previos pagemenu pagenext page

عنه قُدِّسَ سِرُّهُ فى فَتحِ الابوابِ باسنادِهِ عَن الزّهرى، قالَ: دَخَلتُ مَعَ عَلِىِّ بن الحسين عليهما السلام على عَبدُ المَلِكَ بن مَروانَ. قالَ: فَاستَعظَمَ عَبدُ المَلِكَ ما رَأى‏ مِن اثَرِ السُّجُودِ بَينَ عَينَى عَلى بنِ الحسين عليهما السلام. فقالَ: يا ابا مُحَمَّدٍ، لَقَد بَيَّنَ عَلَيكَ الاجتِهادُ، وَ لَقَد سَبَقَ لَكَ مِنَ اللَّه الحُسنى‏، وَ انتَ بِضعَةٌ مِن رَسولِ اللَّه صلَّى اللَّه عَلَيه وَ آله، قَريبُ النَّسَبِ، وَ كيدُ السَّبَبِ، وَ انَّكَ لذو فَضلٍ عَظيمٍ عَلى اهلِ بَيتِكَ وَ ذوى عَصرِكَ، وَ لَقَد اوتيتَ مِنَ الفَضلِ وَ العِلمِ و الدّينِ وَ الوَرَعِ ما لَم يُؤتَ احَدٌ مِثلَكَ وَ لا قَبلَكَ الّا مَن مَضى مِن سَلَفِكَ. وَ اقبَلَ يُثنى عَلَيهِ وَ يُطريهِ. قال: فقال علىّ بن الحسين عليهما السّلام: كُلَّما ذَكَرتَهُ وَ وَصَفتَهُ، مِن فَضلِ اللَّه سُبحانَهُ وَ تأئيدِهِ وَ تَوفِيقِهِ؛ فَاينَ شُكرُهُ عَلى ما انعَمَ يا اميرَ المُؤمنين؟ كانَ رَسولُ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يَقِفُ فى الصَّلاةِ حَتّى تَرُمَّ قَدَماهُ، وَ يَظمَأُ فى الصِّيامِ حتّى يَعصِبَ فوهُ. فَقيل لَهُ: يا رَسولَ اللَّه، أَ لَم يَغفِرِ اللَّه لَكَ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ ما تَاخَّر؟ فَيَقُولُ (ص): أ فلا اكونُ عَبداً شَكُورًا. الحَمدُ للَّه على‏ ما اولى‏ و ابلى وَ لَهُ الحَمدُ فى الآخِرَةِ و الاولى‏. و اللَّه، لَو تَقَطَّعَت اعضائى وَ سالَت مُقلِتاىَ عَلى صَدرى ان اقوُمَ للَّه جَلَّ جَلالُهُ بِشُكرِ عُشرِ العُشرِ مِن نِعمَةٍ واحِدَةٍ مِن جَميعِ نِعَمِهِ الَّتى لا يُحصيها العادّون وَ لا يَبلُغُ حَدَّ نِعمِةٍ مِنها عَلى جَميعِ حَمدِ الحامِدينَ، لا و اللَّه، أ و يَرانِىَ اللَّه لا يَشغَلُنى شَى‏ءٌ عَن شُكرِهِ وَ ذِكرِهِ فى لَيلٍ و لا نهارٍ و لا سِرٍّ وَ لا عَلانِيَهٍ. وَ لَو لا انَّ لِاهلى عَلى حقّاً وَ لسائِرِ النّاسِ مِن خاصِّهِم وَ عامِّهِم عَلَىَّ حُقوقاً لا يَسَعُنى الَّا القِيامُ بِها حَسَبَ الوُسعِ و الطّاقَهِ حتّى اؤَدّيَها الَيهِم، لَرَمَيتُ بِطَرفِى الَى السَّماءِ و بِقَلبى الَى اللَّه، ثُمَّ لَم اردُدهُما حتّى يَقضِى اللَّه عَلى نَفسى، وَ هُوَ خَيرُ الحاكِمينَ. وَ بَكى عليه السّلام و بَكى‏ عَبدُ الملِك ... الخبر(278). و ما از ترجمه حديث شريف خوددارى كرديم، چنانچه از بعض مراتب اخلاص كه مناسب مقام و وضع رساله نيست صرف نظر نموديم كه موجب طول كلام و ملالت خاطر نگردد.

باب چهارم در ذكر شمه‏اى از آداب قرائت و پاره‏اى از اسرار آن‏

و در اين باب است تفسير سوره مباركه حمد و شمه‏اى از تفسير سوره مباركه توحيد و سوره مباركه قدر و اين از اعزّ ابواب اين رساله است و در آن چند مصباح است.

مصباح اول در آداب مطلقه قرائت قرآن شريف است و در آن چند فصل است‏

فصل اوّل‏

يكى از آداب مهمّه قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و از آن نتايج حسنه حاصل شود و موجب نورانيّت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است. و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است. و اين معنى گرچه به حسب حقيقت از نطاق بيان خارج و از طاقت بشر بيرون است، زيرا كه فهم عظمت هر چيز به فهم حقيقت آن است و حقيقت قرآن شريف الهى قبل از تنزّل به منازل خلقيّه و تطوّر به اطوار فعليّه از شئون ذاتيّه و حقايق علميّه در حضرت واحديّت است و آن حقيقت كلام نفسى است كه مقارعه ذاتيّه در حضرات اسمائيّه است. و اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميّه و نه به معارف قلبيّه و نه به مكاشفه غيبيّه مگر به مكاشفه تامّه الهيّه براى ذات مبارك نبىّ ختمى (صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) در محفل انس قاب قوسين بلكه در خلوتگاه سرّ مقام او ادنى. و دست آمال عائله بشريّه از آن كوتاه است مگر خلّص از اولياء اللَّه كه به حسب انوار معنويّه و حقايق الهيّه با روحانيّت آن ذات مقدس مشترك و به واسطه تبعيّت تامّه فانى در آن حضرت شدند، كه علوم مكاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّى كنند و حقيقت قرآن به همان نورانيّت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلّى كند به قلوب آنها منعكس شود بدون تنزّل به منازل و تطوّر به اطوار؛ و آن قرآن بى‏تحريف و تغيير است و از كتاب وحى الهى. كسى كه تحمل اين قرآن را مى‏تواند كند وجود شريف ولى اللَّه مطلق، على بن ابى طالب، عليه السلام [است و سايرين نتوانند اخذ اين حقيقت كنند مگر با تنزّل از مقام غيب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملكيّه و تكسّى به كسوه الفاظ و حروف دنياويّه. و اين يكى از معانى تحريف است كه در جميع كتاب الهى و قرآن شريف واقع شده و تمام آيات شريفه با تحريف بلكه تحريفات بسيار، به حسب منازل و مراحلى كه از حضرت اسماء تا اخيره عوالم شهادت و ملك طى نموده، در دسترس بشر گذاشته شده. و عدد مراتب تحريف مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است طابق النّعل بالنّعل؛ الّا آن كه تحريف تنزّل از غيب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطون رجوع از شهادت مطلقه به غيب مطلق است. پس، مبدأ تحريف و مبدأ بطون متعاكس است. و سالك الى اللَّه به هر مرتبه از مراتب بطون كه نائل شد، از يك مرتبه تحريف تخلّص پيدا كند؛ تا به بطون مطلق، كه بطن سابع است به حسب مراتب كلّيّه كه رسيد، از تحريف مطلقاً متخلّص شود. پس، ممكن است قرآن شريف براى كسى محرَّف به جميع انواع تحريف باشد، و براى كسى به بعض مراتب، و براى كسى محرّف نباشد، و ممكن است براى يك نفر در حالى محرّف و در حالى غير محرّف باشد، و در حالى محرّف به بعض انواع تحريف باشد.

و چنانچه دانستى، فهم عظمت قرآن خارج از طوق ادراك است، لكن اشاره اجماليّه به عظمت همين كتاب متنزّل، كه در دسترس همه بشر است، موجب فوائد كثيره است.

بدان اى عزيز كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلّم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مُرسَلٌ إليه و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبيّن آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيّت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عَرَضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شد، در اين صحيفه نورانيّه به وجه اعلى و اوفى موجود بلكه از مختصّات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلا شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست.

اما عظمت متكلّم آن و منشى و صاحب آن: پس آن، عظيم مطلق است كه جميع عظمت‏هاى متصوّره در ملك و ملكوت و تمام قدرتهاى نازل در غيب و شهادت رشحه‏اى از تجلّيات عظمت فعل آن ذات مقدّس است. و حق تعالى با تجلى به عظمت براى احدى ممكن نيست تجلى كند؛ و از پس هزاران حجب و سرادقادت تجلى كند؛ چنانچه در حديث است: انّ للَّه سَبعينَ الف حِجابٍ مِن نورٍ و ظُلمَةٍ. لو كُشِفَت، لَاحرَقَت سُبُحاتُ وَجهِهِ دُونَهُ‏(279) و پيش اهل معرفت اين كتاب شريف از حق تعالى به مبدئيّت جميع شئون ذاتيّه و صفاتيّه و فعليّه و به جميع تجلّيات جماليّه و جلاليّه صادر شده، و ديگر كتب سماويّه را اين مرتبت و منزلت نيست.

و اما عظمت آن به واسطه محتويات و مقاصد و مطالب آن: پس آن، عقد فصلى على حدّه بلكه فصول و ابوابى و رساله و كتابى جداگانه لازم دارد تا شمّه‏اى از آن در رشته بيان و تحرير درآيد. و ما به طريق اجمال در فصلى مستقلّ به كلّيّات آن اشاره مى‏كنيم؛ و در آن فصل ان شاء اللَّه اشاره به عظمت آن از حيث نتايج و ثمرات مى‏نمائيم.

و اما عظمت رسول وحى و واسطه ايصال: پس آن، جبرئيل امين و روح اعظم است كه پس از خروج رسول اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از جلباب بشريّت و توجّه دادن شطر قلب را به حضرت جبروت، متّصل به آن روح اعظم شود. و آن يكى از اركان اربعه دار تحقق، بلكه اعظم اركان و اشرف انواع آن است؛ چه كه آن ذات شريف نورانى مَلَك موكَّل علم و حكمت و صاحب ارزاق معنويّه و اطعمه روحانيّه است. و از كتاب خدا و احاديث شريفه تعظيم جبرئيل و تقدّم او بر ديگر ملائكه استفاده شود.(280)

و اما عظمت مرسل إليه و متحمّل آن: پس آن، قلب تقىّ نقىّ احمدى احدى جمعى محمّدى است كه حق تعالى به جميع شئون ذاتيّه و صفاتيّه و اسمائيّه و افعاليّه بر آن تجلّى نموده؛ و داراى ختم نبوّت و ولايت مطلقه است؛ و اكرم بريّه و اعظم خليقه و خلاصه كون و جوهره وجود و عصاره دار تحقّق و لبنه اخيره و صاحب برزخيّت كبرى و خلافت عظمى است.

و اما حافظ و نگاهبان آن، ذات مقدس حق جل جلاله است؛ چنانچه فرمايد در كريمه مباركه: انّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظُون‏(281).

و اما شارح و مبيّن آن، ذوات مطهّره معصومين از رسول خدا تا حجت عصر عجّل اللَّه فرجه، كه مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحى و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيلند.

و اما وقت وحى، ليلة القدر است، كه اعظم ليالى و خير من الف شهر و نورانى ترين ازمنه و فى الحقيقه وقت وصول ولىّ مطلق و رسول ختمى (صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) است.

و اما كيفيّت وحى و تشريفات آن از نطاق بيان در اين مختصر خارج است و محتاج به فصلى است جداگانه كه به واسطه طول آن از آن صرف نظر مى‏كنيم.

فصل دوم‏

در بيان مقاصد و مطالب و مشتملات كتاب شريف الهى به طريق اجمال و اشاره بدان كه اين كتاب شريف، چنانچه خود بدان تصريح فرموده، كتاب هدايت و راهنماى سلوك انسانيّت و مربّى نفوس و شفاى امراض قلبيّه و نوربخش سير الى اللَّه است.

بالجمله، خداى تبارك و تعالى به واسطه سعه رحمت بر بندگان، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزّل داده تا به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت رسيده و به كسوه الفاظ و صورت حروف درآمده براى استخلاص مسجونين در اين زندان تاريك دنيا و رهايى مغلولين در زنجيرهاى آمال و امانى، و رساندن آنها را از حضيض نقص و ضعف و حيوانيّت به اوج كمال و قوّت و انسانيّت، و از مجاورت شيطان به مرافقت ملكوتيّين بلكه به وصول به مقام قرب و حصول مرتبه لقاء اللَّه كه اعظم مقاصد و مطالب اهل اللَّه است. و از اين جهت، اين كتاب كتاب دعوت به حق و سعادت است و بيان كيفيّت وصول بدين مقام است؛ و مندرجات آن اجمالًا آن چيزى است كه در اين سير و سلوك الهى مدخليّت دارد و يا اعانت مى‏كند سالك و مسافر الى اللَّه را. و به طور كلى يكى از مقاصد مهمّه آن، دعوت به معرفت اللَّه و بيان معارف الهيّه است از شئون ذاتيّه و اسمائيّه و صفاتيّه و افعاليّه؛ و از همه بيشتر در اين مقصود، توحيد ذات و اسماء و افعال است كه بعضى از آن به صراحت و بعضى به اشارتِ مستقصى مذكور است.

و بايد دانست كه در اين كتاب جامع الهى به طورى اين معارف، از معرفة الذّات تا معرفة الافعال، مذكور است كه هر طبقه به قدر استعداد خود از آن ادراك مى‏كنند؛ چنانچه آيات شريفه توحيد، و خصوصاً توحيد افعال، را علماء ظاهر و محدّثين و فقها رضوان اللَّه عليهم طورى بيان و تفسير مى‏كنند كه بكلّى مخالف و مباين است با آنچه اهل معرفت و علماء باطن تفسير مى‏كنند؛ و نويسنده هر دو را در محل خود درست مى‏داند، زيرا كه قرآن شفاى دردهاى درونى است و هر مريض را به طورى علاج مى‏كند. چنانچه كريمه هُوَ الاوّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ‏(282). و كريمه اللَّه نورُ السَّمواتِ وَ الارض‏(283). و كريمه هُوَ الَّذى فِى السَّماءِ الهٌ وَ فىِ الَارضِ الهٌ. و كريمه هُوَ مَعَكُم‏(284).

و كريمه اينما تُوَلُّوا فَثمَّ وَجهُ اللَّه‏(285). الى غير ذلك در توحيد ذات، و آيات كريمه آخر سوره حشر و غير آنها در توحيد صفات، و كريمه وَ ما رَمَيتَ اذرَمَيتَ وَ لكِنَ اللَّه رَمى‏(286). و كريمه الحَمدُ للَّه رَبِّ العالَمين. و كريمه يُسَبحُ للَّه ما فى السَّمواتِ و ما فِى الارض‏(287). در توحيد افعال، كه بعضى به وجه دقيق و بعضى به وجه ادقّ عرفانى دلالت دارد، براى هر يك از طبقات علماء ظاهر و باطن طورى شفاى امراض است. و در عين حال كه بعضى آيات شريفه، مثل آيات اوّل حديد و سوره مباركه توحيد، به حسب حديث شريف كافى براى متعمّقان از آخر الزّمان وارد شده، اهل ظاهر را نيز از آن بهره كافى‏(288) است. و اين از معجزات اين كتاب شريف و از جامعيت آن است.

و ديگر از مقاصد و مطالب آن، دعوت به تهذيب نفوس و تطهير بواطن از ارجاس طبيعت و تحصيل سعادت، و بالجمله، كيفيّت سير و سلوك الى اللَّه [است ].و اين مطلب شريف به دو شعبه مهمّه منقسم است: يكى تقوا به جميع مراتب آن، كه مندرج در آن است تقوى از غير حق و اعراض مطلق از ما سوى اللَّه. و ديگر، ايمان به تمام مراتب و شئون، كه در آن مندرج است اقبال به حق و رجوع و انابه به آن ذات مقدّس. و اين از مقاصد مهمّه اين كتاب شريف است كه اكثر مطالب آن بلا واسطه يا مع الواسطه به اين مقصد رجوع كند.

و ديگر از مطالب اين صحيفه الهيّه، قصص انبياء و اولياء و حكماء است، و كيفيّت تربيت حق آنها را، و تربيت آنها خلق را؛ كه در اين قصص فوائد بى‏شمار و تعليمات بسيار است. و در آن قصص به قدرى معارف الهيّه و تعليمات و تربيتهاى ربوبيّه مذكور و مرموز است كه عقل را متحيّر كند. سبحان اللَّه و له الحمد و المنة. در همين قصّه خلق آدم عليه السلام و امر به سجود ملائكه و تعليمات اسماء و قضاياى ابليس و آدم (عليه السلام) كه در كتاب خدا مكرر ذكر شده، به قدرى تعليم و تربيت و معارف و معالم است براى كسى كه لَهُ قَلبٌ او القىَ السَّمعَ وَ هُوَ شَهيد(289) كه انسان را حيران كند. و اينكه قصص قرآنيّه، مثل قصه آدم و موسى و ابراهيم و ديگر انبياء عليهم السلام، مكرر ذكر شده، براى همين نكته است كه اين كتاب، كتاب قصه و تاريخ نيست، بلكه كتاب سير و سلوك الى اللَّه و كتاب توحيد و معارف و مواعظ و حِكَم است. و در اين امور، مطلوب تكرار است تا در نفوس قاسيه تأثيرى كند و قلوب از آن موعظت گيرد. و به عبارت ديگر، كسى كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصد خود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتّته- گاهى در ضمن قصه و حكايت و گاهى در ضمن تاريخ و نقل و گاهى به صراحت لهجه و گاهى به كنايت و امثال و رموز- تزريق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هر يك بتوانند از آن استفادت كنند.

و چون اين كتاب شريف براى سعادت جميع طبقات و قاطبه سلسه بشر است، و اين نوع انسانى در حالات قلوب و عادات و اخلاق و ازمنه و امكنه مختلف هستند، همه را نتوان به يك طور دعوت كرد؛ اى بسا نفوسى كه براى اخذ تعاليم به صراحت لهجه و القاء اصل مطلب به طور ساده حاضر نباشند و از آن متأثر نگردند؛ اينها را بايد به طور ساختمان دماغ آنها دعوت كرد و مقصد را به آنها فهمانيد. و بسا نفوسى كه با قصص و حكايات و تواريخ سر و كار ندارند و علاقمند به لبّ مطالب و لباب مقاصدند؛ اينها را نتوان با دسته اول در يك ترازو گذاشت. اى بسا قلوب كه با تخويف و انذار متناسبند؛ و قلوبى كه با وعده و تبشير سر و كار دارند. از اين جهت است كه اين كتاب شريف به اقسام مختلفه و فنون متعدده و طرق متشتّته مردم را دعوت فرموده؛ و چنين كتابى را تكرار حتم و لازم است. دعوت و موعظه بى‏تكرار و تفنّن، از حدّ بلاغت خارج، و آنچه متوقّع از آن است، كه تأثير در نفوس باشد، بى‏تكرار از آن حاصل نشود.

مع الوصف، در اين كتاب شريف قضايا به طورى شيرين اتفاق افتاده كه تكرار آن انسان را كسل نكند؛ بلكه در هر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند، خصوصيّات و لواحقى در آن مذكور است كه در ديگران نيست؛ بلكه در هر دفعه يك نكته مهمّه عرفانى يا اخلاقى را مورد نظر قرار داده و قضيّه را در اطراف آن چرخ مى‏دهد. و بيان اين مطلب استقصاى كامل از قصص قرآنيّه لازم دارد كه در اين مختصرات نگنجد. و در آرزوى اين ضعيف بى‏مايه ثبت است كه با توفيق الهى كتابى در خصوص قصص قرآنيّه و حل رموز و كيفيّت تعليم و تربيت آنها فراهم آورم به قدر ميسور. گرچه قيام به اين امر از مثل نويسنده آرزويى است بسى خام و خيالى است بس باطل.

بالجمله، ذكر قصص انبياء عليهم السلام، و كيفيّت سير و سلوك آنها، و چگونگى تربيت آنها از بندگان خدا، و حِكَم و مواعظ و مجادلات حسنه آنها از بزرگترين ابواب معارف و حِكَم و بالاترين درهاى سعادت و تعاليم است كه حق تعالى جلّ مجده به روى بندگان خود مفتوح فرموده. و چنانچه ارباب معرفت و اصحاب سلوك و رياضت را از آنها حظّى وافر و بهره كافى است، كسان ديگر را نيز نصيبى وافى و قسمتى بى‏پايان است؛ چنانچه از كريمه شريفه فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَءَا كَوكَباً(290) ... الخ، مثلًا، اهل معرفت كيفيّت سلوك و سير معنوى حضرت ابراهيم عليه السلام را ادراك مى‏كنند، و راه سلوك الى اللَّه و سير الى جنابه را تعلّم مى‏نمايند، و حقيقت سير انفسى و سلوك معنوى را از منتهاى ظلمت طبيعت، كه به جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ در آن مسلك تعبير شده، تا القاء مطلق انّيّت و انانيّت و ترك خودى و خودپرستى و وصول به مقام قدس و دخول در محفل انس، كه در اين مسلك اشارت به آن است وَجَّهتُ وَجهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ‏(291) ... الخ، از آن دريابند. و ديگران از آن، سير آفاقى و كيفيّت تربيت و تعليم جناب خليل الرّحمن امّت خود را، ادراك كنند. و بدين منوال، ساير قصص و حكايات، مثل قصّه آدم و ابراهيم و موسى و يوسف و عيسى و ملاقات موسى و خضر، كه استفادات اهل معارف و رياضات و مجاهدات و ديگران هر يك با ديگرى فرق دارد. و در اين قسمت داخل است، يا مقصدى مستقلّ است، حكم و مواعظ ذات مقدّس حق؛ كه هر جا مناسب شده خود به لسان قدرت بندگان را دعوت فرموده، يا به معارف الهيّه و توحيد و تنزيه، چون سوره مباركه توحيد و اواخر سوره حشر و اوائل حديد، و ديگر موارد كتاب شريف الهى. و اصحاب قلوب و سوابق حسنى را از اين قسمت حظوظى است بى‏شمار. مثلًا، اصحاب معارف از كريمه مقدّسه و مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجِراً الى اللَّه وَ رَسولِهِ ثُمَّ يُدرِكهُ المَوتُ فَقَد وَقَعَ اجرُهُ عَلَى اللَّه‏(292). قرب نافله و فريضه را استفادت كنند؛ در عين حال كه ديگران خروج به بدن و هجرت، مثلًا به مكه يا مدينه، را مى‏فهمند. و يا دعوت فرموده به تهذيب نفوس و رياضات باطنيّه چون كريمه شريفه قَد افلَحَ مَن زَكَّيها وَ قَد خابَ مَن دَسَّيها(293). الى غير ذلك. و يا دعوت به عمل صالح است؛ چنانچه معلوم است. و يا تحذير از مقابلات هر يك از اينها است. و در اين قسمت نيز داخل است حِكَم لقمانى و ديگر بزرگان و مؤمنين كه در موارد مختلفه اين صحيفه الهيّه مذكور است، چون قضاياى اصحاب كهف.

و ديگر از مطالب اين صحيفه نورانيّه، بيان احوال كفّار و جاحدين و مخالفان با حقّ و حقيقت و معاندين با انبياء و اولياء عليهم السلام، و بيان كيفيّت عواقب امور آنها و چگونگى بوار و هلاك آنها، چون قضاياى فرعون و قارون و نمرود و شدّاد و اصحاب فيل، و ديگر از كفره و فجره، كه در هر يك از آنها موعظتها و حِكَم بلكه معارفى است براى اهلش. و در اين قسمت داخل است قضاياى ابليس ملعون. و در اين قسمت نيز داخل است- يا قسمتى مستقل است- قضاياى غزوات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، كه در آنها نيز مطالب شريفه مذكور است، كه يكى از آنها كيفيّت مجاهدات اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است براى بيدار كردن مسلمين از خواب غفلت و برانگيختن آنها است براى مجاهدت فى سبيل اللَّه و تنفيذ كلمه حق و اماته باطل.

و يكى ديگر از مطالب قرآن شريف، بيان قوانين ظاهر شريعت و آداب و سنن الهيّه است، كه در اين كتاب نورانى كليّات و مهمات آن ذكر شده. و عمده در اين قسم دعوت به اصول مطالب و ضوابط آن است؛ مثل باب صلاة، و زكات، و خمس، و حجّ، و صوم، و جهاد، و نكاح، و ارث، و قصاص، و حدود، و تجارت، و امثال آن. و چون اين قسم، كه علم ظاهر شريعت است، عامّ المنفعه و براى جميع طبقات از حيث تعمير دنيا و آخرت مجعول است و تمام طبقات مردم از آن به مقدار خود استفادت كنند، از اين جهت در كتاب خدا دعوت به آن بسيار است و در احاديث و اخبار نيز خصوصيّات و تفاصيل آنها به حدِّ وافر است و تصانيف علماء شريعت در اين قسمت بيشتر و بالاتر از ساير قسمتها است.

و يكى ديگر از مطالب قرآن شريف، احوال معاد و براهين بر اثبات آن، و كيفيّت عذاب و عقاب و جزا و ثواب آن، و تفاصيل جنّت و نار و تعذيب و تنعيم. و در اين قسمت حالات اهل سعادت و درجات آنها از اهل معرفت و مقرّبين و از اهل رياضت و سالكين و از اهل عبادت و ناسكين، و همين طور حالات و درجات اهل شقاوت از كفّار و محجوبين و منافقين و جاحدين و اهل معصيت و فاسقين مذكور است. ولى آنچه به حال عموم بيشتر فايده داشته بيشتر مذكور و با صراحت لهجه است؛ و آنچه براى يك طبقه خاصّه مفيد است، به طريق رمز و اشاره مذكور است؛ مثل و رِضوانٌ مِنَ اللَّه اكبَر(294) و آيات لقاء اللَّه براى آن دسته. و مثل كَلّا انَّهُم عَن رَبِّهِم يَومَئِذٍ لَمَحجُوُبون‏(295). براى دسته ديگر. و در اين قسمت، يعنى در قسم تفصيل معاد و رجوع الى اللَّه، معارفى بى‏شمار و اسرارى بس دشوار مذكور است كه اطلاع بر كيفيّت آنها جز به سلوك برهانى يا نور عرفانى نتوان پيدا كرد.

و يكى ديگر از مطالب اين صحيفه الهيّه كيفيّت احتجاجات و براهينى است كه ذات مقدس حق تعالى يا خود اقامه فرموده بر اثبات مطالب حقه و معارف الهيّه، مثل احتجاج بر اثبات حق و توحيد و تنزيه و علم و قدرت و ديگر اوصاف كماليّه؛ كه در اين قسمت گاهى براهين دقيقه‏اى پيدا شود كه اهل معرفت از آن استفاده كامل نمايند، مثل شَهِدَ اللَّه انّهُ لا الهَ الّا هُو(296). و گاهى براهينى است كه حكماء و دانشمندان طورى از آن استفاده كنند، و اهل ظاهر و عامّه مردم از آن طورى بهره بردارند، مثل كريمه لَو كانَ فيهِما آلِهَةٌ الّا اللَّه لَفَسَدتا(297). و مثل كريمه اذاً لَذَهَبَ كُلُّ الهٍ بِما خَلَقَ‏(298). و مثل آيات اول سوره حديد و سوره مباركه توحيد، و غير آن. و مثل احتجاج بر اثبات معاد و رجوع ارواح و انشاء نشئه اخرى، و احتجاج بر اثبات ملائكة اللَّه و انبياء عظام، كه در موارد مختلفه اين كتاب شريف موجود است. اين حال احتجاجات خود ذات مقدس. و يا آن كه حق تعالى نقل براهين انبياء و دانشمندان را فرموده بر اثبات معارف؛ مثل احتجاجات جناب خليل الرّحمن سلام اللَّه عليه و غير آن.

اينها مهمّات مطالب اين كتاب است؛ و الّا ديگر مطالب متفرقّه نيز موجود است كه احصاء آن وقتى كافى لازم دارد.

فصل سوم‏

اكنون كه مقاصد و مطالب اين صحيفه الهيه را دانستى، يك مطلب مهمّى را بايد در نظر بگيرى كه با توجه به آن راه استفاده از كتاب شريف بر تو باز شود و ابواب معارف و حِكَم بر قلبت مفتوح گردد. و آن، آن است كه به كتاب شريف الهى نظر تعليم داشته باشى و آن را كتاب تعليم و افاده بدانى، و خود را موظف به تعلّم و استفاده بدانى. و مقصود ما از تعليم و تعلّم و افاده و استفاده آن نيست كه جهات ادبيّت و نحو و صرف را از آن تعليم بگيرى، يا حيث فصاحت و بلاغت و نكات بيانيّه و بديعيّه از آن فراگيرى، يا در قصص و حكايات آن به نظر تاريخى و اطّلاع بر امم سالفه بنگرى؛ هيچ يك از اينها داخل در مقاصد قرآن نيست و از منظور اصلى كتاب الهى به مراحلى دور است.

و اين كه استفاده ما از اين كتاب بزرگ بسيار كم است، براى همين است كه يا به آن نظر تعليم و تعلم نداريم- چنانچه غالباً اين طوريم- فقط قرائت قرآن مى‏كنيم براى ثواب و اجر، و لهذا جز به جهت تجويد آن اعتنائى نداريم. مى‏خواهيم قرآن را صحيح بخوانيم كه ثواب به ما عنايت شود، و در همين حد واقف مى‏شويم و به همين امر قناعت مى‏كنيم؛ و لهذا چهل سال قرآن شريف را مى‏خوانيم و به هيچ وجه از آن استفاده‏اى حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت. و يا اگر نظر تعليم و تعلّم داشته باشيم، با نكات بديعيّه و بيانيّه و وجوه اعجاز آن، و قدرى بالاتر، جهات تاريخى و سبب نزول آيات، و اوقات نزول، و مكّى و مدنى بودن آيات و سور، و اختلاف قرائات و اختلاف مفسرين از عامّه و خاصه، و ديگر امور عرضيّه خارج از مقصد كه خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذكر الهى است، سر و كار داريم. بلكه مفسرين بزرگ ما نيز عمده همّ خود را صرف در يكى از اين جهات يا بيشتر كرده و باب تعليمات را به روى مردم مفتوح نكرده‏اند.

به عقيده نويسنده تا كنون تفسير براى كتاب خدا نوشته نشده. به طور كلّى معنى تفسير كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد؛ و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف، كه به شهادت خداى تعالى كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوك انسانيّت است، بايد مفسِّر در هر قصه از قصص آن، بلكه هر آيه از آيات آن، جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راه‏نمايى به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيّت را به متعلّم بفهماند. مفسِّر وقتى مقصد از نزول را بما فهماند مفسر است، نه سبب نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است. در همين قصه آدم و حوا و قضاياى آنها با ابليس از اوّل خلقت آنها تا ورود آنها در ارض، كه حق تعالى مكرّر در كتاب خود ذكر فرموده، چقدر معارف و مواعظ مذكور و مرموز است و ما را به چقدر از معايب نفس و اخلاق ابليسى و كمالات آن و معارف آدمى آشنا مى‏كند و ما از آن غافل هستيم.

بالجمله، كتاب خدا كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است؛ كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفانى اخلاقى و مبيّن جهات عرفانى و اخلاقى و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسِّرى كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهمّيّت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده. و اين يك خطائى است كه قرنها است اين ملت را از استفاده از قرآن شريف محروم نموده و راه هدايت را به روى مردم مسدود كرده. ما بايد مقصود از تنزيل اين كتاب را قطع نظر از جهات عقلى برهانى، كه خود به ما مقصد را مى‏فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنيم. مصنّف كتاب مقصد خود را بهتر مى‏داند. اكنون به فرموده‏هاى اين مصنّف راجع به شئون قرآن نظر كنيم، مى‏بينيم خود مى‏فرمايد: ذلِكَ الكِتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدىً لِلمُتَّقين‏(299). اين كتاب را كتاب هدايت خوانده. مى‏بينيم در يك سوره كوچك چندين مرتبه مى‏فرمايد: وَ لَقَد يَسَّرنا القُرآنَ لِلذّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِر(300). مى‏بينيم مى‏فرمايد: وَ انزَلنا الَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ الَيهِم وَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُون.(301)

مى‏فرمايد: كِتابٌ انزَلناهُ اليك مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ اولوا الالباب‏(302). الى غير ذلك از آيات شريفه كه ذكرش به طول انجامد.

بالجمله، مقصود ما از اين بيان نه انتقاد در اطراف تفاسير است، چه كه هر يك از مفسِّرين زحمتهاى فراوان كشيده و رنجهاى بى‏پايان برده تا كتابى شريف فراهم آورده فَلِلّهِ دَرُّهُم وَ عَلَى اللَّه اجرُهُم، بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از اين كتاب شريف را، كه تنها كتاب سلوك الى اللَّه و يكتا كتاب تهذيب نفوس و آداب و سنن الهيّه است و بزرگتر وسيله رابطه بين خالق و خلق و عروة الوثقى و حبل المتين تمسّك به عزّ ربوبيّت است، بايد به روى مردم مفتوح نمود. علماء و مفسِّرين تفاسير فارسى و عربى بنويسند و مقصود آنها بيان تعاليم و دستورات عرفانى و اخلاقى و بيان كيفيّت ربط مخلوق به خالق و بيان هجرت از دار الغرور به دار السّرور و الخلود باشد، به طورى كه در اين كتاب شريف به وديعت گذاشته شده. صاحب اين كتاب سكّاكى و شيخ نيست كه مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد؛ سيبويه و خليل نيست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد؛ مسعودى و ابن خلّكان نيست تا در اطراف تاريخ عالم بحث كند؛ اين كتاب چون عصاى موسى و يد بيضاى آن سرور، يا دمِ عيسى كه احياء اموات مى‏كرد نيست كه فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبىّ اكرم آمده باشد؛ بلكه اين صحيفه الهيّه كتاب احياء قلوب به حيوة ابدى علم و معارف الهيّه است؛ اين كتاب خدا است و به شئون الهيّه جلّ و علا دعوت مى‏كند. مفسِّر بايد شئون الهيّه را به مردم تعليم كند، و مردم بايد براى تعلّم شئون الهيّه به آن رجوع كنند تا استفادت از آن حاصل شود- وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ الّا خَساراً(303). چه خسارتى بالاتر از اين كه سى- چهل سال كتاب الهى را قرائت كنيم و به تفاسير رجوع كنيم و از مقاصد آن بازمانيم. رَبَّنا ظَلَمنا انفُسَنا وَ ان لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرين‏(304).

فصل چهارم‏

اكنون كه عظمت كتاب خدا از جميع جهات مقتضيه عظمت معلوم شد و راه استفادت مطالب آن مفتوح گرديد، بر متعلّم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكى ديگر از آداب مهمّه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن. و اين حجابها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نمائيم:

يكى از حجابهاى بزرگ حجاب خودبينى است كه شخص متعلّم خود را به واسطه اين حجاب مستغنى بيند و نيازمند به استفاده نداند. و اين از شاهكارهاى مهمّ شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضى و قانع كند و ما وراء آنچه پيش او است هر چيز را از چشم او ساقط كند. مثلًا، اهل تجويد را به همان علم جزئى قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه‏هاى فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آنها بيفكند. و حَمَله قرآن را پيش آنها به خود آنها تطبيق كند و آنها را از فهم كتاب نورانى الهى و استفاده از آن محروم نمايد. و اصحاب ادبيّت را به همان صورت بى‏مغز راضى كند و تمام شئون قرآن را در همان كه پيش آنها است نمايش دهد. و اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرائات و آراء مختلفه ارباب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدنى و مكّى بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور. و اهل علوم را نيز قانع كند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن. حتى فيلسوف و حكيم و عارف اصطلاحى را محبوس كند در حجاب غليظ اصطلاحات و مفاهيم و امثال آن. شخص مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ما وراء اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچ يك اين حجابها توقّف نكند كه از قافله سالكان الى اللَّه بازماند و از دعوتهاى شيرين الهى محروم مى‏شود. از خود قرآن شريف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به يك حدّ معيّن استفاده شود. در قصص قرآنيّه اشارت به اين معنى بسيار است. حضرت موسى كليم با مقام بزرگ نبوّت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود؛ به مجرّد آنكه شخص كاملى را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت: هَل اتَّبِعُكَ عَلى‏ ان تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمتَ رُشداً(305). و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايد استفاده كند فرا گرفت. حضرت ابراهيم عليه السلام به مقام بزرگ ايمان و علم خاصّ به انبياء(عليهم السلام)قناعت نكرد، عرض كرد: رَبِّ ارِنى كَيفَ تُحيى المَوتى‏(306). از ايمان قلبى خواست ترقّى كند به مقام اطمينان شهودى. بالاتر آن كه خداى تبارك و تعالى به جناب ختمى مرتبت- اعرف خلق اللَّه على الاطلاق- دستور مى‏دهد به كريمه شريفه وَ قُل رَبِّ زِدنى عِلماً(307). اين دستورات كتاب الهى، اين نقل قصه‏هاى انبياء، براى آن است كه ما از آنها تنبّه حاصل كنيم و از خواب غفلت برانگيخته شويم.

يكى ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيّت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً از معارف قرآن ما را محجوب نموده. مثلًا، اگر اعتقاد فاسدى به مجرّد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيّه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم. راجع به عقايد و معارف مَثَل بسيار است ولى من از تعداد آن خوددارى مى‏كنم، زيرا كه مى‏دانم اين حجاب با گفته مثل منى خرق نشود، ولى از باب نمونه به يكى از آنها اشاره مى‏كنم كه فى الجملة سهل المأخذتر است. اين همه آياتى كه راجع به لقاء اللَّه و معرفة اللَّه وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجاتهاى ائمّه(عليهم السلام)موجود است، به مجرد اين عقيده، كه از اشخاص عامى در اين ميدان ناشى و منتشر شده، كه راه معرفة اللَّه بكلى مسدود است، و باب معرفة اللَّه و مشاهده جمال را به باب تفكّر در ذات، به آن وجهِ ممنوع بلكه ممتنع قياس نموده‏اند، تأويل و توجيه كنند؛ و يا اصلا در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارف كه قرّة العين انبياء و اولياء است آشنا نكنند. خيلى مايه تأسّف است براى اهل اللَّه كه يك باب از معرفت را كه مى‏توان گفت غايت بعثت انبياء و منتهاى مطلوب اولياء است، به طورى به روى مردم مسدود كرده‏اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقه صرف است. اينها معارف انبياء و اولياء را با معارف عوام و زنها در خصوص ذات و اسماء و صفات حق مساوى مى‏دانند؛ بلكه گاهى از آنها بالاتر نيز بروز كند: مى‏گويند: فلان، يك عقايد عاميانه خوبى دارد، اى كاش ما به همان عقيده عاميانه بوديم اين مطلب درست است زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متفوّه مى‏شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواصّ و اهل اللَّه است، باطل مى‏شمرد. اين آرزو درست مثل آرزوى كفّار است كه در كريمه الهيّه نقل از آنها شده: وَ يَقولُ الكافِرُ يا لَيتَنى كُنتُ تُراباً(308).

ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاء اللَّه را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايى اين عقيده فاسده كه از جهل و غرور شيطانى پيدا شده واضح شود، كتابى جداگانه لازم دارد؛ فضلًا اگر بخواهيم معارفى را كه به واسطه اين حجاب غليظ شيطانى در پس پرده نسيان مانده؛ تا معلوم شود كه يكى از مراتب مهجوريّت از قرآن و مهجور گذاشتن قرآن، كه از همه شايد تأسفش بيشتر است، اين است. چنانچه در كريمه شريفه فرمايد: وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ انَّ قَومى اتَّخَذوُا هذا القُرآنَ مَهجُوراً(309). مهجور گذاردن قرآن مراتب بسيار و منازل بى‏شمار دارد كه به عمده آن شايد ما متّصف باشيم. آيا اگر ما اين صحيفه الهيّه را مثلًا جلدى پاكيزه و قيمتى نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و به ديده نهاديم، آن را مهجور نگذاشتيم؟

آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويّه و بيانيّه و بديعيّه آن كرديم، اين كتاب شريف را از مهجوريّت بيرون آورديم؟ آيا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتيم، از ننگ هجران از قرآن خلاصى پيدا كرديم؟ آيا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسّنات آن را تعلّم كرديم، از شكايت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم مستخلص شديم؟ هيهات! كه هيچ يك از اين امور مورد نظر قرآن و مُنَزِّل عظيم الشأن آن نيست. قرآن كتاب الهى است و در آن شئون الهيّت است؛ قرآن حبل متّصل بين خالق و مخلوق است و به وسيله تعليمات آن بايد رابطه معنويّه و ارتباط غيبى بين بندگان خدا و مربّى آنها پيدا شود؛ از قرآن بايد علوم الهيّه و معارف لدنّيّه حاصل شود. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به حسب روايت كافى شريف فرموده: انَّمَا العِلمُ ثَلاثَةٌ: آيةٌ مُحكَمَةٌ؛ وَ فَريضَةٌ عادِلةٌ؛ و سُنَّةٌ قائِمَةٌ(310).

قرآن شريف حامل اين علوم است؛ اگر ما از قرآن اين علوم را فرا گرفتيم، آن را مهجور نگذاشتيم. اگر دعوت‏هاى قرآن را پذيرفتيم و از قصّه‏هاى انبياء(عليهم السلام)كه مشحون از مواعظ و معارف و حِكَم است تعليمات گرفتيم، اگر ما از مواعظ خداى تعالى و مواعظ انبياء و حكماء كه در قرآن مذكور است موعظت گرفتيم، قرآن را مهجور نگذاشتيم؛ و الّا غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد إلى الأرض است، و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد.

يكى ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيّه است اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسِّرين نوشته يا فهميده‏اند كسى را حقّ استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكّر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند؛ و به واسطه اين رأى فاسد و عقيده باطله قرآن شريف را از جميع فنونِ استفاده عارى نموده و آن را بكلّى مهجور نموده‏اند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد. مثلًا، اگر كسى از كيفيّت مذاكرات حضرت موسى با خضر و كيفيّت معاشرت آنها و شدِّ رحال حضرت موسى، با آن عظمت مقام نبوّت، براى به دست آوردن علمى كه پيش او نبوده، و كيفيّت عرض حاجت خود به حضرت خضر- به طورى كه در كريمه شريفه هَل اتَّبِعُكَ عَلى ان تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمتَ رُشداً(311). مذكور است- و كيفيّت جواب خضر، و عذرخواهى‏هاى حضرت موسى، بزرگى مقام علم، و آداب سلوك متعلّم با معلّم را كه شايد بيست ادب در آن هست، استفاده كند، اين چه ربط به تفسير دارد تا تفسير به رأى باشد. و بسيارى از استفادات قرآن از اين قبيل است. و در معارف، مثلًا، اگر كسى از قول خداى تعالى: الحَمدُ للَّه رَبِّ العالَمين كه حصر جميع محامد و اختصاص تمام اثنيه است به حق تعالى، استفاده توحيد افعالى كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزّت و جلالى كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى‏دهد از حق تعالى است و هيچ موجودى را از خود چيزى نيست، و لهذا محمدت و ثنا خاصّ به حق است و كسى را در آن شركت نيست، اين چه مربوط به تفسير است تا اسمش تفسير به رأى باشد يا نباشد. الى غير ذلك از امورى كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست. علاوه بر آن كه در تفسير به رأى نيز كلامى است، كه شايد آن غير مربوط به آيات معارف و علوم عقليّه كه موافق موازين برهانيّه است و آيات اخلاقيّه كه عقل را در آن مدخليّت است باشد؛ زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحه عقليّه است، كه اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود. مثلًا، در كريمه شريفه وَ جاءَ رَبُّكَ‏(312) و الرَّحمنُ عَلَى العَرشِ استَوى‏(313) كه فهم عرفى مخالف با برهان است، ردّ اين ظاهر و تفسير مطابق با برهان تفسير به رأى نيست و به هيچ وجه ممنوع نخواهد بود.

پس، محتمل است، بلكه مظنون است، كه تفسير به رأى راجع به آيات احكام باشد كه دست آرا و عقول از آن كوتاه است، و به صرف تعبّد و انقياد از خزّان وحى و مهابط ملائكة اللَّه بايد اخذ كرد؛ چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاء عامّه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مى‏خواستند بفهمند وارد شده است. و اين كه در بعضى روايات شريفه است كه لَيسَ شَى‏ءٌ ابعَدَ مِن عُقُولِ الرِّجالِ مِن تَفسيرِ القُرآنِ‏(314). و هم چنين روايت شريفه كه مى‏فرمايد: دينُ اللَّه لا يُصابُ بالعُقُول‏(315)، شهادت دهد بر اينكه مقصود از دين اللَّه احكام تعبّديّه دين است؛ و الّا باب اثبات صانع و توحيد و تقديس و اثبات معاد و نبوّت، بلكه مطلق معارف، حقّ طلق عقول و از مختصّات آن است. و اگر در كلام بعضى محدثين عالى مقام وارد شده است كه در اثبات توحيد اعتماد بر دليل نقلى است، از غرائب امور بلكه از مصيباتى است كه بايد به خداى تعالى از آن پناه برد؛ و اين كلام محتاج به تهجين و توهين نيست. والى اللَّه المُشتَكى‏.

يكى ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسمانى است، حجاب معاصى و كدورات حاصله از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق. و بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال صالحه يا سيّئه چنانچه در عالم ملكوت صورتى است مناسب با آن، در ملكوت نفس نيز صورتى است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيّت حاصل شود و قلب مطهّر و منوّر گردد، و در اين صورت نفس چون آئينه صقيل صافى گردد كه لايق تجلّيات غيبيّه و ظهور حقايق و معارف در آن شود؛ و يا ملكوت نفس ظلمانى و پليد شود، و در اين صورت قلب چون آئينه زنگارزده و چركين گردد كه حصول معارف الهيّه و حقايق غيبيّه در آن عكس نيفكند. و چون قلب در اين صورت كم كم در تحت سلطه شيطان واقع شود و متصرّف مملكتِ روح ابليس گردد، سمع و بصر و ساير قوا نيز به تصرف آن پليد در آيد، و سمع از معارف و مواعظ الهى بكلّى بسته شود، و چشم آيات باهره الهيّه را نبيند و از حق و آثار و آيات او كور گردد، و دل تفقّه در دين نكند و از تفكر در آيات و بيّنات و تذكّر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانچه حق تعالى فرموده: لَهُم قُلُوبٌ لا يَفقَهونَ بِها وَ لَهُم اعيُنٌ لا يُبصِرونَ بِها وَ لَهُم آذانٌ لا يَسمَعوُن بِها اولئِكَ كَالانعام بَل هُم اضَلّ‏(316). نظر آنها به عالم چون نظر انعام و حيوانات گردد كه از اعتبار و تدبّر خالى است، و قلوب آنها چون قلوب حيوانات شود كه از تفكّر و تذكّر بى‏بهره است، بلكه از نظر در آيات و شنيدن مواعظ و معارف حالت غفلت و استكبار آنان روزافزون شود؛ پس، از حيوان پست‏تر و گمراه‏ترند.

يكى ديگر از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حبّ دنيا است كه به واسطه آن قلب تمام همّ خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنياوى شود؛ و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقمندى به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيمتر گردد. و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حبّ جاه و شرف به قلب تسلّط پيدا كند كه نور فطرت اللَّه بكلّى خاموش شود و درهاى سعادت به روى انسان بسته شود. و شايد قفلهاى قلب كه در آيه شريفه است كه مى‏فرمايد: ا فَلا يَتَدَبَّرون القُرآنَ ام عَلَى قُلُوبٍ اقفالُها(317)، همين قفل و بندهاى علايق دنيوى باشد. و كسى كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيّه بهره بردارد، بايد قلب را از اين ارجاس تطهير كند و لوث معاصى قلبيّه را، كه اشتغال به غير است، از دل براندازد؛ زيرا كه غير مطهّر محرم اين اسرار نيست. قال تعالى: انَّهُ لَقرآنٌ كَريمٌ فى كِتابٍ مَكنونٍ لا يَمَسُّهُ الَّا المُطَهَّروُن‏(318). چنانچه از ظاهر اين كتاب و مسّ آن در عالم ظاهره غير مطهّر ظاهرى ممنوع است تشريعاً و تكليفاً، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن ممنوع است كسى كه قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنيويّه است. و قال تعالى: ذلِكَ الكِتابُ لا رَيبَ فيه هُدىً لِلمُتَّقين‏(319) ... الخ. غير متّقى و غير مؤمن به حسب تقوى و ايمان عامّه، از انوار صوريّه مواعظ و عقايد حقّه آن محروم است؛ و غير متّقى و مؤمن به حسب مراتب ديگر تقوا، كه تقواى خاصّ و خاصّ الخاصّ و اخصّ الخواصّ است، از ديگر مراتب آن محروم است. و تفصيل در اطراف آن و ذكر آيات ديگر كه دلالت بر مقصود دارد موجب تطويل است ولى ما اين فصل را ختم كنيم به ذكر يك آيه شريفه الهيّه كه براى اهل يقظه كفايت كند به شرط تدبّر در آن. قال تبارك و تعالى: قَد جاءَكُم مِنَ اللَّه نُورٌ و كِتابٌ مُبينٌ يَهدِى بِهِ اللَّه مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ و يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَ يَهديهِم الى‏ صِراطٍ مُستَقيم‏(320). خصوصيات آيه شريفه بسيار است، و بيان در اطراف نكات آن رساله على حده لازم دارد كه اكنون مجال آن نيست.

فصل پنجم‏

يكى از آداب قرائت قرآن حضور قلب است، كه آن را در آداب مطلقه عبادات در همين رساله مذكور داشتيم و اعاده آن لزومى ندارد.

و ديگر از آداب مهمّه آن، تفكّر است. و مقصود از تفكّر آن است كه از آيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند. و چون مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحيفه نورانيّه فرمايد، هدايت به سُبُل سلامت است و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است، بايد انسان به تفكّر در آيات شريفه مراتب سلامت را از مرتبه دانيه آن، كه راجع به قواى ملكيّه است، تا منتهى النّهايه آن، كه حقيقت قلب سليم است- به تفسيرى كه از اهل بيت وارد شده كه ملاقات كند حق را در صورتى كه غير حق در آن نباشد(321)- به دست آورد. و سلامت قواى ملكيّه و ملكوتيّه گم‏شده قارى قرآن باشد، كه در اين كتاب آسمانى اين گم شده موجود است و بايد با تفكّر استخراج آن كند. و چون قواى انسانيّه سالم از تصرّف شيطانى شد و طريق سلامت را بدست آورد و بكار بست، در هر مرتبه سلامت كه حاصل شد از ظلمتى نجات يابد و قهراً نور ساطع الهى در آن تجلّى كند، تا آن كه اگر از جميع انواع ظلمات كه اول آن ظلمات عالم طبيعت است به جميع شئون آن و آخر آن ظلمت توجه به كثرت است به تمام شئون آن خالص شد، نور مطلق در قلبش تجلّى كند و به طريق مستقيم انسانيّت، كه در اين مقام طريق ربّ است، انسان را هدايت كند: انَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُستَقيم‏(322).

و در قرآن شريف دعوت به تفكّر و تعريف و تحسين از آن بسيار شده. قال تعالى: وَ انزَلنَا الَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ الَيهِم وَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون‏(323). در اين كريمه مدح بزرگى است از تفكّر، زيرا كه غايت انزال كتاب بزرگ آسمانى و صحيفه عظيمه نورانى را احتمال تفكّر قرار داده؛ و اين از شدّت اعتناء به آن است كه بس احتمال آن موجب يك همچو كرامتى عظيم شده. و در آيه ديگر فرمايد: فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّروُن‏(324). و از اين قبيل يا قريب به آن، آيات بسيار است و روايات درباره تفكر نيز بسيار است. از حضرت ختمى مرتبت صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه چون اين آيه شريفه نازل شد كه مى‏فرمايد: انَّ فى خَلقِ السَّمواتِ وَ الارضِ وَ اختِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لآياتٍ ... الخ‏(325)فرمود: وَيلٌ لِمَن قَرَأَها وَ لَم يَتَفَكَّر فيها(326). عمده در اين باب آن است كه انسان بفهمد تفكّرِ ممدوح كدام است؛ و الّا در اين كه تفكّر در قرآن و حديث ممدوح است شك نيست. بهترين تعبيرها از براى آن، آن است كه خواجه عبداللَّه انصارى قدس سره مى‏كند، قال: اعلَم، انَّ التَّفكُّرَ تَلَمُّسُ البَصيرَةِ لِاستِدراكِ البُغيَة(327). يعنى تفكّر جستجو نمودن بصيرت است- كه چشم قلب است- براى رسيدن به مقصود و نتيجه، كه غايت كمال آن است. و معلوم است مقصد و مقصود سعادت مطلقه است كه به كمال علمى و عملى حاصل آيد. پس، انسان در آيات شريفه كتاب الهى و در قصص و حكايات آن بايد مقصود و نتيجه انسانيّه، كه سعادت است، به دست آورد. و چون سعادت رسيدن به سلامت مطلقه و عالم نور و طريق مستقيم است، انسان بايد از قرآن شريف سُبُل سلامت و معدن نور مطلق و طريق مستقيم را طلب كند؛ چنانچه در آيه شريفه سابقه اشاره به آن شد. و چون شخص قارى مقصد را يافت، در تحصيل آن بينا شود و راه استفاده از قرآن شريف بر او گشوده و ابواب رحمت حق بر او مفتوح گردد، و عمر كوتاه عزيز خود و سرمايه تحصيل سعادت خويش را صرف در امورى كه مقصود به رسالت نيست نكند و از فضول بحث و كلام در چنين امر مهمّى خوددارى كند.

و چون مدّتى چشم دل را به اين مقصود افكند و از ديگر امور صرف نظر كرد، چشم دل بينا گردد و حديد شود، و تفكّر در قرآن براى نفس عادى شود و طرق استفاده بازگردد، و ابوابى بر او مفتوح شود كه تا كنون نبوده و مطالب و معارفى از قرآن استفاده كند كه تا كنون به هيچ وجه نمى‏كرده؛ آن وقت شفا بودن قرآن را براى امراض قلبيّه مى‏فهمد، و مفاد آيه شريفه وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ ما هُوَ شفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ الّا خَساراً(328). و معنى قول اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليه را كه مى‏فرمايد: و تَعَلَّمُوا القُرآنِ؛ فَانَّهُ رَبيعُ القُلُوب. وَ استَشفُوا بِنُورِهِ؛ فَانَّهُ شِفاءُ الصّدُور(329) ادراك مى‏كند. و از قرآن شريف فقط شفاء امراض جسمانيّه را طلب نمى‏كند، بلكه عمده مقصد را شفاء امراض روحانيّه كه مقصد قرآن است قرار مى‏دهد. قرآن براى شفاء امراض جسميّه نازل نشده، گرچه شفاء امراض جسميّه به او حاصل شود؛ چنانچه انبياء(عليهم السلام)نيز براى شفاء جسمانى نيامده بودند گرچه شفاء مى‏دادند؛ آنها اطبّاء نفوس و شفادهندگان قلوب و ارواحند.

فصل ششم‏

يكى از آداب مهمّه قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى‏شمار نائل كند، تطبيق است. و آن چنان است كه در هر آيه از آيات شريفه كه تفكر مى‏كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلًا، در قصه شريفه حضرت آدم عليه السلام ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجده‏ها و عبادتهاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهير كند؛ زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان است، با اوصاف و اخلاق شيطانى قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت. از آيات شريفه استفاده شود كه مبدأ سجده ننمودن ابليس خودبينى و عجب بوده كه كوس انَا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَنى مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طينٍ‏(330) زد، و اين خودبينى اسباب خودخواهى و خودفروشى- كه استكبار است- شد؛ و آن، اسباب خودرأيى- كه استقلال و سرپيچى از فرمان است- شد، پس مطرود درگاه شد. ما از اول عمر شيطان را ملعون و مطرود خوانديم و خود به اوصاف خبيثه او متّصف هستيم. و در فكر آن برنيامديم كه آن چه سبب مطروديّت درگاه قدس است در هر كسى باشد مطرود است؛ شيطان خصوصيتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد ما را نگذارد كه به آن درگاه راه يابيم. مى‏ترسم لعن‏هايى كه به ابليس مى‏كنيم خود نيز در آن شريك باشيم.

و نيز تفكّر كنيم در همين قصّه شريفه و سبب مزيت آدم و برترى او را از ملائكة اللَّه ببينيم چه بوده، خود نيز به مقدار طاقت به آن متّصف شويم. مى‏بينيم تعليم اسماء سبب آن بوده؛ چنانچه فرمايد: وَ عَلَّمَ آدَمَ الَاسماءَ كُلَّها(331). و مرتبه عاليه تعليم اسماء تحقّق به مقام اسماء اللَّه است؛ چنانچه مرتبه عاليه از احصاء اسماء كه در روايت شريفه است: انَّ للَّه تِسعٌ وَ تِسعينَ اسماً؛ مَن احصاها، دَخَلَ الجَنَّة(332)، تحقّق به حقيقت آنها است كه انسان را به جنّت اسمائى نائل كند.

انسان با ارتياضات قلبيّه مى‏تواند مظهر اسماء اللَّه و آيت كبراى الهى شود، و وجود او وجود ربّانى، و متصرّف در مملكت او دست جمال و جلال الهى باشد. و در حديث قريب به اين معنى است كه همانا روح مؤمن اتّصالش به خداى تعالى شديدتر است از اتّصال شعاع شمس به آن يا به نور آن‏(333).

و در حديث صحيح وارد است كه بنده چون با نافله به من نزديك شد، او را دوست دارم؛ و چون دوست داشتم او را، من گوش او شوم كه با آن مى‏شنود و چشم او شوم كه با آن مى‏بيند و زبان مى‏بيند و زبان او شوم كه با آن نطق مى‏كند و دست او شوم كه با آن اخذ مى‏كند(334).

و در حديث است كه عَلىٌّ عَينُ اللَّه وَ يَدُ اللَّه‏(335).. الى غير ذلك. و در حديث است كه نَحنُ اسماؤُهُ الحُسنى‏(336). و در اين خصوص شواهد عقليه و نقليه فراوان است.

بالجمله، كسى كه بخواهد از قرآن شريف حظّ وافر و بهره كافى بردارد، بايد هر يك از آيات شريفه را با حالات خود تطبيق كند تا استفاده كامله كند. مثلًا، در آيه شريفه در سوره انفال فرمايد: انَّما المُؤمِنُونَ الَّذينَ اذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلوبُهُم وَ اذا تُلِيَت عَلَيهِم آياتُهُ زادَتهُم ايماناً وَ عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلوُن ...(337) الخ. شخص سالك بايد اين اوصاف ثلاثه را ببيند با او منطبق است؟ آيا وقتى ذكر خدا مى‏شود، قلب او فرو مى‏ريزد و ترسناك مى‏شود؟ و وقتى آيات شريفه الهيّه بر او خوانده مى‏شود، نور ايمان در قلبش افزايش پيدا مى‏كند؟ و اعتماد و توكلش به حق تعالى است؟ يا در هر يك از مراتب راجل، و از هر يك از اين خواصّ محروم است. اگر بخواهد بفهمد كه از حق ترسناك است و قلبش از ترس خداوند فرو مى‏ريزد، به اعمال خود نظر كند. انسان ترسناك در محضر كبريايى جسارت به مقام مقدّسش نكند و در حضور حضرت حق هتك حرمات الهيّه ننمايد- اگر با آيات الهيّه ايمان قوى شود، نور ايمان به مملكت ظاهرش نيز سرايت كند. ممكن نيست قلب نورانى باشد، و زبان و كلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد. بشر نورانى آن است كه تمام قواى ملكيه و ملكوتيّه‏اش نوربخش باشد؛ و علاوه بر آن كه خود او را هدايت به سعادت و طريق مستقيم كند، به ديگران نيز نورافشانى كند و آنها را به راه انسانيت هدايت كند؛ چنانچه اگر كسى به خداى تعالى توكل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست ديگران كند و بار احتياج و فقر خود را به درگاه غنىّ مطلق افكند؛ و ديگران را كه چون خود او فقيران و بينوايانند مشكل‏گشا نداند.

پس، وظيفه سالك الى اللَّه آن است كه خود را به قرآن شريف عرضه دارد؛ و چنانچه ميزان در تشخيص صحّت و عدم صحّت و اعتبار و لا اعتبارِ حديث آن است كه آن را به كتاب خدا عرضه دارند و آن چه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، ميزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است كه در ميزان كتاب اللَّه درست و مستقيم در آيد. و چنانچه خُلق رسول اللَّه قرآن است، خلق خود را با قرآن بايد متوافق كند تا با خلقِ ولى كامل نيز مطابق گردد. و خلقى كه مخالف كتاب اللَّه است زخرف و باطل است. و همچنين جميع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را بايد با كتاب خدا تطبيق كند و عرضه دارد تا به حقيقت قرآن متحقق گردد و قرآن صورت باطنى او گردد.

وَ انتَ الكِتابُ المُبينُ الَّذى بِاحرُفِهِ تَظهَرُ المُضمَرُ

و در اين مقام آداب ديگرى است كه بعضى از آنها را ما در اول اين رساله در آداب مطلق عبادات مذكور داشتيم، و بعضى از آنها در همين آداب مندرج است، و ذكر بعضى ديگر منجر به تطويل شود، از اين جهت از آنها صرف نظر شد. و اللَّه العالم.

خاتمه: در ذكر ترجمه پاره‏اى از روايات شريفه است براى تتميم فائده و تبرك به كلام عترت طاهره.

در كافى شريف سند به سعد مى‏رساند از حضرت باقر العلوم عليه السلام كه فرمود: اى سعد، تعلّم كنيد قرآن را زيرا كه قرآن مى‏آيد روز قيامت در بهترين صورتها. پس فرمود قريب به اين معنى كه: در هر يك از صفوف خلايق از مؤمنين و شهداء و انبياء و در صف ملائكة اللَّه عبور كند، و آنها همه گويند اين از ما نورانى تر است تا آنكه رسول ختمى معرفى آن كند.- الى آخر الحديث‏(338). و از حضرت صادق روايت كند كه خداى تعالى وقتى كه جمع فرمايد اوّلين و آخرين را، ناگاه آنها شخصى را مى‏بينند كه پيش مى‏آيد كه هر گز صورتى از او بهتر ديده نشده‏(339). و احاديث به اين مضمون بسيار است و دليل واضح بر گفته اهل معرفت است كه از براى موجودات اين عالم در آخرت صورتهاى اخروى است.

و از احاديث اين باب صورت اخروى اعمال نيز مستفاد شود. كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم عليه السلام رساند كه فرمود: رسول خدا فرمود: من و كتاب خدا و اهل بيتم اول كسى هستيم كه وارد شويم بر عزيز جبّار؛ پس از ما امّت من وارد شوند. پس از آن سؤال كنم كه چه كرديد با كتاب خدا و اهل بيت من‏(340).

و در حديث ديگر است كه مى‏فرمايد جبّار عزّ و جلّ به قرآن: به عزت و جلال و بلندى مقامم قسم كه البته اكرام كنم كسى را كه اكرام كرده است تو را، و اهانت كنم كسى را كه اهانت كرده تو را(341).

previos pagemenu pagenext page