previos pagemenu pagenext page

حسّان بن على گويد از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردم از ليله قدر فرمود: طلب كن آن را در نوزدهم، و بيست و يكم، و بيست و سوم.

و سيد عابد زاهد رضى اللَّه عنه در اقبال فرمايد: بدان كه اين شب بيست و سوم از شهر رمضان، وارد شده است اخبار صريحه به اينكه ليله قدر است به مكاشفه و بيان. از آن جمله آن است كه روايت كنيم به اسناد خود تا سفيان بن السيط (السمط- خ ل) گفت:" گفتم به حضرت صادق (عليه السلام) تعيين فرما ليله قدر را براى من مفرداً." فرمود:" شب بيست و سوم." و از آن جمله آن است كه روايت كنيم به اسناد خود تا زراره از عبد الواحد بن المختار الأنصارى گفت:" سؤال كردم از حضرت باقر (عليه السلام) از ليله القدر." فرمود:" به خدا قسم خبر مى‏دهم به تو و تعميه نمى‏كنم به تو. آن اول شب از هفت شب آخر است." پس از آن از زراره نقل مى‏كنند كه گفته آن ماهى كه حضرت تعيين فرمود بيست و نه روز بود(561). پس از آن روايات ديگر نقل كنند كه ليله قدر شب بيست و سوم است، كه از آن جمله است قضيه جهنى‏(562) كه معروف است.

تنبيه عرفانى‏

چنانچه در آن دو سوره مباركه كه گذشت گفته شد، اظهر آن است كه بسم اللَّه هر سوره متعلّق به خود آن سوره باشد. بنا بر اين، در سوره مباركه قدر چنين مى‏شود كه حقيقت شريفه قرآنيّه و لطيفه مقدّسه الهيّه را باسم اللَّه، كه حقيقت جمعيّه اسمائيّه و اسم اعظم ربوبى است و متعيّن به رحمت مطلقه رحمانيّه و رحيميّه است، در ليلة القدر محمديّه(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)نازل فرموديم؛ يعنى، ظهور قرآن تبع ظهور جمعى الهيّت و قبض و بسط رحيميّت و رحمانيّت است؛ بلكه حقيقت قرآن مقام ظهور حضرت اسم اللَّه الاعظم است به ظهور رحمانيّت و رحيميّت و جامع جمع و تفصيل است؛ از اين جهت، اين كتاب شريف قرآن است و فرقان است؛ چنانچه روحانيّت رسول ختمى، و مقام مقدّس ولايت آن سرور، نيز قرآن و فرقان است و مقام احديّت جمع و تفصيل است.

پس، ذات مقدّس به حسب اين احتمال گويى چنين فرمايد: ما به تجلّى به مقام اسم اعظم، كه مقام احديّت جمع و تفصيل است، به ظهور رحمت رحمانيّه و رحيميّه قرآن را تنزّل داديم در ليله قدر محمدى. و چون در عالم فرق، بلكه فرق الفرق، فُرقانيّتى بين قرآنين، يعنى قرآن مكتوب منزل و قرآن منزل عليه يعنى كتاب الهى و حقيقت محمّديّه، حاصل شده، در ليله وصال وصل بين القرآنين و جمع بين الفرقانين فرموديم؛ و به اين اعتبار نيز اين شب ليله قدر [است ]ولى قدر آن را به آن طور كه شايد، جز خود حضرت خاتم النبيين(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)كه صاحب ليلة القدر است بالاصالة و اوصياء معصومين او كه صاحب آنند بالتّبعيّة، كسى نداند.

تتمة در ذكر بعض روايات كه در فضل ليلة القدر وارد شده‏

از آن جمله رواياتى است كه عارف باللَّه، سيد بن طاوس رضي اللَّه عنه در كتاب شريف اقبال نقل فرموده، مى‏فرمايد: در كتاب يواقيت، تأليف ابو الفضل بن محمد الهروى، يافتم اخبارى در فضل ليلة القدر. تا آن كه مى‏گويد از پيغمبر نقل است كه فرمود: موسى گفت:" الهى من قرب تو را مى‏خواهم. "فرمود:" قرب من از براى كسى است كه بيدار باشد در شب قدر." گفت:" الهى رحمت تو را مى‏خواهم." فرمود:" رحمت من براى كسى است كه رحم كند فقرا را در شب قدر." گفت:" خدايا من گذشتن از صراط را مى‏خواهم." فرمود:" اين براى كسى است كه تصدّق كند به صدقه‏اى در شب قدر." گفت:" خدايا از درختهاى بهشت و ميوه‏هاى آن مى‏خواهم." فرمود:" اين براى كسى است كه تسبيح كند به تسبيحه‏اى در شب قدر." گفت:" خدايا نجات مى‏خواهم." فرمود:" نجات از آتش؟ "گفت:" آرى." فرمود:" اين براى كسى است كه استغفار كند در شب قدر. "گفت: "خدايا رضاى تو را مى‏خواهم." فرمود:" خشنودى من از براى كسى است كه دو ركعت نماز بخواند در شب قدر."

و هم از آن كتاب از پيغمبر منقول است كه فرمود: گشوده شود درهاى آسمان در شب قدر؛ پس، نيست بنده‏اى كه نماز بخواند در آن مگر آن كه بنويسد خداوند تعالى از براى او به هر سجده‏اى درختى در بهشت كه اگر سير كند سوارى در سايه آن صد سال، تمام نكند آن را. و به هر ركعتى (ركوعى) خانه‏اى در بهشت از دُرّ و ياقوت و زبر جد و لؤلؤ. و به هر آيه‏اى تاجى از تاجهاى بهشت. و به هر تسبيحى مرغى از نفايس مرغها. و به هر جلسه‏اى درجه‏اى از درجات بهشت. و به هر تشهّدى غرفه‏اى از غرفه‏هاى بهشت. و به هر سلامى حُلّه‏اى از حُلّه‏هاى بهشت. و وقتى منفجر شود عمود صبح، عطا كند او را خداوند از زنهاى با الفت و انس كه پستانهاى آنها از زير جامع برجسته و پيدا باشد، و از كنيزهاى خوش خلق مهذّب، و از پسرهاى مخلّد، و از طائرهاى نجيب، و از ريحانهاى معطّر، و نهرهاى جارى، و نعمتهاى رضايت‏بخش، و تحفه‏ها و هديه‏ها و خلعتها و كرامتها، و آنچه نفس اشتها داشته باشد و چشم لذّت يابد. و شماها در آن مخلّد هستيد.

و هم از آن كتاب از حضرت باقر (عليه السلام) نقل است كه: كسى كه احياء كند شب قدر را، آمرزيده شود گناهان او گرچه به عدد ستارگان آسمان و وزن كوهها و كيل درياها باشد.و اخبار در فضل آن بيش از آن است كه در اين اوراق نوشته شود.

قوله تعالى: و مَا ادريكَ ما لَيلَةُ القَدر اين تركيب براى تفخيم و تعظيم و بزرگى مطلب است و عظمت حقيقت، خصوصاً به ملاحظه متكلّم و مخاطب. با آن كه حق تعالى جلّت قدرته متكلّم است و رسول اكرم(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)مخاطب است، با اين وصف، به قدرى گاهى مطلب با عظمت است كه اظهار آن در نسج الفاظ و تركيب حروف و كلمات ممكن نيست؛ كانّه مى‏فرمايد: ليلة القدر نمى‏دانى چه حقيقت با عظمتى است؛ حقيقت آن را نتوان بيان نمود و نسج و نظم حروف و كلمات در خور آن حقيقت نيست. و لهذا با آن كه كلمه ما براى بيان حقيقت است، از بيان آن صرف نظر فرمود و فرمود: لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن الفِ شَهر: به خواصّ و آثار آن معرفى آن را فرمود، چه كه بيان حقيقت ممكن نيست. و از اين جا نيز مى‏توان حدس قوى زد به اينكه حقيقت ليلة القدر و باطنش غير از اين صورت و ظاهر است. گرچه اين ظاهر نيز با اهميّت و عظمت است، ولى نه به آن مثابه كه نسبت به رسول اللَّه، ولىّ مطلق و محيط به كلّ عوالم، اين نحو تعبير شود.

ان قُلتَ: بنا بر آن احتمال كه مذكور شد كه باطن ليلة القدر حقيقت و بنيه خود رسول مكرّم باشد كه در آن محتجب است شمس حقيقت به تمام شئون، اشكال بالاتر شود، زيرا كه به خود آن سرور نتوان گفت كه تو نمى‏دانى كه ليلة القدر كه صورت مُلكى خود تو است چيست.

قلتُ: اين مطلب را سرّى و اين لطيفه را باطنى است، و ذلك لِمَن أَلقَى السّمعَ وَ هُوَ شَهيد(563). اى عزيز، بدان كه چون در باطن ليلة القدر حقيقى، يعنى بنيه و صورت مُلكى يا عين ثابت محمّدى صلّى اللَّه عليه و آله، جلوه اسم اعظم و تجلّى احدى جمعى الهى است، از اين جهت تا عبد سالك الى اللَّه، يعنى رسول ختمى صلّى اللَّه عليه و آله، در حجاب خود است، نتواند آن باطن را و آن حقيقت را مشاهده فرمود. چنانچه درباره موسى بن عمران (على نبيّنا و آله و عليه السلام) در قرآن شريف وارد شد كه: لَن تَرانى‏(564)

يا مُوسى‏. با آن كه تجلّى ذاتى يا صفاتى از براى آن سرور شد به دليل فلمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ موُسى‏ صَعِقاً(565)، و به دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشأن سمات چنانچه پر واضح است. و اين را نكته نيز آن است كه: اى موسى، تا در حجاب موسوى و احتجاب خودى هستى، امكان مشاهده نيست. مشاهده جمال جميل براى كسى است كه از خود بيرون رود؛ و چون از خود بيرون رفت، به چشم حق ببيند، و چشم حق حق‏بين خواهد بود. پس، جلوه اسم اعظم، كه صورت كماليّه ليلة القدر است، با احتجاب به خودى نتوان ديد. پس، اين تعبير بنا بر اين تحقيق صحيح و به موقع خواهد بود.

ان قلت: ليلة القدر نفس بنيه احمدى است به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در آن، نه نفس شمس تا اين توجيه صحيح باشد.

قلتُ: به لسان اهل نظر، شيئيّتِ شى‏ء به صورت كماليّه آن شى‏ء است؛ و اشياءِ ذواتِ اسباب، خصوصاً سبب الهى، شناخته نشود به حقيقت مگر به شناختن اسباب آنها. و به لسان اهل معرفت، نسبت ظاهر و باطن و جلوه و متجلّى نسبت دو امر مفارق نيست، بلكه يك حقيقت گاهى جلوه ظهورى كند و گاهى جلوه بطونى؛ چنانچه عارف معروف فرمايد:

ما عدمهاييم هستى‏ها نما تو وجود مطلق و هستى ما

اين سخن به قول عارف رومى پايان ندارد و صرف نظر از آن اولى است.

قوله تعالى: لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن أَلفِ شَهر اگر ملاحظه صورت ظاهر مُلكيّه ليلة القدر را كنيم، خيريّت آن از الف شهر يعنى هزار ماهى كه در آن ليلة القدر نباشد. يا ليلة القدر و عبادت و طاعت در آن بهتر است از هزار ماه كه اسرائيلى‏ها حمل سلاح مى‏كردند و در راه خدا جهاد مى‏كردند. يا آن كه ليلة القدر بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى اميه لعنهم اللَّه؛ چنانچه در روايات شريفه است‏(566).

و اگر ملاحظه حقيقت ليلة القدر شود، الف شهر ممكن است كنايه از جميع موجودات باشد، به اعتبار آن كه الف عدد كامل است، و مراد از شهر انواع است. يعنى، بنيه شريفه محمّديّه كه انسان كامل است از هزار نوع كه جميع موجودات مى‏باشد بهتر است؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت گفته است‏(567).

و احتمال ديگرى به نظر نويسنده آمده. و آن آن است كه ليلة القدر اشاره باشد به مظهر اسم اعظم؛ يعنى، مرآت تامّ محمّدى صلّى اللَّه عليه و آله. و هزار شهر عبارت باشد از مظهر اسماء ديگر. و چون از براى حق تعالى هزار [و ]يك اسم است، و يك اسم مستأثر در علم غيب است، از اين جهت ليلة القدر نيز مستأثر است، و ليله قدرِ بنيه محمّدى نيز اسم مستأثر است. از اين جهت، بر اسم مستأثر كسى جز ذات مقدّس رسول ختمى(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)اطلاع پيدا نكند.

تنبيه عرفانى‏

بايد دانست كه چنانچه ولىّ كامل و نبىّ ختمى(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)ليلة القدر است به اعتبار بطون اسم اعظم در او و احتجاب حق به جميع شئون در او، همين طور يوم القدر نيز هست به اعتبار ظهور شمس حقيقت و بروز اسم جامع از افق تعيّن او؛ چنانچه يوم القيمة نيز خود آن سرور است.

بالجمله، آن ذات مقدّس شب و روز قدر است؛ و روز قيامت نيز روز قدر است. بنا بر اين، نكته اين كه از ساير مظاهر به شهر و از اين مظهر مقدّس تامّ به ليله تعبير شده است، شايد آن باشد كه مبدأ شهور و سنين يوم و ليله است؛ چنانچه واحد مبدأ عدد است. و آن سرور به باطن حقيقت، كه اسم اعظم است، مبدأ ساير اسماء است؛ و به تعيّن و عين ثابت خود، اصل شجره طيّبه و مبدأ تعيّنات است. تَدَبَّر تَعرِف وَ اغتَنِم.

قوله تعالى: تَنَزَّلُ المَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمر در اين آيه شريفه مطالبى است كه به طريق اجمال بعضى از آن را مذكور مى‏داريم.

امر اول در ذكر صنوف ملائكة اللَّه تعالى و اشاره به حقيقت آنها على الاجمال. بدان كه بين محدّثين و محقّقين اختلاف است در تجرّد و تجسّم ملائكة اللَّه. كافّه حكماء و محقّقين و بسيارى از محقّقين فقهاء قائل به تجرّد آنها و تجرّد نفس ناطقه شدند، و بر آن برهانهاى متين اقامه فرمودند. و از بسيارى از روايات و آيات شريفه نيز استفاده تجرّد شود؛ چنانچه محدّث محقّق، مولانا محمّد تقى مجلسى، پدر بزرگوار مرحوم مجلسى، در شرح فقيه در ذيل بعضى روايات فرموده است كه اين دلالت كند بر تجرّد نفس ناطقه‏(568).

و بعضى از محدّثين بزرگ قائل به عدم تجرّد شدند. و غايت آنچه دليل آورده‏اند اين است كه قول به تجرّد منافى با شريعت است؛ و تصريح نموده‏اند به اين كه مجرّدى جز ذات مقدّس حقّ نيست. و اين كلام بسيار ضعيفى است؛ زيرا كه عمده نظر آنها دو امر شايد باشد: يكى، قضيّه حدوث زمانى عالم، كه توهّم شده مجرّد بودنِ موجودى جز حق با آن منافى است. و يكى، فاعل مختار بودن حق تعالى است، كه گمان نمودند با تجرّد عالم عقل و ملائكة اللَّه مخالف است. و اين هر دو مسأله از مسائل معنونه است در علوم عاليه. و عدم تنافى اين قبيل مسائل با موجود مجرّد به وضوح پيوسته. بلكه قول به عدم تجرّد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائكة اللَّه با بسيارى از مسائل الهيّه و كثيرى از عقايد حقّه منافى است، كه اكنون مجال بيان آنها نيست. و حدوث زمانى عالم، به آن طور كه اين دسته گمان نمودند، منافى با اصل مسئله حدوث زمانى است، فضلًا از آن كه با بسيارى از قواعد الهيّه نيز مخالف است.

و حق در نزد نويسنده موافق با عقل و نقل آن است كه از براى ملائكة اللَّه اصنافى است كثيره، كه بسيارى از آنها مجرّدند و بسيارى از آنها جسمانى برزخى هستند- و ما يَعلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلّا هُو(569).

و اصناف آنها به حسب تقسيم كلّى آن است كه گفته‏اند موجودات ملكوتيّه بر دو قسم است: يكى آن كه تعلّق به عالم اجسام ندارد، نه تعلّق حلولى و نه تعلّق تدبيرى. و ديگر آن كه به يكى از اين دو وجه تعلّق داشته باشد.

و طايفه اولى دو قسمند:

يك قسم آنان كه به آنها ملائكه مهيِّمه گويند. و آنها آنانند كه مستغرق در جمال جميل و متحيّر در ذات جليل مى‏باشند و از ديگر خلايق غافل و به ديگر موجودات توجّه ندارند.

و در اولياء خدا نيز يك طايفه هستند كه چنين مى‏باشند. و چنانچه ما مستغرق بحر ظلمانى طبيعت هستيم و از عالم غيب و ذات ذو الجلال، با آن كه ظاهر بالذّات و هر ظهورى پرتو ظهور او است، بكلى غافل هستيم، آنها از عالم و هر چه در او است غافل و به حق و جمال جميل او مشغولند. و در روايت است كه خداوند مخلوقاتى دارد كه نمى‏دانند خداوند آدم و ابليس را خلق فرموده‏(570).

قسم دوم آنان هستند كه خداى تعالى آنها را وسايط رحمت وجود خود قرار داده؛ و آنها مبادى سلسله موجودات و غايت اشواق آنها هستند. و اين طايفه را اهل جبروت گويند. و مقدّم و رئيس آنها روح اعظم است. و شايد آيه شريفه تَنَزَّلُ المَلائِكَةُ وَ الروُّح نيز اشاره باشد به اين طايفه از ملائكة اللَّه. و اختصاص به ذكر روح، با آن كه از ملائكه است، براى عظمت او است؛ چنانچه در آيه شريفه يَومَ يَقوُمُ الرُّوحُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا(571)نيز اشاره به همين است. و به اعتبارى روح را قلم اعلى گويند؛ چنانچه فرمايد: اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه القَلَمُ‏(572). و به اعتبارى او را عقل اوّل گويند؛ چنانچه فرمايد: اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه العَقلُ‏(573). و بعضى روح را جبرائيل دانند. و فلاسفه جبرائيل را آخر ملائكه كرّوبيّين دانند؛ و او را روح القدس دانند؛ و روح را اول ملائكه كروبيّين دانند. و در روايات شريفه نيز فرموده كه روح اعظم از جبرئيل است؛ چنانچه از كافى شريف منقول است كه ابو بصير گويد: سؤال كردم از حضرت صادق سلام اللَّه عليه از قول خداى تعالى: يَسئَلوُنَكَ عَنِ الروُّحِ قُلِ الروُّحُ مِن امرِ رَبّىِ. فرمود:" خلقى است اعظم از جبرئيل و ميكائيل. با رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)بود، و با ائمّه (عليهم السلام) هست. و او از ملكوت مى‏باشد.(574)و در بعض روايات است كه روح از ملائكه نيست، بلكه اعظم از آنها است‏(575).

و شايد روح دو اطلاق داشته باشد در لسان قرآن و اخبار، چنانچه در لسان اهل اصطلاح نيز اطلاقاتى دارد. يك روح از صنوف ملائكه است؛ چنانچه فرمود از ملكوت است. و يك روح نيز روحِ خود حضرات اولياء است كه از ملائكه نيست و اعظم از آنها است. بنا بر اين، ممكن است روح در سوره شريفه قدر به اعتبار تنزّل در ليله قدر، عبارت از روح الامين يا روح اعظم باشد. و در آيه شريفه يَسئَلوُنَكَ عَنِ الرّوح‏(576)عبارت از روح انسانى باشد كه در مرتبه كمال از جبرئيل و ديگر ملائكه اعظم است؛ و از عالم امر بلكه گاهى متّحد با مشيّت، كه امر مطلق است، شود.

قسم ديگر از ملائكة اللَّه آنها هستند كه موكّل بر موجودات جسمانيّه و مدبّر در آنها هستند. و از براى اينها صنوف كثيره و طوايف بى‏شمار است؛ زيرا از براى هر موجود علوى يا سفلى، فلكى يا عنصرى، وجهه‏اى ملكوتى است كه به آن وجهه به عالم ملائكة اللَّه متّصل و با جنود حق پيوند است؛ چنانچه حق اشاره به ملكوت اشياء فرمايد در آيه شريفه كه مى‏فرمايد: فَسُبحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكوُتُ كُلِّ شَي‏ءٍ و إِلَيهِ تُرجَعوُن‏(577).

و حضرت رسول در كثرت ملائكه فرمايد- چنانچه روايت شده-: اطَّتِ السَّماءُ؛ وَ حَقٌّ لَهُ ان تَئِطَّ: ما فيها مَوضِعُ قَدَمٍ الّا وَ فِيهِ مَلَكٌ ساجِدٌ أَو راكِع‏(578). و در روايات شريفه راجع به كثرت ملائكه و بسيارى صنوف آنها بسيار مذكور است. امر دوم در بيان كيفيت تنزّل ملائكة اللَّه است بر ولى امر بدان كه روح اعظم، كه خلقى اعظم از ملائكة اللَّه يعنى در مرتبه اول از ملائكة اللَّه واقع است و اشرف و اعظم از همه است، و ملائكة اللَّه مجرّده قطّانِ عالم جبروت از مقام خود تجافى نكنند، و از براى آنها نزول و صعود به آن معنى كه از براى اجسام است مستحيل است؛ زيرا كه مجرّد از لوازم اجسام مبرّى است و منزه است. پس تنزّل آنها، چه در مرتبه قلب يا صدر يا حسّ مشتركِ ولىّ، و چه در بقاع ارض و كعبه و حول قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، و چه در بيت المعمور باشد، به طريق تمثّل ملكوتى يا ملكى است؛ چنانچه خداى تعالى در باب تنزّل روح الامين بر حضرت مريم عليها السلام فرمايد: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً(579)چنانچه براى اولياء و كمّل نيز تمثّل ملكوتى و تروّح جبروتى ممكن است. پس، ملائكة اللَّه را قوّه و قدرت دخول در ملك و ملكوت است به طور تمثّل؛ و كمّل اولياء را قدرت بر دخول در ملكوت و جبروت است به طور تروّج و رجوع از ظاهر به باطن. و تصديق اين معنى سهل است براى كسى كه حقايق مجرّدات را، چه مجرد ملكوتى يا جبروتى و چه نفوس ناطقه كه نيز از مجرّدات جبروتيّه يا ملكوتيّه هستند، فهميده باشد و مراحل وجود و مظاهر آنها و نسبت ظاهر به باطن و باطن به ظاهر را تصوّر نموده باشد.

و بايد دانست كه تمثّل جبروتيّين و ملكوتيّين در قلب و صدر و حسّ بشر ممكن نيست مگر پس از خروج او از جلباب بشريّت و تناسب او با آن عوالم؛ و الّا مادامى كه نفس مشتغل به تدبيرات ملكيّه است و از آن عوالم غافل است، ممكن نيست اين مشاهدات يا تمثّلات براى او دست دهد. بلى، گاهى شود كه به اشاره يكى از اولياء نفس را از اين عالم انصرافى حاصل شود و به قدر لياقت از عوالم غيب ادراكى معنوى يا صورى نمايد. و گاه شود كه به واسطه بعضى امور هائله، مثلًا، از براى نفس انصرافى از طبيعت حاصل و نمونه‏اى از عالم غيب ادراك كند؛ چنانچه شيخ الرّئيس قضيّه آن شخص ساده لوح را كه در حج بيت اللَّه برات آزادى از آتش جهنم گرفته بود، نقل كند. و شيخ عارف، محيى الدّين، نيز نظير اين قضيه را نقل نمايد(580). و اينها نيز از انصراف نفوس است از مُلك، و توجّه ملكوتى است. و گاه شود كه نفوس اولياء كمّل پس از انسلاخ از عوالم و مشاهده روح اعظم يا ساير ملائكة اللَّه به واسطه قوّت نفس، به خود آيند و حفظ حضرات غيب و شهادت كنند؛ و در اين صورت، در تمام نشئات در آنِ واحد حقايق جبروتيّين را مشاهده كنند. و گاه شود كه به قدرتِ خودِ ولىِّ كامل تنزّل ملائكه حاصل شود. و اللَّه العالم.

امر سوم بدان كه ليلة القدر چون ليله مكاشفه رسول خدا و ائمّه هدى است، از اين جهت، كشف جميع امور ملكيّه از غيب ملكوت براى آنها مى‏شود؛ و ملائكه موكّله بر هر امرى از امور براى آن حضرات در نشئه غيب و عالم قلب ظاهر شود، و جميع امورى كه در مدّت سال براى خلايق تقدير شده و در الواح عاليه و سافله مكتوب گرديده، به طور كتب ملكوتى و استجنان وجودى، بر آنها مكشوف و معلوم گردد. و اين مكاشفه مكاشفه ملكوتيّه است كه محيط بر جميع ذرّات عالم طبيعت است؛ و هيچ امرى بر ولىّ امر از امور رعيت مخفى نخواهد بود. و منافات ندارد كه براى آنها در يك شب امر يك سال و در يك حال نيز جميع امورِ دهر و در يك لحظه جميع مقدّرات ملكيّه و ملكوتيّه، و به تدريج در ايّام سنه نيز جميع امور يوميّه، منكشف شود به طريق اجمال و تفصيل. مثلًا، چنانچه در كيفيّت نزول قرآن در حديث است كه جملةً واحده در بيت المعمور، و در ظرف بيست و سه سال بر رسول خدا وارد شده‏(581). و ورود در بيت المعمور نيز نزول بر رسول خدا است.

بالجمله، گاه شود كه ولىّ امر متصل به ملأ اعلى و اقلام عاليه و الواح مجرّده شود، و براى او مكاشفه تامّه جميع موجودات شود ازلًا و ابداً؛ و گاه اتّصال به الواح سافله حاصل شود، پس مدّتى مقدّر را كشف فرمايد؛ و تمام صفحه كون نيز در محضر ولايت م‏آبى او حاضر است و هر چه از امور واقع شود به نظر آن حضرات بگذرد.

و در روايات عرض اعمال بر ولىّ امر وارد است، كه هر پنجشنبه و دوشنبه عرض اعمال بر رسول خدا و ائمه هدى (عليهم السلام) شود. و در بعضى روايات است كه در هر صبح؛ و در بعضى هر صبح و شب عرض شود اعمال عباد. و اينها نيز به حسب اجمال و تفصيل و جمع و تفريق است. و در اين ابواب روايت شريفه از اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده كه در كتب تفاسير از قبيل تفسير برهان و صافى مذكور است‏(582).

قوله: سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطلَعِ الفَجر يعنى، اين شب مبارك سلامت است از شرور و بليّات و آفات شيطانيّه تا طلوع فجر. يا آن كه سلام بر اولياء خدا و اهل طاعت است. و يا آن كه ملائكة اللَّه كه با آنها ملاقات كنند، سلام به آنها كنند از جانب حق تعالى تا طلوع فجر.

تنبيه عرفانى‏

چنانچه سابقاً در بيان حقيقت ليلة القدر مذكور شد، از مراتب وجود و تعيّنات غيب و شهود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق آنها ليل تعبير شود؛ و بنا بر آن، ليلة القدر ليله‏اى ايست كه حق تعالى به حسب جميع شئون واحديّت جمع اسماء و صفات، كه حقيقت اسم اعظم است، در آن محتجب باشد. و آن تعيّن و بنيه ولىّ كامل است كه در زمان رسول خدا آن سرور، پس از آن، ائمّه هدى، واحداً بَعدَ واحدٍ، مى‏باشند. بنا بر اين، فجرِ ليلة القدر وقتى است كه آثار شمس حقيقت از خلف حجب تعيّنات ظاهر گردد. و طلوع شمس از افق تعيّنات، فجر يوم القيمة نيز هست. و چون از مدت غروب و احتجاب شمس حقيقت در افق تعيّناتِ اين اولياء كمّل تا وقت طلوع فجر كه مدت ليلة القدر است، آن ليله صاحبِ شرف از تصرّفات شيطانيّه مطلقاً سالم است و به همان طور كه شمس محتجب شده است بى‏كدورت و تصرف شيطانيّه طالع شود، فرموده است: سلام است آن شب تا طلوع فجر. و اما ساير ليلها يا اصلًا سلامت ندارند، و آن ليالى بنى اميه و امثال آنها است؛ و يا سلامت به جميع معانى ندارند، و آن ليالى ساير ناس است.

خاتمة

از بيانات عرفانيّه و مكاشفات ايمانيّه، كه به دستگيرى اولياء عظام (عليهم السلام) بر قلب منير اهل معرفت ظاهر شد، معلوم شود كه چنانچه سوره مباركه توحيد نسبت ذات مقدس حق جل و علا است، سوره شريفه قدر نسبت اهل بيت عظام (عليهم السلام) است؛ چنانچه در روايات معراج وارد است:

محمد بن يعقوب باسناده عن ابى عبداللَّه (عليه السلام)، في صَلاةِ النّبى(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)فِى السَّماءِ، في حَديثِ الإِسراءِ قال (عليه السلام): ثم اوحَى اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ الَيهِ: اقرَأ يا مُحَمَّدُ نِسبَةَ رَبِّكَ تَبارَكَ وَ تَعالى: قل هو اللَّه احَدٌ، اللَّه الصَّمَدُ، لَم يَلِد وَ لَم يولَد، وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً احَدٌ. وَ هذا في الرَّكعَةِ الاوُلى‏. ثُمَّ، اوحَى اللَّه عَزَّ و جلَّ الَيهِ: اقرَأ ب الحَمدُ للَّه. فَقَرأها مِثلَ ما قَرَأَ اوَّلًا. ثُمَّ اوحَى اللَّه: اقرَأ: انّا انزَلناهُ فَانَّها نِسبَتُكَ وَ نِسبَةُ اهلِ بَيتِكَ الى‏ يَومِ القيامَة(583). و روايات شريفه در باب فضل سوره مباركه قدر بسيار است. از آن جمله روايتى است كه در كافى شريف است از حضرت باقر (عليه السلام) كه فرمود: كسى كه قرائت كند انّا انزَلناه في لَيلَةِ القَدر را به طور جهر، مثل آن است كه شمشير خود را از غلاف بيرون آورده باشد در راه خدا. و كسى كه سرّاً بخواند، مثل آن است كه به خون خود غلطان شده است در راه خدا. و كسى كه ده مرتبه آن را قرائت كند، هزار گناه از گناهان او را محو نمايد.و از خواصّ القرآن روايت از رسول خدا شده كه: كسى كه قرائت كند اين سوره را، از براى او اجر كسى است كه ماه مبارك را روزه گرفته و ادراك ليلة القدر نموده، و از براى او ثواب كسى است كه قتال در راه خدا نموده‏(584).و الحمد للَّه اولًا و آخراً.

اعتذار

با آن كه بناى نويسنده در اين رساله آن بود كه از مطالب عرفانى غير مأنوس با نوع خوددارى كنم، و فقط به آداب قلبيّه صلاة اكتفا كنم، اينك مى‏بينم كه قلم طغيان نموده و در خصوص تفسير سوره شريفه بيشتر از موضوع قرارداد خود تجاوز نمودم. چاره‏اى جز آن نيست كه اكنون از برادران ايمانى و دوستان روحانى معذرت خواهى كنم. و ضمناً اگر مطلبى در اين رساله مطابق مذاق خود نديدند، بى‏تأمّل رمى به باطل نكنند؛ زيرا كه از براى هر علمى اهلى و براى هر راهى راه‏نوردى است- رَحِمَ اللَّه امرَأً عَرَفَ قَدرَهُ، وَ لَم يَتَعَدَّ طَورَه‏(585). و ممكن است بعضى غفلت از حقيقت حال كنند، و چون از معارف قرآنيّه و دقايق سنن الهيه بى‏خبرند، بعضى از مطالب اين رساله را تفسير به رأى گمان كنند. و اين خطاى محض و افتراى فاحش است، زيرا كه:

اولًا، اين معارف و لطايف همه از قرآن شريف و احاديث شريفه مستفاد، و شواهد سمعيّه بر آنها هست؛ چنانچه بعضى از آنها در خلال مباحث مذكور، و بيشتر آنها براى اختصار مذكور نگرديد.

و ثانياً، همه يا اكثر آنها موافق براهين عقليّه يا عرفانيّه مى‏باشد؛ و چنين امرى تفسير به رأى نخواهد شد.

و ثالثاً، غالباً مطالبى كه ما ذكر كرديم يا در بيان آيات شريفه ذكر مى‏كنيم، از قبيل بيانِ مصاديقِ مفاهيم است. و بيان مصداق و مراتب حقايق مربوط به تفسير نيست تا آن كه تفسير به رأى باشد.

و رابعاً، بعد از همه مراحل، ما براى غايت احتياط در دين- با آن كه جاى آن نبود- در مطالب غير ضرورى على سبيل الاحتمال و بيان احد محتملات، مطالب را بيان كرديم؛ و معلوم است دَرِ احتمال را كسى نبسته و مربوط به تفسير به رأى نخواهد شد. و در اين جا مطالب ديگرى هست كه ما از ذكر آن خوددارى نموده و به اختصار كوشيديم.

باب پنجم در شمّه‏اى از آداب و اسرار ركوع است و در آن پنج فصل است‏

فصل اول در تكبير قبل از ركوع است‏

و ظاهر آن است كه اين تكبير از متعلّقات ركوع و براى مهيّا شدن مصلّى است براى منزل ركوع. و ادب آن، آن است كه مقام عظمت و جلال حق و عزّت و سلطنت ربوبيّت را در نظر آرد و مقام ضعف و عجز و فقر و ذلّت عبوديّت را نصب العين خود قرار دهد؛ و در اين حال به مقدار معرفتش به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديّت، تكبير حق تعالى از توصيف كند.

و بايد بنده سالك توصيفى كه از حق كند و تسبيح و تقديسى كه نمايد، محض اطاعت امر و به واسطه اذن حق تعالى به توصيف و عبادت بداند؛ و الّا خود را جسارت آن نبود كه در محضر ربوبيّت مثل او عبد ضعيفى كه در حقيقت لا شى‏ء و آنچه دارد نيز از خود معبود عظيم الشأن است لاف از توصيف و تعظيم او زند. جايى كه مثل علىّ بن الحسين با آن لسان ولايت م‏آبى شيرين، كه لسان اللَّه است، عرض كند: أَ فَبِلِساني هذا الكالِّ أَشكُرُك‏(586)، از پشه لاغرى چه خيزد(587) .

پس چون عبد سالك خواهد وارد منزل خطرناك ركوع شود، بايد خود را مهيّاى آن مقام كند؛ و با دست خود توصيف و تعظيم و عبادت و سلوك خود را پشت سر اندازد و دستها را تا حذاى گوش بلند كند و كفهاى خالى خود را رو به قبله كند و صفر اليد و تهى دست با قلب پر از خوف و رجاء، خوف از تقصير و قصور به قيام به مقام عبوديّت و رجاء واثق به مقام مقدّس حق كه او را تشريف داده و به چنين مقاماتى كه از خلّص اولياء و كمّل احبّاء است بار داده، وارد منزل ركوع شود. و شايد كه بلند نمودن دست به اين كيفيت، ترك مقام قيام و ترك وقوف به آن حد باشد، و اشاره به بر نداشتن زاد از منزل قيام باشد؛ و تكبير اشاره به تعظيم و تكبير باشد از توصيفاتى كه در منزل قيام نموده. و نزد اهل معرفت چون ركوع منزل توحيد صفات است، تكبيرِ ركوع تكبير از اين توحيد، و رفعِ يد اشاره به رفض صفات خلق است.

فصل دوم در آداب انحناء ركوعى است‏

بدان كه عمده احوال صلاة سه حال است، كه ساير اعمال و افعال مقدّمات و مهيّئات آنها است: اول قيام؛ و دوم ركوع؛ و سوم سجود. و اهل معرفت اين سه را اشاره به توحيدات ثلاثه دانند. و ما در سرّ الصّلاة آن مقامات را حسب ذوق عرفانى مذكور داشتيم. و اينك با لسانى ديگر بيان اين منازل كنيم كه با عامّه مناسبتى داشته باشد.

پس گوييم كه چون صلاة معراج كمالى مؤمن و مقرِّب اهل تقوى است، متقوّم به دو امر است كه يكى مقدمه ديگر است:

اول، ترك خودبينى و خودخواهى؛ كه آن، حقيقت و باطن تقوى است.

و دوم، خداخواهى و حق‏طلبى؛ كه آن، حقيقت معراج و قرب است. و لهذا در روايات شريفه است كه الصَّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقيٍ‏(588)چنانچه قرآن شريف نيز نور هدايت است ولى براى متّقين: ذلِكَ الكِتابُ لا رَيبَ فيه هُدًى لِلمُتَّقين‏(589).

بالجمله، در اين سه مقام كه مقام قيام و ركوع و سجود است، اين دو مقام به تدريج حاصل شود. پس، در حال قيام ترك خودبينى است به حسب مقام فاعليّت؛ و رؤيت فاعليّت حق و قيّوميّت حق مطلق است. و در ركوع ترك خودبينى است به حسب مقام صفات و اسماء؛ و رؤيت مقام اسماء و صفات حق است. و در سجود ترك خودبينى است مطلقاً و خداخواهى و خداطلبى است مطلقاً. و جميع منازل سالكين از شئون اين مقامات ثلاثه است؛ چنانچه بر اهل بصيرت و اصحاب عرفان و سلوك واضح است.

و چون سالك در اين مقامات توجّه به اين نمود كه سرّ اين اعمال توحيدات ثلاثه است، هر يك از مقامات كه دقيقتر و لطيفتر است سالك را مراقبت بيشتر ضرور است. و البته خطر مقام بالاتر و لغزشش بيشتر است. پس، در مقام ركوع چون سالك را دعوى آن است كه در دار وجود علم و قدرت و حيوة و اراده‏اى جز از حق نيست و اين دعوى بسيار بزرگ و مقام بسيار دقيقى است و از امثال ما اين دعاوى نشايد، به باطن ذات بايد به درگاه مقدّس حقّ روى تضرّع و مسكنت و ذلّت آوريم و عذر قصور و تقصير خواهيم، و نقصان خود را به عين عيان و شهود وجدان دريابيم؛ شايد كه از مقام مقدّس توجّهى و عنايتى شود و حال اضطرار اسباب دستگيرى ذات مقدّس شود- امَّن يُجيبُ المُضطَرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكشِفُ السُّوء(590).

فصل سوّم‏

در صلوة معراج رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) وارد است كه پس از ركوع خطاب عزّت رسيد: فَانظُر الى عَرشي. قال رَسولُ اللَّه: فَنَظَرتُ الى عَظَمَةٍ ذَهَبَت لَها نَفسي وَ غُشىَ عَلَىَّ؛ فَالهِمتُ أن قُلتُ: سُبحانَ رَبّيَ العَظيم وَ بِحَمدِهِ لِعِظَمِ ما رَأَيتُ. فَلَمّا قُلتُ ذلِكَ، تَجلّى الغَشىُ عَنِّي، حَتَّى قُلتُها سَبعاً الهِمُ ذلِكَ؛ فَرَجَعَت الَىَّ نَفسي كَما كانَت‏(591) ... الحديث نظر كن اى عزيز به مقام عظمت سلوكِ سرورِ كلّ و هادى سبل صلّى اللَّه عليه و آله، كه در حال ركوع، كه نظر به مادون خود است، نور عرش را ببيند؛ و چون نور عرش در نظر اولياء جلوه ذات است بى‏مرآت، تعيّن نفسى از بين برود و حالت غشوه و صعق دست دهد. پس، ذات مقدّس به عنايات ازلى از آن وجود شريف دستگيرى فرمود، و با الهام حبّى تسبيح و تعظيم و تحميد را به آن ذات مقدّس تلقين فرمود، تا پس از هفت مرتبه- به عدد حجب و عدد مراتب انسان- به خود آمد و حالت صحو براى او دست داد. و در جميع نمازِ معراج اين احوال دوام داشته.

و اكنون كه ما را به خلوت انس راهى نيست و به مقام قدس جايگاهى نه، خوب است عجز و ذلت خود را سرمايه وصول به مقصد و دستاويز حصول مطلوب قرار داده، دست از دامن مقصود برنداريم تا كام دل برآريم. و لا اقل اگر خود مرد اين ميدان نيستيم، از مردان راه هدايت طلبيم و از روحانيّت كمّل اعانت جوييم، شايد بويى از معارف به مشام جان ما برسد و نسيمى از لطايف به كالبد مرده ما بوزد؛ زيرا كه عادت حق تعالى احسان و شيمه او تفضل و انعام است‏(592).

و بايد دانست كه ركوع مشتمل است بر تسبيح و تعظيم و تحميد ربّ جلّ و علا: پس تسبيح تنزيه از توصيف و تقديس از تعريف است. و تعظيم و تحميد خروج از حدّ تشبيه و تعطيل است؛ زيرا كه تحميد ظهور در مرائى خلقيّه را افاده كند، و تعظيم سلب تحديد را ارائه دهد. پس، او ظاهر است و ظهورى در عالم ظاهرتر از او نيست، و متلبّس به لباس تعيّنات خلقيّه نيست.

previos pagemenu pagenext page