از مشكلترين امور است كه بايد به خداى تعالى پناه برد و از او طلب دستگير كرد.
و به قدرى مكايد نفس و شيطان گاهى دقيق شود كه با هيچ موشكافى نتوان آن دقايق و مكايد را كشف كرد، مگر با توفيق خدا و دستگيرى او.
و براى صبر در طاعات ششصد درجه است كه ميان هر درجه تا درجه اى ، از اعماق زمين تا عرش است . اين درجه از صبر، از درجه سابق هم در عدد درجات بالاتر است و هم در سعه درجات ؛ زيرا كه سعه هر درجه از تخوم ارض تا عرش است .
و از براى صبر در طاعات مقامات ديگرى است كه شايد اين حديث متعرض به آنها نباشد، و آن در صورتى است كه دامنه طاعت را وسيعتر كنيم تا به حقايق و سراير توحيد رسد. پس در اين صورت ثواب و اجر صاحب آن در تحت ميزان درجه بندى نيايد، و سعه درجه و كثرت آن از ساحت قدس او دور باشد، و اجر او على الله و بلكه خود ((الله )) باشد؛ چنانچه درباره آنان وارد است كه نظر به جنات و نعيم آن نكنند.(743)
و قلب سليم كه در آن غير خدا نباشد البته در آن جهان هم - كه نشئه ظهور ملكات و سرائر قلب است - در آن غير خدا نخواهد بود.
در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس (744)
و شايد آيه شريفه يا ايتها النفس المطئنه # ارجعى الى ربك راضية مرضيه # فادخلى فى عبادى # و ادخلى جنتى (745) نيز اشاره به مقام اين طور اشخاص و كمّل از اولياء باشد؛ زيرا صاحب نفس مطمئنه مخاطب شده به رجوع به رب خود او - كه البته حق تعالى است - بى صبغه اسماء. و راضى و مرضى بودن جذبه حبيب و محبوبى است كه خود مركب سير الى الله است و نتيجه دخول در جرگه عبادالله است - كه از تمام صبغه ها مبرى ، و به حقيقت اخلاص موصوفند -، و ثمره آن دخول در جنت ذات كه جنت لقاء الله است مى باشد.
درجه سوم از صبر، صبر در معصيت است كه انسان در جهاد با نفس و جنود ابليس خوددارى و صبر كند، و به واسطه پافشارى و مصابرت ، بر آنها غلبه كند. و از براى اين درجه ، مقامات و حقايق و رقايق بسيار است ، و در هر درجه صبر در اين مقام مشكلتر و دقيقتر از صبر رد طاعات است ؛ بلكه اگر كسى از اين ورطه گذشت ، صبر در طاعات براى او سهل و آسان شود. پس مهمتر از هر چيز از براى سالك الى الله ، صبر در معصيت است .
و همان طور كه صبر در مجاهده با قوه شهوت و غضب و شيطنت - كه منشا معاصى صوريه اند - از اشق امور است بر انسان و از طاعات صوريه قيام بر آن بسيار مشكلتر است ، همين طور قيام در مقابل شيطان بزرگ و نفس - كه مبدا معاصى قلبيه و باطنيه هستند - و صبر در مجاهده با آنان از مشكلترين مجاهدات است ؛ زيرا كه در اين مجاهده بايد طرح الكونين و رفض النشاتين شود، و باى سالك قدم بر فرق خود گذارد و بت بزرگ خودى و انانيت را از كعبه دل به دست ولايت مابى فرو ريزد و بشكند تا به حقايق اخلاص قدم نهد، و به سراير خلوص بار يابد، و اين حز با دستگير خدائى و توفيق يزدانى صورت نبندد.
و براى صبر در معصيت ، نهصد درجه است كه ميان هر درجه تا درجه ديگر، فاصله مانند تخوم ارض تا منتهاى عرش است . و درجات اين مقام از صبر از درجه سابق هم در عدد درجات افزون است و هم در سعه درجات ؛ زيرا كه فاصله تا منتهاى عرش است .
و از براى صبر در معصيت ، حقايق و سرايرى است كه در تحت ميزان درجات و سعه جسمانى در نيايد. و آن چون خودش ، از مقامات روحانى و معارف يزدانى بايد باشد.
و در اين جا سخنى است و آن ، آن است كه خداى تعالى جنت را توصيف فرموده كه : عرض آن سماوات و ارض است (746)؛ و در اين حديث براى صابران درجاتى ذكر شده است كه هر درجه ، سعه آن از سماوات و ارض بيشتر است .
آنچه عجالتا به نظر نويسنده مى رسد يكى از دو امر است :
اول آن كه مراد از جنتى كه در قرآن ذكر شده است جنت اعمال باشد، و لهذا ذكر فرموده است كه : ((اعدت للمتقين ))(747). و در آيه ديگر مى فرمايد: ((ااعدت للذين آمنوا))(748). و مهيا شدن ، شان بهشت اعمال است . و مراد از اين درجات كه در حديث شريف مذكور است درجات جنت اخلاق باشد به مناسبت آن كه اين درجات براى صبر است ، و صبر از اخلاق است ، و بهشت اخلاق سعه اش به قدر سعه كمال انسانى است در مرتبه متوسطه ، و از براى آن حدى به اين موازين نتوان درست كرد.
توجيه دوم آن كه مراد از سماوات و ارض كه در قرآن شريف است ، اعم از سماوات و ارض جسمانى باشد، تا سماوات ارواح و اراضى اشباح را شامل شود، و مراد از درجات در روايت ، درجات بهشت جسمانى باشد.
فصل سوم : در بعض مراتب صبر، كه مخصوص به اهل سلوك و كمّل اولياء است :
روى ان شابا من المحبين سال الشبلى عن الصبر؟ فقال : اى الصبر اشد؟ فقال : الصبر لله . فقال : لا. فقال : الصبر بالله . فقال : لا. فقال : الصبر على الله . فقال : لا. فقال : الصبر فى الله . فقال : لا. فقال : الصبر مع الله . فقال : لا. فقال : ويحك فاى ؟ فقال : الصبر عن الله . فشهق الشبلى ، فخر مغشيا عليه (749)
بر ما است كه به طور اجمال اين مراتب را كه در اين عبارت است ، شرح كنيم : اما صبر لله ، از مقامات نازله سالكين است كه از خود و آمال نفسانيه منسلخ شدند، و مهاجرت الى الله كردند. پس در اين انسلاخ هر چه بكنند، براى حق است ، نه براى خود. و مادامى كه انسان در جلبات نفسانيت و حجاب خودى است ، تمام حركات و سكنات و مناسك و عباداتش براى خود است ، حق تعالى و توحيد و اطاعت او را هم براى خود مى خواهد. و مادامى كه انسان در بيت نفس است و قدمش قدم سير به باطن خود است ، مهاجر الى الله نيست ، و مسافر و سالك نيست ، مانند سير در بلد مى ماند كه هر چه از گوشه بلد به گوشه ديگر سير شود، سفر محقق نشود.
پس تا خروج از بيت نفس و بيرون رفتن از انانيت نباشد، سفر الى الله و هجرت به سوى او محقق نشود، و پيش اهل معرفت ، تمام رياضاتش رياضت باطل است . و چون خروج از بيت محقق شد، سالك شود، و صبر در اين مقام صبر لله است .
و اما صبر بالله را دو مقام است : يكى براى سالك ثابت است ، و يكى براى اهل صحو بعد المحو.
و در اين جا مراد مقام اول است ، و آن عبارت از آن است كه سالك پس از خروج از بيت و هجرت الى الله مشاهده كند كه تمام حركات و سكناتش به حول و قوه خدا است ، و خودش دخالت در چيزى ندارد، پس ‍ صبر خود را چون هر چيز خود، بالله داند. و اين غير از اعتقاد يا برهان است ، بلكه مشاهده به عيان است ، زيرا كه اعتقاد و برهان راجع به اهل حجاب است .
و اما مقام دوم كه راجع به اهل صحو است ، آن پس از آن است كه طى مقامات سلوك شد، و منتهى به فناء كلى و محو مطلق گرديد، پس به عنايت حق تعالى ارجاع به مملكت خودش كردند براى دستگيرى از افتادگان . در اين مقام ، وجود او و شؤ ون وجوديه او حقانى شده . و تمام حركات و سكناتش در اين مقام بالله است ، يعنى به وجود حقانى است . پس او در اين مقام عين الله و اذن الله و يد الله است ((على عين الله و اذن الله و يد الله )).(750)
اما صبر على الله و آن پس از تمكين اين مقام است ؛ يعنى مقام صبر بالله به معنى اولش . پس سالك چون خود را از مطلق تصرفات برى و عارى ديد، و تمام واردات را از حق تعالى ديد و متصرفى در خود و عالم جز او نديد پس صبر او صبر على الله شود؛ على الله شود؛ بلكه تمام بليات و مصيبات را جلوه هاى اسماء و صفات بيند. و همان طور كه اهل حجاب بر بليات صبر كنند، اينان بر خدا و شؤ ون اسمائيه يا ذاتيه او صبر كنند.
و اما صبر فى الله ؛ پس آن از براى اهل حضور است كه مشاهده جمال اسمائى كردند. پس در آن مشاهدات و جلوات هر چه صبر كنند و دل را از استهلاك و اضمحلال نگه دارند، صبر فى الله است .
و اما صبر مع الله ؛ پس آن براى مشاهدين جمال ذات است كه از مقام مشاهده جمال اسمائى بيرون رفته و به مشاهده ذاتى رسيده اند آنها هر چه در اين جلوات صبر كنند و خودنگهدار شوند، صبر مع الله است . و پس از اين مقام استهلاك و فناء است كه اسم و رسمى از سالك و صبر و سلوك نيست .
و اما صبر عن الله ؛ پس آن صبر مشتاقين و حبوبين جمال است كه پس از ارجاع آنها به مملكت خود ناچار بايد صبر كنند، و از جمال جميل براى اطاعت خود او محجوب باشند و اين اشق مراتب صبر است . و شايد يك معنى ((ما اوذى نبى مثل ما اوذيت ))(751) همين باشد؛ زيرا هر چه محبت و عشق زيادتر باشد، صبر بر مفارقت بيشتر است ؛ چنانچه على - عليه السلام - نيز گويد:وهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك (752) و چون دست كوتاه ما محجوبان از دراز كردن به شاخسار بلند مقامات اولياء قاصر است ، بيش از اين زبان درازى روا نيست .
فصل چهارم : در بيان آنك صبر از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و جزع وبى تابى از جنود جهل و لوازم فطرت محجوبه است :
بدان كه چون فطرت اصليه انسانى بر حب كمال و جمال است ، و خداخواه و خدابين است ، پس آنچه از واردات بر او وارد شود از جانب خدا - گرچه به حسب طبيعت ناگوار باشد- اظهار جزع نكند، و جزع از واردات حق را عيب شمارد. و چون محتجب به حجب نفسانيه طبيعيه شد و زنگار خودبينى و خودخواهى مرآت قلب او را فرا گرفت ، بر واردات بى تابى و جزع كند، و از فقدان مطلوبات طبيعيه ناشكيبائى نمايد.
رجل روحانى كه به فطرت اصليه خدا داده باقى باشد ، صبر و ثبات در هر چيز كند، و عنان گسيختگى ننمايد، و قوت روح او بر مطلوبات طبيعت چيره شود، و دست و پاى خود را در پيش آمدها گم نكند، و چون از حب دنيا و نفس وارسته است ، فقدان آنها او را نلرزاند؛ چه كه تمام لغزشها از حب دنيا و نفس ريشه مى گيرد.
و مبدا اصلى احتجابات احتجاب به حجب دنيا و نفس است . و حجب ظلمانيه - كه در حديث شريف وارد است (753) همان حجب دنيا و نفس است .
پس فطرت كه حب به كمال مطلق دارد، چون محتجب به حجاب طبيعت و نفس شد، كمال را در مطلوبات طبيعيه و نفسانيه پندارد، و براى فقدان آن جزع و بى ثباتى كند. و چون از اين احتجاب بيرون آيد، فقط فقدان وصال محبوب براى او ناگوار است ، و جزع او براى فراق محبوب حقيقى باشد؛ و صبر عن الله براى او اصعب امور است . و الله الهادى .
فصل پنجم : در بيان احاديث در اين باب :
در كافى شريف ، سند به حضرت صادق - سلام الله عليه - رساند كه فرمود: ((چون روز قيامت شود، يك دسته اى از مردم بر خيزند و بيايند به در بهشت . به آنها گفته شود كه : شما چه اشخاصى هستيد؟ مى گويند: ما اهل صبر هستيم . گفته شود: شماها بر چه چيز صبر كرديد؟ مى گويند ما بر طاعت خدا صبر كرديم ، و از معصيت خدا صبر كرديم . پس خداى عزوجل فرمايد: راست گفتند، داخل بهشت شويد. و اين است مفاد قول خداى تعالى :انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب .(754).(755)
و هم از حضرت اميرالمؤ منين - عليه الصلاة و السلام - حدث كند كه فرمود: ((صبر، دو صبر است : يكى صبر به مصيبت است ، و آن خوب و جميل است . و بهتر از آن صبر نزد آن چيزى است كه خداى تعالى حرام فرموده بر تو)).(756)
و از حضرت باقر - عليه السلام - منقول است كه : ((چون پدرم على بن الحسين - عليه السلام - را وفات رسيد، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: اى پسرك من ! وصيت مى كنم ترا به چيزى كه پدرم مرا وصيت كرد در وقتى كه وفات او رسيد، و به آن چيزى كه گفت پدرش او را وصيت كرده : اى پسرك من ! صبر كن بر حق گرچه تلخ باشد)).(757)
و از حضرت صادق روايت است كه فرمود: ((صبر كنيد بر دنيا؛ كه همانا آن ساعتى است . پس آنچه از آن گذشته ، الم و سرورى ندارد، و آنچه نيامده نمى دانى چه چيز است . همانا آنچه هست همان ساعتى است كه تو در آن هستى ، پس صبر كن در آن بر طاعت خدا و صبر كن در آن از معصيت خدا)).
و از ثواب الاعمال ، از حضرت باقر - عليه السلام - منقول است كه فرمود: ((من صبر مى كنم از اين غلامم و از اهلم بر آن چيزى كه از حنظل تلختر است . همانا كسى كه صبر كند نائل شود به واسطه صبرش درجه صائم قائم را، و درجه شهيدى را كه در جلو محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - ضربت زده باشد)).(758)
و عن نهج البلاغة انه قال : ((لا يعدم الصبور الظفر، و ان طال به الزمان ))(759) وقال : من لم ينجه الصبر اهلكه الجزع (760)
و اخبار و آثار در اين باب ، بيش از آن است (761) كه در اين مختصر بگنجد.
مقصد بيست و پنجم : در صفح و ضد آن است كه انتقام است و در آن دوفصل است . فصل اول در بيان ثمرات صفح و مضرات انتقام :
از بزرگترين كمالات انسانى تجاوز از اشخاصى است كه به او بدى كردند. و صفت عفو و تجاوز، از صفات جماليه حق تعالى است كه اتصاف به آن تشبه به مبادى عاليه است . و كسى كه در تحت تربيت رب العالمين واقع شد، و مربوب ذات مقدس حق تعالى شد، بايد در او از صفات جمال حق - جل و علا - جلوه اى حاصل شود، و مرآت جمال جميل الهى گردد. و از بزرگترين اوصاف حق ، رحمت بر عباد تجاوز از سيئات و عفو از خطيئات است .
و اگر در انسان حظى از اين اوصاف نباشد در جواب سؤ ال قبر - كه وقت بروز سراير است - نتواند گفت : ((ربى الله )) آن گاه كه سؤ ال شود: ((من ربك ))(762)؛ زيرا كه انتخاب اين اسم در بين اسماء، اشارت به آن شايد باشد كه در تحت تربيت كى بودى ، و دست قدرت كى در تو متصرف بود در حيات دنيا وى ؟
پس اگر انسان در تحت ربوبيت ذات مقدس حق تربيت شده باشد، و ظاهر و باطنش مربى به آن تربيت باشد، جواب مى تواند دهد. و گرنه ، يا جواب ندهد و يا ((ربى الشيطان )) و يا ((ربى النفس الامارة )) شايد بگويد.
و بايد دانست كه ريشه صفح و تجاوز، از ترك حب دنيا و نفس ، آب مى خورد؛ چنانچه انتقام و غضب بى مورد - كه در اين مقام مقصود است - از حب دنيا و نفس و اهميت دادن به مآرب دنيائى ريشه مى گيرد.
و از اين بيان معلوم شد كه صفح از جنود عقل و رحمان و از لوازم فطرت مخموره است . و ضد آن كه انتقام است از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه است ؛ زيرا كه آنان كه به فطرت اصليه و روحانيت فطريه خود باقى هستند، از آلودگى به محبت دنيا و نفس مبرى هستند و از تكالب - كه از خواص نفس سبعى است - عارى و برى هستند.
و اما محتجبين به حجاب طبيعت ، چون سر و كار با آمال نفسانيه و مطلوبات طبيعيه دارند، بر سه جيفه آن تكالب كنند، و قوه غضب خود را در راه طبيعت خرج كنند، و وسائلى را كه خداى تعالى براى خلاص از دام دنيا و طبيعت به آنها داده با همان وسائل در دام آن افتند و به نعمتها و امانتهاى خدائى خيانت كنند، در دست ناپاك نفس اماره را بر آنها دراز كنند.
فصل دوم : در ذكر بعضى از احاديث شريفه در اين باب :
كافى باسناده عن ابى عبدالله قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم -:عليكم بالعفو؛ فان العفو يزيد العبد الا عزا، فتعافوا يعزكم الله (763)
و از حضرت باقر حديث كرده كه فرمود: ((ندامت بر عفو افضل و آسانتر است از ندامت بر عقوبت كردن )).(764)
و از نهج البلاغه ، از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه فرمود: ((چون قدرت پيدا كردى بر دشمن خود، از او عفو كن به پاس شكر بر قدرت پيدا كردن به او)).(765 )
و فرمود:اولى الناس بالعفو اقدر هم على العقوبة (766)
و فى الكافى باسناد عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - فى خطبة : الا اخبركم بخير خلائق الدنيا و الاخرة ؟ العفو عمن ظلمك ، و تصل من قطعك و الاحسان الى من اساء اليك و اعطاء من حرمك (767)
عن محمّد بن على بن الحسين باسناد عن اميرالمؤ منين فى وصيته لمحمّد بن الحنفية ، قال : يكوننّ اخوك على قطيعتك اقوى منك على صلته ، و لا على الاساءة اليك اقدر منك على الاحسان اليه (768)

و احاديث شريفه درباره عفو از ظالم و كظم غيظ بسيار است (769)، از آن جمله درباره كظم غيظ:
در كافى شريف ، سند به حضرت سجاد رساند:انه قال ، رسول الله - صلى الله عليه و آله -: من احب السبيل الى الله - عزوجل - جرعتان : جرعة غيظ تردّها بحلم ، و جرعة مصيبة تردّها بصبر(770)
و در كافى ، سند به حضرت باقر - عليه السلام - رساند كه فرمود: ((كسى كه فرو نشاند غيظ خود را در حالى كه قدرت دارد بر اجراء آن ، مملو كند خداى تعالى قلب او را از امن و ايمان در روز قيامت )).(771)
عن محمّد بن على بن الحسين قال :من الفاظ رسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله و سلم -: من يكظم الغيظ ياجر اللّه ، و من يصبر على الرّزيّة يعوضه اللّه (772)
و باسناه عن اميرالمؤ منين ، عن النّبىّ - صلى اللّه عليه و آله - انّه قال : ((يا على ! اوصيك بوصية فاحفظها، فلا تزال بخير ما حفظت وصيتى . يا على ! من كظم غيظا و هو يقدر على امضائه ، اعقبه الله امنا و ايمانا يجد طعمه ...))(773) الحديث .

ما اين جا اين جزو از شرح حديث را خاتمه مى دهيم ، و تتمه آن را با خواست خدا در مجلَّد ديگر قرار مى دهيم ، و از خداى تعالى توفيق اتصاف و تحقق به جنود عقل و احتراز و تبرى از جنود شيطان و جهل مى طلبم . و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
به اتمام رسيد اين جلد در روز دوم شهر رمضان المبارك هزار و سيصد و شصت و سه در قصبه محلات ، در ايامى كه به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت كرده بودم .
والسلام .

fehrest page

back page