next page

fehrest page

back page

والذى نفسى بيده لا يضع الله الرحمة الا على رحيم . قالوا: يا رسول الله كلنا رحيم ؟ قال : ليس الذى يرحم نفسه و اهله خاصة ، ولكن الذى يرحم المسلمين . و قال - صلى الله عليه و آله -: قال - تعالى - ان كنتم تريدون رحمتى فارحموا.(416)
و از جعفريات از رسول خدا حديث كرده ، انه قال :
من لا يرحم الناس لا يرحمه الله .(417)
و عن عوالى اللالى عن رسول الله (صلى الله عليه و آله )، قال :
الراحمون يرحمهم الرحمان ، ارحموا من فى الارض يرحمكم من فى السماء .(418)

فصل سوم : فرق ميان قساوت و غضب :
بدان كه قساوت ، عبارت از غلظت و شدت و صلابت قلب است . يقال : قسا قلبه قساوة و قسوة و قساء، غلظ و صلب ، و حجر قاس ، اى صلب (419 )
و در مقابل آن لين و رقت است ، چنانچه در آيه شريفه (22) از سوره زمر فرمايد:
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين .(420)
در اين جا، مقابل شرح صدر كه ملزوم قبول حق است ، قساوت قلب را كه ملزوم عدم قبول حق است ، قرار داده . و پس از اين آيه ، لينت و رقت قلب را كه مقابل حقيقى قساوت است ، مذكور داشته ، چنانچه فرمايد (دنباله اين آيه ):
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ... الخ .(421)
و بايد دانست كه ميان قساوت و غضب فرق بين است ، زيرا كه قساوت اين بود كه ذكر شد. و اما غضب ، پس ‍ آن يك حركت و حالت نفسانيه ايست كه به واسطه آن جوشش و غليان در خوق قلب حادث شود، براى انتقام . پس وقتى اين حركت سخت شود، آتش غضب را فروزان كند، و پر شود شريانها و دماغ از يك دود تاريك مضطربى كه به واسطه آن عقل منحرف شود، و از ادراك و رويه بازماند، و موعظه و نصيحت در اين حال ، فايده به حال صاحب آن نكند، بلكه شعله آتش غضب را فروزانتر كند. و حكما گفته اند:
((مثل انسان در اين حال ، مثل غارى است كه در او آتش فراوان افروخته شود، و به طورى كه از شعله و دود پر گردد، و در آن هوا و دود و اشتعال محتقن و محتبس گردد، و نفيرها و صداهاى سخت از آن بيرون آيد، و شعله هاى آتش درهم پيچد، و نائره آن روزافزون گردد. در اين حال ، علاج آن بسيار مشكل شود، و خاموش ‍ نمودن آن ممكن نگردد، زيرا كه هر چه در او افكنند از براى علاج شعله هاى فروزان و برافروخته ، آن را بخورد و بلع كند و جزو خود كند و بر ماده آن افزايش پيدا شود. از اين جهة انسان در حال نائره آتش غضب ، كور شود از رشد و هدايت ، و كر شود از موعظه و نصيحت ، بلكه موعظه در اين حال سبب ازدياد غضب او شود و مايه شعله نائره آن گردد. و از براى اين شخص راه چاره (اى ) در اين حال نيست )).(422)
و بقراط حكيم گفته كه : ((من از كشتى طوفانى كه در امواج متلاطم دريا دچار شود و در بين لجه ها و كوههاى دريائى گرفتار شود، اميدوارترم از شخصى كه آتش غضبش افروخته است و كشتى وجودش گرفتار لجه هاى سخت غضب است ، زيرا كه كشتى را ملاحان ماهر، با حيله ها و طرق علمى نجات مى توانند بدهند، ولى اين شخص در اين حال اميد چاره و حيله از او منقطع است ، زيرا كه هر حيله (اى ) كه به خرج برى - از قبيل نصايح و مواعظ - و هر چه با او فروتنى كنى ، بر شعله و مايه آن مى افزايد)).(423)
و ما اين كلام شريف را راجع به غضب از كلام ابن مسكويه - حكيم عالم مقام - ترجمه كرديم و در اين جا آورديم ، زيرا كه بهتر از كلام آن حكيم در اين باب چيزى نداشتم .
پس معلوم شد كه قساوت و غضب دو صفت و حال قلبند كه به هم ربطى ندارند، و اين كه در حديث شريف ، رافت و رحمت را در مقابل آنها قرار داده ، مقابلت حقيقيه مقصود نيست ، بلكه لازم يا ملزوم مقابل ، مقصود است ، زيرا رافت لازمه لينت است كه آن مقابل قسوت است ، و رحمت لازم يا ملزوم حلم است كه آن مقابل غضب است .
فصل چهارم : در بيان آنكه رافت از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است :
بدان كه رحمت و رافت و شفقت و لينت و حلم ، هر يك از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمانند، و حب تعاطف و ترحم و مودت و معدلت در خميره ذات تمام عائله هست .
و هر كس هر چه ظالم باشد، به حسب جبلت اوليه ، به زيردستان و افتادگان و ضعفاء و بيچارگان و به كودكان ضعيف ، رحيم و عطوف و رؤ وف است ؛ بلكه رحمت بر هر صاحب حيوتى و رافت بر هر موجودى در نهاد انسان به وديعت گذاشته شده .
انسان را، خداى تعالى از حقيقت رحمت خود آفريد و انسان صورت رحمت الهيه است . چنانچه خداى تعالى فرمايد ((الرحمن# علم القرآن # خلق الانسان ))(424)؛ خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مى دهد. و از اين جهة است كه انسان ظالم و قسم القلب هم از ظلم و قساوت فطرتا متنفر است ، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت كند، از قساوت و ظلم ديگران بالفطره تكذيب مى كند، و از معدلت و رحمت و رافت ، ذاتا خوشش مى آيد؛ بلكه ظالم ، ظلم را مى خواهد طبعا كه با عدل بكند، و اجراء قساوت را به طور رحمت ، خواهى نخواهى مى كند و صورت رحمت به او مى دهد؛ زيرا كه فطرت از آن گريزان است ، و جبلت ذات از آن متنفر است ، چنانچه متوجه رحمت و رافت است ، و مى خواهد خود را - گر چه در اسم و صورت - به آن نزديك كند و از آن بهره بردارى كند، ولو به طور اسم و صورت باشد.
و اين مطلب - يعنى رحمت و رافت و معدلت و محبت و مودت و امثال آن ، از لوازم فطرت مخموره بودن ، و مقابلات آنها بر خلاف فطرت و از لوازم احتجاب آن بودن - پس از مراجعه به وجدان خود و حالات ديگران از عائله بشرى محتاج به اقامه برهان و تطويل و بيان نيست .
گر چه هر يك از اين مطالب در باب علم اسماء در تحت ميزان علمى كامل و برهان منطقى و فلسفى تام است ؛ ولى اين رساله معد براى اين طرز بيان نيست ؛ بايد به محل خود رجوع شود تا معلوم شود كه جميع خيرات و كمالات راجع هب اسماء الهيه است و مجعول بالذات است ، چنانچه مقابلات آنها راجع به اسماء تنزيهيه و مجعولات بالعرض هستند، و فطرت مخموره صورت كماليه رحمانيه است ، و نظام وجود بر كمال و خير است ، و نقايص و شرور از اعدام و راجع هب احتجاب فطرت و بعد از معدن نور و عظمت است .
فصل پنجم : در بيان ثمرات قوه غضبيه :
بدان كه قوه غضبيه يكى از نعم بزرگ الهى است بر حيوان و بالخصوص بر انسان كه به واسطه اين قوه شريفه ، حفظ بقاى شخصى و نوعى و حفظ نظام عائله و بقاى فردى و جمعى شود؛ چون كه انسان تا در عالم ماده و طبيعت واقع است ، به واسطه تضاد و تصادمى كه در اين عالم است و به طاسطه قوه قبول و انفعال و تاثرى كه در طبيت او است ، دائما در نضج و تحليل است كه اگر بدل ما يتحلل به او نرسد، به زودى مفسدات داخلى او را فانى و نابود مى كنند، و همين طور تا در عالم دنيا و تصادم واقع است ، از براى او دشمنها و مفسداتى هست كه اگر از آنها جلوگير نشود، انسان را به زودى زائل و فانى كنند.
و همين طور كه از براى شخص و فرد حيوان و انسان ، مفسدات و موذيات خارجى و داخلى هست ، از براى نظام عائله انسانى و نظام جمعيت و مدينه فاضله انسانيه ، مفسدات و مخلاتى است كه اگر ذب و دفع از آنها نشود به زودى نظام عائله و نظام مدينه فاضله به هم مى خورد و به اسرع اوقات ، عالم مدنيت رو به زوال و اضمحلال مى گذارد.
از اين جهة ، عنايت از ليه الهيه و رحمت كامله رحمانيه اقتضاء نمود كه در حيوان مطلقا و در اسنان بالخصوص ، اين قوه شريفه غضبيه را قرار دهد كه حيوان و انسان - بما هو حيوان - دفع موذيات خارجى و داخلى فردى خود كند و انسان ، بالخصوص ، دفع و رفع مفسدات و مخلات نظام عايله و نظام جامعه و مدينه فاضله نمايد.
دفاع و ذب از هتك از عايله ، و سد ثغور و حدود مملكت و حفظ نظام ملت و بقاى قوميت ، و نگهباين از تهاجم اشرار به مدينه فاضله ، و جهاد با اعداء انسانيت و ديانت صورت پيدا نكند، مگر در سايه اين قوه خداداد و اين تحفه آسمانى كه به دست حق تعالى - جل و علا - در خيمره انسان مخمر شده و به وديعت نهاده شده .
اجراى حدود و تعزيرات و سياسات الهيه كه حفظ نظام عالم كند، در پرتو اين قدرت و قوه الهيه است ؛ بلكه جهاد با نفس و ذب از جنود ابليس و جهل ، در تحت حمايت اين قوه شريفه انجام گيرد در هر كسى كه اين قوه شريفه كه تجلى انتقام و غضب الهى است ، به طور تفريط ناقص باشد، لازمه آن بسيارى از ملكات خبيثه و اخلاق ذميمه است ، از قبيل خوف و جبن و ضعف و تنبلى و خود پرورى و كم صبرى و قلت ثبات و راحت طلبى و خمودى و انظلام - كه مثل ظلم يا بدتر از آن است - و رضايت به فواحش و رذائل و تن دادن به فضايح و بى غيرتى بر خود و عائله و ملت خود.
خداى تعالى در وصف مؤ منين فرمايد: ((اشداد على الكفار رحماء بينهم )).(425) اين حال اعتدال است كه در موقع خود، رحمت و شفقت و در موقع خود، شدت و غضب نمايد.
و در روايات شريفه از غضب ننمودن در موقع خود، ذم و تكذيب شده :
محمد بن يعقوب به اسناد خود از حضرت باقر العلوم - عليه السلام - نقل نموده كه فرمود: خداوند و حى فرمود به شعيب نبى - عليه السلام -: ((همانا من عذاب كنم از قوم تو صد هزار نفر را كه چهل هزار نفر از اشرار آنها و شصت هزار نفر از خوبان آنها است .)) عرض كرد: خداوند! اشرار به جاى خود، اخيار و خوبان براى چه ؟ وحى آمد: ((براى اينكه مداهنه كردند با اهل معصيت و سهل انگارى كردند و غضب ننمودند براى غضب من )).(426)
و در وسايل از محاسن برقى ، سند به حضرت على بن الحسين - عليهما السلام - رساند كه فرمود: ((حضرت موسى بن عمران گفت : پروردگارا! كيانند اهل تو آنهائى كه در سايه عرش خود، آنها را سايه مى افكنى ، در روزى كه سايه اى جز سايه تو نيست ؟)). پس وحى فرمود خداوند به سوى او: ((آنهائى كه قلبهاى آنها پاكيزه است و دستهاى آنها نيكوئى مى كند. آنهائى كه ياد جلالت مرا كنند مثل ياد پدرهاى خود - تا آنجا كه فرمود -: و آنهائى كه غضب مى كنند براى محرمات من وقتى حلال شمرده شود، مثل پلنگ وقتى جراحت زده شود)).(427)
و در باب اخلاق رسول خدا - صلى الله عليه و آله - وارد است كه ((يارى نجست براى خود در هيچ مظلمه اى تا آنكه هتك محارم الهيه مى شد، پس غضب مى نمود براى خداى - تبارك و تعالى -)).(428)
و از اين جا معلوم شد كه اين غضب - كه در مقابل رحمت و از جيش و جنود جهل و ابليس مقرر شده - حال اعتدال غضب و آن غضبى نيست كه در تحت زمامدارى عقل و خداى تعالى و شريعت مقدسه آسمانى باشد؛ بلكه مقصود، حال افراط آن است كه در فصل آتيه ذم و تكذيب آن مذكور مى شود.
فصل ششم : در بيان انحراف قوه غضبيه :
پس از آن كه معلوم شد خداى - تبارك و تعالى - قوه غضب را به انسان مرحمت فرموده ؛ براى حفظ نظام و تحصيل سعادت دنيا و آخرت ، اگر انسان اين نعمت الهيه را در موقع خود صرف نكند و در موقع خود، غضب براى حفظ اين اساس نكند، كفران نعمن حق تعالى را فرموده ، و مشمول : ((و لئن كفرتم ان عذابى لشديد))(429) خواهد بود
و از اين بدتر و بالاتر و فبيح تر، آن است كه اين قوه الهيه را بر خلاف مقصد الهى خرج كند، و به ضد نظام عايله و مدينه انسانيه به كار برد كه آن علاوه بر كفران نعمت ، هاتك حرمت نيز مى شود. و البته در اين موقع ، قوه غضبيه - كه بايست از جنود الهيه و بر ضد جنود جهل و شيطان باشد- از جنود بزرگ شيطانيه و مخالف و مضاد جنود عقل و حق تعالى گردد، و مملكت غضب كم كم در تحت سيطره شيطان و جهل (در آيد)(430) و پس از آنكه بايد اين قوه ((كلب معلم )) عقل و حق باشد ((كلب معلم )) شيطان - يعنى كلب سر خود - شود و دوست و دشمن را نشناسد و در هم درد و نظام عالم و عايله بشرى را متزلزل و منهدم كند. چه بسا كه با قوه غضبيه يك نفر از اين نوع ، تمام عايله بشر و سرتاسر عالم منقلب و بيچاره شود.
سبعيت انسان ، چون سبعيت ديگر حيوانات نيست كه حد محدود و انتها و وقوف داشته باشد؛ زيرا كه حلقوم انسان ، بلع همه عالم را اگر كند قانع نشود و آتش طمعش فرو ننشيند، از اين جهت جهنم غضبش ممكن است تمام عالم طبيعت را بسوزاند .
الان كه نويسنده اين اوراق را سياه مى كند، موقع جوشش جنگ عمومى بين متفقين و آلمان است كه آتش آن در تمام سكنه عالم شعله ور شده و اين شعله سوزنده و جهنم فروزنده نيست ، جز نائره غضب يك جانور آدم خوار و يك سبع تبه روزگار، كه به اسم پيشوائى آلمان عالم را و خصوصا ملت بيچاره خود را بدبخت و پريشان روزگار كرد. و اكنون رو به زوال و اضمحلال است .
ولى با زوال نظام عالم و شيوع سبعيت و شيطنت و جهل در سكنه عالم ، اين آلات و ادوات و اختراعات محير العقولى كه خداوند نصيب اروپاى امروز كرده ، اگر به طور عقل و در تحت پرچم دين الهى اداره مس ‍ شد، عالم يكپارچه نورانيت و معدلت مى شد، و سرتاسر دنيا به روابط حسنه مى توانست سعادت ابد خود را تامين كند؛ ولى مع التاسف اين قواى اختراعيه در تحت سيطره جهل و نادانى و شيطنت و خود خواهى همه بر ضد سعادت نوع انسانى و خلاف نظام مدينه فاضله به كار برده مى شود و آنچه بايد دنيا را نورانى و روشن كند، آن را به ظلمت و بيچارگى فرو برده و راه بدبختى و ذلت و زحمت به انسان مى پيمايد تا به كجا منتهى شود و كى اين جمعيت بينوا از دست چند نفر حيوان به صورت انسان - نه ، بلكه اشخاصى كه عار حيوانيت هم هستند - خلاص شوند و اين بيچارگى خاتمه پيدا كند، و اين ظلمتكده خاكى نورانى شود به نور الهى ولى مصلح كامل ؟اللهم عجل فرجه الشريف و من علينا بظهوره
فصل هفتم : در ذكر جمله اى از احاديث شريفه در اين باب :
فى الوسل عن الكافى ، باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله -: ((الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل )).(431)
و فى المستدرك ، عن الجعفريات ، باسناده عن على بن ابى طالب - عليه السلام - قال : ((قال رسول الله - صلى الله عليه و آله -: الغضب يفسد الايمان كما يفسد الصبر العسل و كما يفسد الخل العسل .(432)

اين حديث شريف از چند طريق ديگر نيز منقول است .(433)
و بايد دانست كه ما بيچارهها كه اكنون در غلاف طبيعت و حجاب ظلمانى حيات پست دنياوى گرفتاريم ، و از غيب و ملكوت نفس و مضار و مفاسد و مصلحات و مهلكات آن محجوب و بى اطلاعيم ، تشخيص ‍ نمى دهيم كه چطور نورانيت ايمان به واسطه غضب زايل شود، و حقيقت ايمان انسان فاسد و ناچيز گردد، و مضادت حقيقى ايمان و غضب بى موقع را به نور بصيرت ادراك نكنيم .
آنها كه اطباء نفوس و قلوبند و با علم محيط الهى و چشم بصيرت نافذ در بواطن ملك و ملكوت ، امراض ‍ قلوب و ادويه آن و مصلحات و مفسدات آن را دريافته اند، از جانب ذات مقدس الهى ، مبعوث به كشف حقايق و اهار بواطن و بيدار كردن ما خفتگانند.
آنها به ما خبر از باطن قلب خودمان دهند، و ملكوت نفوس خود ما را براى ما كشف كنند. آنها مى دانند كه همان طور كه سركه و صبر زود عسل را فاسد كند، و آن شيرينى لطيف را مبدل به تلخى و ترشى غير مطبوع نمايد، آتش غضب و نائره آن ، نور ايمان را منطقى كند و فاسد نمايد.
اكنون اگر براى غضب جز اين نبود كه سرمايه حيات ملكوتى انسانى را - كه ايمان است - فاسد و باطل كند، و مايه سعادت انسان را از دست او بگيرد و او را با دست تهى به عالم ديگر سوق دهد، همين بس بود؛ با آنكه انسان را در اين عالم نيز چه بسا باشد كه به مخاطرات و مهالك اندازد و او را در دو دنيا به بدبختى و شقاوت كشاند!
كمتر چيزى مثل آتش سوزان غضب ، انسان را به سرعت برق به عالم بدبختى و هلاكت سوق دهد! چه بسا كه با يك آن غضب انسان از دين خود خارج شود، و به خداى تعالى و انبياء عظام او جسارتها كند! و چه بسا كه با غضب يك ساعت ، به قتل نفوس محترمه دچار شود؛ چنانچه از حضرت صادق عليه السلام در كافى شريف نقل نموده كه : ((پدرم مى فرمود: كدام چيز از غضب شديدتر است ؟! همانا انسان غضب مى كند پس ‍ مى كشد نفسى را كه خداوند حرام فرموده و تهمت به زن نيكوكار مى زند)).(434)
و فى الوسائل ، عن الخصال باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : قال الحواريون لعيسى - عليه السلام - اى الاشياء اشد؟ قال : اشد الاشياء غضب الله - عزوجل -. قالوا بما نتقى غضب الله ؟ قال : ان لا تغضبوا. قالوا: و ما بدء الغضب ؟ قال : الكبر و التجبر و محقرة الناس (435)
اين حديث شريف به طريق اشاره مى فهماند كه باطن غضب صورت آتش غضب الهى است .
آرى ، اين نائره سوزان از باطن قلب بروز كند؛ چنانچه ((نار الله المؤ قدة # التى تطلع على الافئدة ))(436) شايد صورت همين نار باشد كه از باطن دل بروز كند و مشرف بر فؤ اد شود.
ما اكنون از آتش غضب الهى خبرى مى شنويم ، و با هيچ بيانى ممكن نيست حقيقت آن را براى ما آن طور كه هست ، بيان كنند. همت دنيا و قاموس طبيعت كوتاه تر از آن است كه بتواند، حقايق عالم غيب و ماوراى طبيعت را به طورى كه هست ، بيان كند. ما هر چه از جانب سعادت يا شقاوت مى شنويم ، به مقايسه به اين دنيا و مانوسات و عاديات خود از آن چيز مى فهميم ، و عالم آخرت و ملكوت در تحت مقايسه و ميزان دنيا و ملك در نيايد.
ما هر چه آتش ديديم ، آتش ملاصق با بدن - آن هم نوعا با سطح بدن - را ديديم و بيشتر و بالاتر از آن چيزى نيافتيم . تمام آتشهاى عالم دنيا را اگر روى هم گذارند فؤ اد انسان را نمى تواند بسوزاند؛ چه كه فؤ اد از مراتب ملكوت است و آتش ملكى به آن نرسد؛ آتش ملكى از حد بدن ملكى دنياوى خارج نشود. آن آتش ملكوتى الهى است كه باطن و ظاهر و روح و قلب و فؤ اد و بدن را مى سوزاند، و از باطن قلب بروز كند، و به ظاهر از مجراى حواس نفوذ كند.
حضرت عيسى - عليه السلام - مى فرمايد: كسى كه بخواهد از آتش غضب الهى محفوظ باشد و گرفتار ((نار الله الموقدة )) نشود، بايد خود را از اين آتش سوزان غضب حفظ نمايد.
و در حديث شريف كافى ، حضرت باقر - عليه السلام - فرمود: ((همانا اين غضب پاره اى از آتش فروزنده از شيطان است كه در قلب پسر آدم مشتعل شود. و همانا هر كس از شما كه غضب كند، چشمانش سرخ شود و رگهاى گردنش باد كند و شيطان در او داخل شود. و هر كس از شما كه بر خود بترسد از آن . ملازم زمين شود كه پليدى شيطان در اين هنگام از او برود)).(437)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه : ((غضب ، قلب حليم را تاريك و ظلمانى كند، و كسى كه مالك غضبش نباشد، مالك عقلش نيست .))(438)
و از حضرت باقر معقول است كه : ((كسى كه غضبش را از مردم نگاه دارد، خداوند عذاب روز قيامت را از او نگاه دارد)).(439)
احاديث شريفه در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بتوان گنجاند.(440)
فصل هشتم : در ذكر مختصرى براى علاج غضب :
بدان كه ما در كتاب ((اربعين ))، در شرح حديث هفتم ، تا اندازه اى بسط و تفصيل در موضوع غضب و علاج آن داديم (441) از اين جهت ، در اين كتاب به طور اختصار شمه اى از حاصل آن كتاب را مذكور مى داريم تا اين جا نيز خالى از فايده نباشد.
بدان كه علاج اساسى نفس بايد در حال خاموش اشتعال قوه غضبيه باشد؛ زيرا كه در حال اشتعال اين آتش ‍ هولناك سوزنده و فوران اين نائره كشنده ، خيلى مشكل است جلوگيرى از آن ، در اين هنگام اطباء نفوس نيز از علاج آن عاجزند؛ زيرا كه هر چه به معالجه در اين وقت كوشند و به موعظت و نصيحت خيزند، اشتعال اين جمره شيطانيه (442) بيشتر شود. از اين جهت در اين حال بايد براى او تغيير حال ناگهانى پيش آورند و او را از اين حال منصرف كنند، و صاحب جوشش غضب در اين هنگام بايد براى خود حال انصراف تهيه كند، و وخامت عاقبت امر را متوجه شود اگر براى او شعورى و تميزى باقى مانده و بايد با تغيير حال نذارد جوشش ‍ قلب زيادت شود و زبانه اين آتش مهلك افزون گردد. اگر ممكن شود، خود را از بين آن معركه - كه اسباب غضب در آن تهيه شده - خارج و جان خود و ديگران را از خوف هلاكت نجات دهد، و يا آن كه تغيير حالى دهد؛ مثل آنكه اگر ايستاده است ، بنشيند و اگر نشسته است بخوابد يا به ذكر خداى تعالى مشغول شود، و بعضى كر خدا را در اين وقت ، واجب دانسته اند(443)
و در روايت كافى شريف نيز وارد است كه حضرت صادق - سلام الله عليه - فرمود: ((وحى فرستاد خداوند به سوى بعض انبياء خود كه : اى پسر آدم ! ياد كن مرا هنگام غضب خود تا ياد كنم تو را نزد غضب خودم پس هلاك نكنم تو را در جمله آنان كه هلاك مى كنم و اگر گرفتار ظلمى شدى راضى شدى به يارى كردن من از تو؛ زيرا كه يارى كردن من از تو بهتر است از يارى كردن خودت از خودت ))(444)
و در حديث شريف كافى ، حضرت باقر العلوم - عليه السلام - دستور مى دهند كه : ((وقتى خوف غضب بر خود داشتيد و از جمره شيطان ترسناك شديد، به زمين بچسبيد كه پليدى شيطان از شما مى رود در اين هنگام )).(445)
و نيز از حضرت باقر - عليه السلام - روايت نموده كه : ((همانا مرد غضب مى كند و راضى نمى شود هرگز، مگر آنكه داخل آتش شود. پس هر كس بر قوتمى غضب كرد، فورا بنشيند اگر ايستاده است ؛ زيرا كه رجز شيطان از او مى رود و هر كس بر خويشاوندان خود غضب كرد، نزديك او برود و او را مس كند؛ زيرا كه رحم وقتى مس شود ساكن شود.))(446)
و از طرق ((عامه )) منقول است كه : ((رسول خدا - صلى الله عليه و آله - هر وقت غضب مى نمود اگر ايستاده بود، مى نشست و اگر نشسته بود، به پشت مى خوابيد، غضبش فرو مى نشست )).(447)
اينها كه مذكور شد، علاج صاحب غضب است از خودش .
و اما اگر ديگران بخواهند او را در حال غضب و اشتعال آن علاج كنند، بسيار مشكل است ؛ مگر و در اول امر كه شدت نكرده و اشتعال آتش جهنمش زياد نشده ، به يكى از طرقى كه ذكر شد؛ والا شايد به ترساندن او، خصوصا تخويف صاحب قوه و قدرتى او را؛ كه نوع ؛ آتش غضب به واسطه ترس در باطن محتقن شود، ولى بايد ملاحظه شود كه در شدت اشتعال نباشد كه براى خود صاحب غضب تخويف در اين هنگام خالى از خطر نيست در هر صورت علاج در حال فوران غضب امرى است مشكل نعوذ بالله منه .
فصل نهم : در ذكر علاج غضب ، در حال سكونت نفس به قلع ماده آن ، و علاج اسباب مهيجه آن :
و آن بسيار است و ما به ذكر بعضى از مهمات آن مى پردازيم :
يكى از آنها كه شايد مهمتر از همه باشد و آن را ام الامراض بايد ناميد حب دنيا است كه از آن توليد اكثر يا جميع امراض نفسانيه شود، چنانچه در روايات شريفه نيز آن را ((راس هر خطيئه )) معرفى نموده اند.(448)
و چون حب مال و جاه و حب بسط قدرت و نفوذ اراده و حب مطعم و منكح و ملبس و امثال آن از شعب حب دنيا و حب نفس است (449)، از اين جهت ، جميع اسباب مهيجه غضب را بايد به آن برگرداند و انسان چون علاقه مندى به اين امور پيدا كرد و طوق محبت اينها پيدا شود، براى دفع مزاحم خون قلبش به غليان آيد و قوه غضبش تهييج شود؛ همچون سگهايى كه بر مردارى حمله كنند و چون تنور معده را خالى ديدند بر يكديگر سبقت كنند و ديگران را از آن دفع كنند و معركه به پا كنند.
چنانچه حضرت اميرالمؤ منين - صلوات الله و سلامه عليه - فرموده : ((الدنيا جيفة و طالبها كلاب ))(450)، و شايد جهت تشبيه در استعاره آن جناب ، همين جوشش قوه غضبيه باشد كه در انسان ، در حكم كلب يا خود كلب است .
بالجمله ، علاج قطعى اكثر مفاسد به علاج حب دنيا و حب نفس است ؛ زيرا كه با علاج آن ، نفس داراى سكونت و ظمانينه شود، و قلب آرامش پيدا كند، و داراى قوه و ملكه اطمينان شود، و به امور دنيا سهل انگارى كند، و به هيچ ما كل و مشرب اهميت ندهد و اگر كسى با او در امرى از امور دنيا مزاحمت كند او با خونسردى تلقى كند و به سهل انگارى برگزار نمايد و چون محبوب او طعمه اهل دنيا نيست ، دنبال آن به جوش و خروش برنخيزد. و قطع ريشه محبت دنيا گرچه امر مشكلى است - خصوصا در اول و ابتداء سلوك -، ولى هر امر مشكلى با اقدام و تصميم عزم آسان شود. قوه اراده و عزم به هر امر صعب مشكلى حكومت دارد، و هر راه طولانى سنگلاخى را نزديك و سهل كند.
انسان سالك نبايد متوقع باشد كه در ابتداء امر، قلع اين ماده فساد و رفع اين مرض مهلك را يك دفعه مى تواند بكند؛ ولى با تدريج و صرف وقت و فكر و راضات و مجاهدات و بريدن شاخه هاى آن و قطع بعض ريشه ها، مى تواند كم كم موفق به مقصود شود؛ ولى بايد اول ، اين امر را بداند كه خار طريق انسان در هر مقصد و مقصود دينى ، حب دنيا و نفس است . اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است ، حب دنيا و نفس بزرگترين حجابهاى رخسار محبوب است :
((مادر بتها بت نفس شما است )).(451)
موسى كليم - على نبينا و آله و عليه السلام - با مقام بزرگ نبوت و معرفت ، پس از آن رياضات ، چون در مقام مقدسين و اصحاب محبت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب كرد، نداى ((فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ))(452) او را از محبت زن و فرزند، منع كرد(453) كه هان ! اگر خيال ورود در وادى عشق و محبت - كه وادى مقدسين و مخلصين است - دارى ، با محبت ديگران نتوان در آن قدم نهاد با آنكه محبت موسوى چون محبت امثال ما نخواهد بود، و شايد از اين جهات تعبير شده است به ((نعلين )) كه در اسفل اعضا است و سهل الخلع است .
بالجمله ، با حب دنيا و نفس ، هوس معرفت الله در سر پختن هوس خامى است ، و اگر در مقام تهذيب باطن و تصفيه قلب و تعديل اخلاق است نيز، با محبت دنيا و نفس موفق به قطع ماده يكى از موبقات و مهلكات نفسانيه و متحلى به يكى از حليه هاى فضايل نفسانيه نخواهد شد. مبدا تمام تهذيبات ، تعديل قواى ثلاثه واهمه شيطانيه و شهويه بهيميه و غضبيه سبعيه است ، و حرص به دنيا و محبت به آن اين قوى را از حال اعتدال خارج كند. بر افروخته شدن آتش شهوت و غضب در اثر حب نفس و دنيا است ، و در اثر آن قوه واهمه از اعتدال خارج شود و به تدبيرات شيطانيه برخيزد.
و اگر درصدد تعمير آخرت و جنت اعمال است ، از راه تقوى و اعمال صالحه نيز با حب دنيا، موفق به هيچ يك از مراتب آن نشود. حب دنيا انسان را به محرمات الهيه وادار كند و از واجبات شرعيه منصرف كند. ترك واجبات ماليه چون زكوة و خمس و حج و امثال آن از حرص به جمع مال است ، و ترك واجبات بدنيه چون صوم و صلوة و امثال آن از تن پرورى است .
بالجمله اين ام الامراض ، انسان را به انواع بليات مبتلا كند و كار انسان را به هلاكت ابدى كشاند. پس بر انسان بيدار لازم است تا مهلتى در دست دارد، اين عمر خداداد را كه براى تحصيل سعادت ابدى خداوند به او مرحمت فرموده ، مفت از دست ندهد يا به خسارت و زيان نگذارد.
عزيز! از صلاح و فساد و سعادت و شقاوت ما به حق تعالى - نعوذابالله - يا انبياء عظام و مبلغين وحى يا اولياء كرام - عليهم السلام - نفع و ضرورى نمى رسد. عالم همه فاسد شود، در مملكت حق - جل و علا - خللى وارد نشود، و همه صالح و نيكوكار شود، توسعه در مملكت حق نشود.
بشر و هر چه با او مساس دارد، در مقابل عظمت ممالك الهيه قدر محسوسى ندارد تا صلاح و فساد او مورد نظر باشد. پس با اين همه ، تشريفات فرو فرستادن وحى و دستورات الهيه و زحمت و تعب انبياء و فداكارى و از خود گذشتن اولياء همه براى صلاح حال ما است . آنها مى دانند عاقبت كار مفسدان چه خواهد بود. آنها از نشآت غيبيه اطلاع دارند و مى خواهند ما خوابها را بلكه بيدار كنند و به وظايف خود آشنا كنند، و ما بيچاره ها يك وقت از اين خواب گران بر مى خيزيم كه كار از دست رفته و جبران آن ممكن نيست . آن روز جز حسرت و ندامت براى ما چيزى نخواهد ماند و آن هم فايده ندارد. قال تعالى :و انذرهم يوم الحسرد اذ قضى الامر و هم فى غفلة (454)
مقصد دوازدهم : در علم و ضد آنكه جهل است
فصل اول : مقصود از علم و جهل :
بدان كه اين علم و جهل كه در اين موضع از جنود عقل و جهل قرار داده شده است ، غير از خود عقل - چنانچه سابق بر اين مذكور شد - يا عبارت از ((عقل مجرد)) در انسان است ، و مقابل آن قوه واهمه است كه آن نيز مجرد است به تجردى كه دون تجرد عقلى است ، و يا عبارت از ((عقل كل )) است كه عقل عالم كبير است و در مقابل آن جهل عبارت از ((وهم كل )) است كه در لسان شريعت مطهره ، شايد از آن تعبير به شيطان شده باشد. و تفصيل اين دو پيش از اين مذكور شده .(455)
و اما علم و جهل در اين مقام ، عبارت است از: شؤ ون ان دو حقيقت .پس شان عقل علم است ؛ زيرا كه عقل حقيقت مجرده غير محجوبه است ، و به برهان پيوسته است كه اين حقيقت ، عاقل و عالم است .(456)
و اما جهل گرچه مجرد است و عالم ، ولى به واسطه غلبه وجهه ملكيه طبيعيه بر آن تمام ادراكات آن از قبيل جهالات مركبه است ، و طبق نظام كلى و جمال الهى نباشد.
و محتمل است اين علم و جهل به مناسبت صدور روايت از مقام ولايت مآبى ، عبارت باشد از: علم بالله تعالى و شؤ ون ذاتى و صفاتيو افعالى او به طورى كه از آيات و نشانه هاى الهى باشد، و جهل به آن مقامات باشد. پس ادراكات عقليه ، ادراكاتى است كه مربوط به حق - جل جلاله - باشد و ادراكات جهليه شيطانيه مربوط به شجره خبيثه است كه اصل اصول جهالات و ضلالات است .
و تفضيل اين اجمال آنكه : از براى تمام موجودات ممكنه دو جهت و دو وجهه است : يك جهت ، نورانيت و وجود و اطلاق و كمال ، كه آن وجهه غيبيه الهيه است ؛ و يك جهت ، ظلمت و تعين و مهية و نقص كه آن وجهه نفسانيه اشياء است .
و اشياء در وجهه اول از شؤ ون اليه و آيات ربانيه هستند، و شايد در حديث شريف كافى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم - نقل كند كه فرمود: ((انما العلم ثلاثة آية محكمة ))(457) مراد آيت محكمه علم به وجهه نورانيه اشياء باشد كه ملازم با معرفت الله است . شان عقل ، ادراك آن جهت نورانيه است كه آيات اليه هستند، و شان و هم و جهل ، ادراك تعينات اشياء است كه جهالت مركبه است و سراب است و باطل و بى حقيقت .
((الا كل شى ء ما خلا الله باطل )).(458)
و از رسول خدا - صلى الله عليه و آله وسلم - منقول است كه فرموده : ((اين شعر لبيد راست ترين شعرى است كه عرب گفته است )).(459)
فصل دوم : در بيان آنكه علم از افضل فضايل است :
بدان كه علم 7 از افضل كمالات و اعظم فضايل است ؛ چه كه آن از اشرف اسماء الهيه و از صفات موجود بما هو موجود است . و نظام وجود و طراز غيب و شهود، به بركت علم منتظم شده ، و هر موجدى تحققش به اين حقيقت شريفه زيادتر بود، به مقام مقدس حق و مرتبه قدس واجبى نزديكتر است ؛ بلكه علم و وجود، مساوق هستند، و هر جا شعاع هستى افتاده ، به همان اندازه شعاع نور علم افتاده است از اين جهت ، خلو از تمام حقيقت علم ، خلو از تمام حقيقت وجود است ، و خالى از آن ، معدوم مطلق است .
و اين مطلب ، به برهان متين پيوسته است كه دار وجود، دار علم است ، و ذره اى از موجودات حتى جمادات و نباتات خالى از علم نيستند، و به اندازه خظ وجودى ، حظ از علم دارند.(460) گرچه از بعض اكابر فلاسفه در باب ((اتحاد عاقل و معقول )) ظاهر شود كه عالم طبيعت و ماده خالى از عالميت و معلوميت است ،(461) به بيانى كه پيش ما تمام نيست . و ما به برهان لمى متين ، اثبات اين مطلب را - كه از شؤ ون توحيد است - فى الحقيقه ، به ثبوت رسانديم .(462) و حق - تبارك و تعالى - در قرآن شريف به اين مطلب بسيار اعناء فرموده و در بسيارى آيات ، صراحتا اعلان علم موجودات و تسبيح آنها را از ذات مقدس حق ، فرموده .(463) و محجوبان ، چون اين مطلب را به وجدان يا برهان در نيافته اند تسبيح را به تسبيح تكوينى حمل كردند(464)، با آنكه تسبيح تكوين تسبيح نيست ، چنانچه واضح است ؛ ولى اهل معرفت به مشاهده حضوريه اين حقيقت را دريافته اند، و در روايات شريفه صراحاتى است در اين باب ، كه قابل حمل بر تسبيح تكوينى يا ذكر تكوينى نيست ، چنانچه از مراجعه به آنها ظاهر شود.(465)
بالجمله ، نوعا منكران عدم وجدان را دليل بر عدم وجود گرفته اند با آنكه آنها علم ملائكة الله و علم حق تعالى را هم نيافته اند.
بالجمله ، انسان چون افق وجودش در يك حد محدودى است و نيز به واسطه انغمار در طبيعت خود محجوب است ، عوالم فوق خود و دون خود را نيافته است ؛ بلكه از خود نيز كاملا محجوب است ، و لهذا خود را همين پوست و استخوان و بدن ملكى و ادراكات حسى و خيالى گمان كرده و از حقيقت و لب خود غافل است . از اين جهت تمام هم و حزنش براى مقاصد ملكى و تدبيران بطن و فرج است ، و چون از خود غافل و محجوب است ، مقاصد انسانى خود را نداند و براى آن قدمى بر ندارد. آرى كسى كه جز حيات حيوانى چيزى در خود در نيافته جز مقصد حيوانى به چيزى نپردازد.
بالجمله ، علم و خصوصا علم بالله و اسماء و صفات و آيات ذات مقدس و علم به آنه مربوط است به حق تعالى از اعظم فضايل است . علم به طرق براهين و فنون استدلالات و علم به مهلكات و منجيات و علم به سنن و آداب شريعت مطهره الهيه از مطلوبات غيريه است كه به واسطه آنها علم بالله - كه در باب علم مقصد اصلى و مقصود ذاتى است - حاصل شود؛ چه كه تمام علوم و شرايع حقه و اعمال موظفه و آنچه مربوط به علم اديان است ، يا اولا و بى واسطه يا ثانيا و بالواسطه ، به علم بالله برگردد و علم بالله به طور برهان نيز مقصود اصلى نيست ؛ بلكه ميزان در كمال معرفت الله ايت كه اخيره مراتب آن فناء مطلق است كه ترك تعينات و رفض غبار انانيت و انهيت است - رزقنا الله و جميع المؤ منين .
فصل سوم : در بيان آنكه علم ، از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است و جهل ، از لواز م فطرت محجوبه و از جنود ابليس است
و اين به مراجعه به فطرت بنى الانسان واضح شود كه تمام سلسله بشر، عاشق كمال مطلق هستند چنانچه سابقا مذكور شد(466) و همه متنفر از نقص هستند، و چون علم با كمال مطلق مساوق است ، پس عشق به كمال عشق به علم است ، و همين طور جهل نيز با نقصان توام و مساوق است . علاوه خود علم نيز به عنوان خود، مورد علاقه فطرت و جهل مورد تنفر آن است ، چنانچه از مراجعه به فطرت بشر ظاهر شود.
غايت امر آن كه در تشخيص علوم خلاف بين آنها هست و اين خلاف نيز از احتجاب فطرت است و الاعلم مطلق مورد عشق و علاقه فطرت است و بايد دانست كه علم به اين معنى مشهور پيش عامه كه عبارت از علم به مفاهيم و عناوين و علم ارتسمامى است مورد عشق فطرت نيست ؛ زيرا كه اينها گرچه يك وجه اى در نيز باشد ولى از جهاتى ناقص هستند و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است پس جميع علوم جزئيه و كليه مفهوميه ، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتى علم بالله و شؤ ون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه . بلكه مورد علاقه و عشق فطرت ، معرفت به طور مشاهده حضوريه است كه به رفع حجب حاصل شود، و حجب همه به نقص و عدم برگردد و آنگاه فطرت به معشوق و مطلوب خود رسد كه جميع حجب ظلمانيه و نورانيه از ميان برخيزد. پس شهود جمال جميل مطلق ، بى حجاب تعينات رخ دهد، و در اين مشاهده شهود ((كل الكمال )) حاصل شود، و فطرت به محبوب خود برسد،
((الا بذكر الله تطمئن القلوب ))(467) ((و الى الله المصير))(468) - و اليه المرجع و المآب .

و از اين بيانات و مطالب سابق بر اين ، معلوم شود كه علم از لوازم فطرت است ، به اين معنى كه اگر فطرت محتجب نشود، و در غلاف طبيعت نرود، متوجه به معرفت مطلقه شود، و اگر محتجب شود، به اندازه احتجاب از معرفت باز ماند، تا برسد به آنجا كه جهول مطلق شود.

next page

fehrest page

back page