previos pagemenu pagenext page

دوم، هدايت به نور قرآن است. و در مقابل آن، غلوّ و تقصير از معرفت آن است، و يا وقوف به ظاهر و وقوف به باطن است؛ چنانچه بعضى اهل ظاهر علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيّه عاميّه و مفاهيم سوقيّه وضعيّه مى‏دانند؛ و به همين عقيده تفكّر و تدبّر در قرآن نكنند؛ و استفاده آنها از اين صحيفه نورانيّه كه متكفّل سعادات روحيّه و جسميّه و قلبيّه و قالبيّه است منحصر به همان دستورات صوريّه ظاهريّه است؛ و آن همه آياتى كه دلالت كند بر آن كه تدبّر و تذكّر آن لازم يا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى از معرفت شود، پس پشت اندازند؛ گويى قرآن براى دعوت به دنيا و مستلذّات حيوانيّه و تأكيد مقام حيوانيّت و شهوات بهيميّه نازل شده است.

و بعضى اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوتهاى صوريّه آن، كه دستور تأدّب به آداب محضر الهى و كيفيّت سلوك الى اللَّه است- و آنها غافل از آن هستند- منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس امّاره بالسّوء از ظاهر قرآن منحرف، و به خيال خود به علوم باطنيّه آن متشبّث هستند؛ با آن كه راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است. پس، اين دو طايفه هر دو از جادّه اعتدال خارج و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم و به افراط و تفريط منسوبند. و عالم محقّق و عارف مدقّق بايد قيام به ظاهر و باطن كند و به ادبهاى صورى و معنوى متأدّب گردد- چنانچه ظاهر را به نور قرآن متنوّر مى‏كند، باطن را نيز به انوار معارف و توحيد و تجريد آن نورانى كند.

اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريّه ظاهريّه و يك مشت دستورات عمليّه و اخلاقيّه و عقايد عاميّه در باب توحيد و اسماء و صفات، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شريعت ختميّه است، كه بايد اكمل از آن تصوّر نشود و الّا ختميّت آن در سنّت عدل محال خواهد بود. پس چون شريعت ختم شرايع و قرآن ختم كتب نازله و آخرين رابطه بين خالق و مخلوق است، بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيّه، كه مقصد اصلى و غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازله الهيّه است، آخرين مراتب و منتهى النّهايه اوج كمال باشد، و الّا نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آيد؛ و اين خود محالى است فضيح و عارى است قبيح كه با هفت دريا از روى اديان حقّه لكّه ننگش شسته نشود؛ و العياذ باللَّه.

و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى، جز تطهير ظاهر و باطن نيست؛ و بى‏تشبّث به صورت و ظاهر، به لُبّ و باطن نتوان رسيد؛ و بدون تلبّس به لباس ظاهر شريعت راه به باطن نتوان پيدا كرد؛ پس، در ترك ظاهر ابطال ظاهر و باطن شرايع است؛ و اين از تلبيسات شيطان جنّ و انس است. و ما شمّه‏اى از اين مطلب را در كتاب شرح اربعين حديث‏(478)مذكور داشتيم.

سوم، هدايت به نور شريعت است.

چهارم، هدايت به نور اسلام است.

پنجم، هدايت به نور ايمان است. ششم، هدايت به نور يقين است.

هفتم، هدايت به نور عرفان است.

هشتم، هدايت به نور محبّت است.

نهم، هدايت به نور ولايت است.

دهم، هدايت به نور تجريد و توحيد است.

و براى هر يك، دو طرف افراط و تفريط و غلوّ و تقصير است، كه تفصيل آن موجب تطويل است. و شايد اشاره به بعض آن يا تمام مراتب آن باشد حديث شريف كافى كه مى‏فرمايد: نَحنُ، آلُ مُحَمَّدٍ، النَّمَطُ الاوسَطُ الَّذي لا يُدرِكُنَا الغالي، وَ لا يَسبِقُنَا التّالي‏(479).

و فى الحديث النّبوي: خِيرُ هذِهِ الامَّةِ النَّمَطُ الاوسَطُ يَلحَقُ بِهِمُ التّالي وَ يَرجِعُ الَيهِمُ الغالي‏(480).

تنبيه عرفانى

بدان كه براى هر يك از موجودات عوالم غيب و شهادت و دنيا و آخرت مبدأ و معادى است. گرچه مبدأ و مرجع كلّ هويّت الهيّه است، و لكن چون ذات مقدّس حق جلّ و علا را من حيث هو بى‏حجاب اسماء تجلّى بر موجودات عاليه يا سافله نيست، و به حسب اين مقام كه لا مقامى است بى‏اسم و رسم و متّصف به اسماء ذاتيّه و صفاتيّه و افعاليّه نيست و احدى از موجودات را با او تناسبى نيست و ارتباط و اختلاطى نمى‏باشد اينَ التُّرابُ وَ رَبُّ الارباب‏(481) چنانچه تفصيل اين لطيفه را در مصباح الهداية(482) مستقصى دادم- پس مبدئيّت و مصدريّت ذات مقدّسش در حجب اسمائيّه است، و اسم در عين حال كه عين مسمّى است حجاب او نيز هست؛ پس، تجلّى در عوالم غيب و شهادت به حسب اسماء و در حجاب آنها است؛ و از اين جهت ذات مقدّس را در جلوه اسماء و صفات تجلّياتى است در حضرت علميّه كه تعيّنات آنها را اهل معرفت اعيان ثابته گويند. و بنا بر اين، هر تجلّى اسمى را در حضرت علمى عين ثابتى لازم است؛ و هر اسمى را به تعيّن علمى، در نشئه خارجيّه مظهرى است كه مبدأ و مرجع آن مظهر همان اسمى است كه مناسب با آن است؛ و رجوع هر يك از موجودات از عالم كثرت به غيب آن اسمى كه مصدر و مبدأ آن است، عبارت از صراط مستقيم آن است؛ پس، از براى هر يك سير و صراطى است مخصوص و مبدأ و مرجعى است مقدّر در حضرت علم طوعاً أَو كرهاً. و اختلاف مظاهر صراطها به اختلاف ظاهر و حضرت اسماء است.

و بايد دانست كه تقويم انسان در اعلى علّيّين، جمع اسمائى است؛ و به همين جهت تا اسفل سافلين مردود شده و صراط او از اسفل سافلين شروع و به اعلا علّيّين ختم شود. و اين صراط آنهايى است كه حق تعالى به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه، كه آن نعمت كمال جمع اسمائى است كه بالاترين نعمتهاى الهيّه است. و صراطهاى ديگر، چه صراط سعداء و منعم عليهم باشد و چه صراطهاى اشقياء باشد، به قدر نقصان از فيض نعمت مطلق داخل در يكى از دو طرف افراط و تفريط خواهد بود. پس صراط انسان كامل فقط صراط منعم عليهم به قول مطلق است. و اين صراط بالاصاله مختص به ذات مقدّس نبىّ ختمى است، و براى ديگر اولياء و انبياء بالتبعيّه ثابت است. و فهم اين كلام با آن كه نبى اكرم ختم نبيّين است محتاج به فهم حضرات اسماء و اعيان است، كه كفيل آن رساله مصباح الهداية است. و اللَّه الهادى الى سبيل الرّشاد.

نَقلُ كَلامٍ لِزِيِادَةِ افهامٍ

شيخ جليل بهائى قدّس سرّه در رساله عروة الوثقى مى‏فرمايد: و نعمتهاى خداى سبحان گرچه اجلّ از آن است كه در احاطه احصاء در آيد چنانچه حق مى‏فرمايد: وَ ان تَعُدُّوا نِعمَة اللَّه لا تُحصُوها(483)، لكن آنها دو جنس مى‏باشند: نعمتهاى دنيويّه و اخرويّه. و هر يك از آنها يا موهبتى است، يا كسبى. و هر يك از آنها يا روحانى است، يا جسمانى. پس مجموع هشت قسم شود:

اول، دنيوى موهبتى روحانى؛ مثل نفخ روح و افاضه عقل و فهم.

دوم، دنيوى موهبتى جسمانى؛ مثل خلق اعضاء و قواى آنها.

سوم، دنيوى كسبى روحانى؛ مثل تخليه نفس از امور دنيّه و مُحلّى نمودن آن به اخلاق پاكيزه و ملكات عاليه.

چهارم، دنيوى كسبى جسمانى؛ مثل زينت دادن به هيئتهاى پسنديده و حليه‏هاى نيكو.

پنجم، اخروى موهبتى روحانى؛ مثل آن كه بيامرزد گناه ما را و راضى شود از ما كسى كه توبه نموده سابقاً.

عبارت شيخ در اين مثال چنين است كه ذكر شد؛ و ظاهراً اشتباهى از ناسخ شده. و شايد مقصود آن باشد كه حق تعالى ما را بيامرزد بى‏سبق توبه؛ فراجع.

ششم، اخروى موهبتى جسمانى؛ مثل نهرهاى از شير و عسل.

هفتم، اخروى كسبى روحانى؛ مثل آمرزش و رضا با سبق توبه، و چون لذّات روحانى كه با فعل طاعات جلب شده.

هشتم، اخروى كسبى جسمانى؛ مثل لذات جسمانى كه با فعل طاعات جلب شده.

و مراد در اينجا از نعمت چهار قسم اخير است و چيزهاى كه وسيله رسيدن به اين اقسام مى‏شود از چهار قسم اول. تمام شد ترجمه كلام شيخ قدس سرّه.(484)

و اين تقسيمات شيخ گرچه تقسيم لطيفى است، ولى اهمّ نعم الهيّه و اعظم مقصدِ كتاب شريف الهى از قلم شيخ بزرگوار افتاده و فقط اكتفا شده به نعمتهاى ناقصين يا متوسّطين. و در كلام ايشان گرچه لذّت روحانى نيز نام برده شده، ولى لذّت روحانى اخروى كه با فعل طاعات جلب شده باشد حظّ متوسّطين است؛ اگر نگوييم حظّ ناقصين است.

بالجمله، غير از آنچه شيخ بزرگوار فرمودند، كه راجع به لذّات حيوانيّه و حظوظ نفسانيّه بود، نعمتهاى ديگرى است كه عمده آن سه است:

يكى، نعمت معرفت ذات و توحيد ذاتى، كه اصل آن سلوك الى اللَّه و نتيجه آن بهشت لِقاء است. و اگر سالك را نظر به نتيجه باشد، در سلوك نقصانى است، زيرا كه اين مقام مقام ترك خود و لذّات خود است؛ و توجّه به حصولِ نتيجه توجّه به خود است؛ و اين خودپرستى است نه خداپرستى، و تكثير است نه توحيد، و تلبيس است نه تجريد.

دوم، نعمتِ معرفتِ اسماء است. و اين نعمت منشعب شود به حسب كثرت اسمائى. و اگر مفردات آن حساب شود، هزار است؛ و اگر با تركيبات دو اسمى يا چند اسمى حساب شود، از حدّ احصا خارج است- وَ ان تَعُدّوُا نِعمَة اللَّه لا تُحصُوها. و توحيد اسمائى در اين مقام، نعمتِ معرفتِ اسم اعظم است كه مقام احديّت جمع اسماء است. و نتيجه معرفت اسماء بهشت اسماء است؛ هر كس به اندازه معرفت يك اسم يا چند اسم فرداً يا جمعاً.

سوم، نعمت معرفت افعالى است؛ كه اين نيز شعب كثيره غير متناهيه دارد. و مقام توحيد در اين مرتبه، احديّت جمع تجلّيات فعليّه است كه مقام فيض مقدّس و مقام ولايت مطلقه است. و نتيجه آن بهشت افعالى است كه تجلّيات افعاليّه حق است در قلب سالك. و شايد تجلّى به موسى بن عمران در اول امر كه گفت: آنَستُ ناراً(485)، به تجلّى افعالى بوده؛ و آن تجلّى كه اشاره به آن است قول خداى تعالى: فَلَمّا تَجَلّى‏ رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً(486)، تجلّى اسمائى يا ذاتى بوده.

پس، صراط منعم عليهم در مقام اوّل، صراط سلوك الى ذات اللَّه، و نعمت در آن مقام، تجلّى ذاتى است. و در مقام ثانى، صراط سلوك به اسماء اللَّه و نعمت در آن مقام، تجلّيات اسمائيه است. و در مقام سوم، سلوك به فعل اللَّه است؛ و نعمت آن، تجلّى افعالى است. و اصحاب اين مقامات را به بهشتها و لذّتهاى عامّه نظرى نيست، چه روحانى باشد يا جسمانى؛ چنانچه در روايات براى بعض مؤمنين نيز اين مقام را اثبات فرموده است‏(487).

خاتمة

بدان كه سوره مباركه حمد چنانچه مشتمل است به جميع مراتب وجود، مشتمل است به جميع مراتب سلوك، و مشتمل است- به طريق اشاره- به جميع مقاصد قرآن. و غور در اين مطالب گرچه محتاج است به بسطى تامّ و منطقى غير از اين منطق، ولى اشاره به هر يك از آنها خالى از فائده بل فوائدى براى اصحاب معرفت و يقين نيست.

پس، در مقام اول گوييم كه ممكن است بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم اشاره به تمام دائره وجود و دو قوس نزول و صعود باشد. پس، اسم اللَّه مقام احديت قبض و بسط، و رحمن مقام بسط و ظهور است، كه قوس نزول است؛ و رحيم مقام قبض و بطون است، كه قوس صعود است. و الحمد للَّه اشاره توان بود به عالم جبروت و ملكوت اعلى كه حقايق آنها محامد مطلقه‏اند. و ربّ العالمين به مناسبت تربيت و عالمين، كه مقام سوائيّت است، اشاره توان بود به عوالم طبيعت كه به جوهرِ ذات متحرّك و متصرّم و در تحت تربيت است. و مالِكِ يَومِ الدّين اشاره به مقام وحدت و قهّاريّت و رجوع دائره وجود است. و تا اينجا تمام دائره وجود نزولًا و صعوداً ختم شود.

و در مقام دوم گوييم كه استعاذه- كه مستحبّ است- اشاره شايد باشد به ترك غير حق و فرار از سلطنت شيطانيّه. و چون اين، مقدّمه مقامات است نه جزء مقامات- زيرا كه تخليه مقدمه تحليه است و بالذّات از مقامات كماليّه نيست- از اين جهت، استعاذه جزء سوره نيست، بلكه مقدمه دخول در آن است. و تسميه اشاره شايد باشد به مقام توحيد فعلى و ذاتى، و جمع بين هر دو. و الحمد للَّه تا ربّ العالمين شايد اشاره باشد به توحيد فعلى. و مالك يوم الدّين اشاره به فناء تامّ و توحيد ذاتى. و از ايّاكَ نَعبُد شروع شود به حالت صحو و رجوع. و به عبارت ديگر، استعاذه سفر از خلق است به حق و خروج از بيت نفس است. و تسميه اشاره به تحقّق به حقّانيت است پس از خلع از خلقيّت و عالم كثرت. و الحمد تا ربّ العالمين اشاره است به سفر از حقّ بالحق فى الحقّ. و در مالِكِ يَومِ الدّين تمام شود اين سفر. و در اياك نعبد سفر از حق به خلق به حصول صحو و رجوع شروع شود. و در اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم اين سفر به اتمام رسد.

و در مقام سوّم گوييم كه اين سوره شريفه مشتمل است بر عمده مقاصد الهيّه در قرآن شريف؛ زيرا كه اصل مقاصد قرآن تكميل معرفة اللَّه و تحصيل توحيدات ثلاثه، و رابطه ما بين حق و خلق، و كيفيّت سلوك الى اللَّه، و كيفيّت رجوع رقايق به حقيقة الحقايق، و معرّفى تجلّيات الهيّه جمعاً و تفصيلًا و فرداً و تركيباً، و ارشاد خلق سلوكاً و تحققاً، و تعليم عباد علماً و عملًا و عرفاناً و شهوداً؛ و جميع اين حقايق در اين سوره شريفه با كمال و جازت و اختصارى كه دارد موجود است.

پس، اين سوره شريفه فاتحة الكتاب و امّ الكتاب، و صورت اجماليّه‏اى از مقاصد قرآن است. و چون جميع مقاصد كتاب الهى برگشت به مقصد واحد كند و آن حقيقت توحيد است، كه غايت همه نبوّات و نهايت مقاصد همه انبياء عظام (عليهم السلام) است، و حقايق و سراير توحيد در آيه مباركه بسم اللَّه منطوى است؛ پس، اين آيه شريفه اعظم آيات الهيّه و مشتمل بر تمام مقاصد كتاب الهى است؛ چنانچه در حديث شريف وارد است. و چون باء ظهور توحيد، و نقطه تحت الباء(488) سرّ آن است، تمام كتاب ظهوراً و سراً در آن با موجود است. و انسان كامل، يعنى وجود مبارك علوى عليه الصّلاة و السلام همان نقطه سرّ توحيد است‏(489)؛ ( و در عالم آيه‏اى بزرگتر از آن وجود مبارك نيست پس از رسول ختمى صلى اللَّه عليه و آله؛ چنانچه در حديث شريف وارد است‏(490).

تتمّة در ذكر بعضى روايات شريفه كه در فضل اين سوره مباركه وارد شده است.

منها ما رُوِىَ عَنِ النَّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله، انّهُ قالَ لِجابِر بنِ عبدِ اللَّه الانَصاري رَضِيَ اللَّه عَنهُ: يا جابِرُ، الا اعَلِّمُكَ افضَلَ سُورَةٍ انزَلَهَا اللَّه في كِتابِهِ؟ فَقالَ لَهُ جابِرٌ: بَلى‏، بِابِي انتَ و امّي يا رَسُولَ اللَّه، عَلِّمنيها. قالَ: فَعَلَّمَهُ الحَمدَ امَّ الكِتابِ. ثُمّ قال: يا جابِرُ، الا اخبِرُكَ عَنها؟ قال: بَلى، بِابي انتَ و امّي يا رسولَ اللَّه، اخبِرني. قال: هِىَ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ الَّا السّام‏(491).

و ابن عباس از حضرت رسول نقل نموده كه از براى هر چيزى اساسى است. و اساس قرآن فاتحه است، و اساس فاتحه بسم اللَّه الرحمن الرحيم است.(492)

و از آن حضرت منقول است كه فاتحة الكتاب شفاء هر دردى است.(493)

و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت است كه كسى را كه الحمد للَّه شفا ندهد، چيز ديگر نمى‏دهد(494).

و از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) منقول است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداى تعالى به من فرمود: اى محمّد، همانا براى تو فرستاديم سبع مثانى و قرآن عظيم را(495). به من منت جداگانه گذاشت به فاتحة الكتاب؛ و آن را در ازاء قرآن قرار داد. و همانا فاتحة الكتاب شريف ترين چيزى است كه در گنجهاى عرش است؛ و خداى تعالى اختصاص داد محمد صلى اللَّه عليه و آله را و شرف داد آن بزرگوار را به آن، و شريك نفرمود در آن احدى از انبياء خود را غير از سليمان را كه عطا كرد به او از فاتحه بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم را؛ چنانچه از بلقيس حكايت كند كه گفت: انّى القِىَ الَىَّ كِتابٌ كَريمٌ انّهُ مِن سُلَيمانَ وَ انَّهُ بِسمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحيم‏(496). پس، كسى كه قرائت كند آن را در صورتى كه معتقد باشد به دوستى محمد و آل محمد و منقاد باشد به امر آن و مؤمن باشد به ظاهر و باطن آن، عطا فرمايد خداى تعالى به او به هر حرفى از آن، حسنه‏اى، كه هر يك از آن حسنات افضل است براى او از دنيا با هر چه در آن است از اصناف اموال و خيرات آن. و كسى كه استماع كند به قارى كه قرائت كند آن را، مى‏باشد براى او به قدر ثلث آن چه براى قارى است. پس زياد كند هر يك از شما از اين خير كه عرضه بر او شده، زيرا كه آن غنيمتى است. مبادا وقتش از دست برود و حسرتش در دلهاى شما باقى ماند(497).

و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت است كه اگر به مرده‏اى هفتاد مرتبه حمد بخوانند و روح او برگردد، امر عجيبى نيست‏(498).

و از حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) روايت شده كه هر كه فاتحة الكتاب را قرائت كند، ثواب قرائت دو ثلث قرآن به او مى‏دهند(499).و در روايت ديگر است كه مثل آن است كه تمام قرآن را قرائت نموده‏(500).

و از ابىّ بن كعب روايت شده كه گفت: قرائت كردم بر رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)فاتحة الكتاب را. پس فرمود:" قسم به آن كه جان من به دست او است، نازل نفرموده خداوند در تورات و انجيل و زبور و قرآن مثل فاتحة الكتاب را. آن امّ الكتاب و سبع مثانى است. و آن مقسوم است بين خداوند و بنده‏اش، و براى بنده او است هر چه سؤال كند(501).

و از حذيفة بن يمان رضى اللَّه عنه منقول است كه حضرت رسول خدا (صلّى اللَّه عليه آله و سلم) فرمود: خداى تعالى مى‏فرستد عذاب حتم مقضىّ را براى قومى؛ پس قرائت مى‏كند بچه‏اى از بچه‏هاى آنها در كتاب: الحَمدُ للَّه رَبِّ العالَمين؛ چون خداى تعالى مى‏شنود، چهل سال عذاب را از آنها مرتفع كند(502).

و از ابن عباس منقول است كه در حالى كه ما نزد رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)بوديم ناگاه فرشته‏اى آمد و گفت: بشارت باد تو را به دو نورى كه به تو داده شده، و به انبياء قبل از تو داده نشده. آن دو نور فاتحة الكتاب و خواتيم سوره بقره است. قرائت نكند هر گز حرفى از آن را مگر آن كه حاجت او را مى‏دهم.(503)

و اين روايت را در مجمع، قريب به اين مضمون، نقل نموده است‏(504).

فصل ششم در شمه‏اى از تفسير سوره مباركه توحيد

بدان كه اين سوره شريفه چون نسب حق تعالى است- چنانچه در احاديث شريفه است، از آن جمله در كافى شريف سند به حضرت صادق سلام اللَّه عليه رساند كه فرمود: يهود سؤال كردند از حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، گفتند بيان كن براى ما نسب پروردگار خود را. پس، آن حضرت سه روز درنگ فرمود و جواب آنها را نداد. پس از آن نازل شد: قُل هُوَ اللَّه احَدٌ تا آخر آن‏(505).- از اين جهت، عقول بشر عاجز است از فهم حقايق و دقايق و اسرار آن؛ ولى با اين وصف، آنچه اهل معرفت را از آن نصيب است و آنچه قلوب اهل اللَّه را از آن بهره است، در ميزان عقل مجرّد نگنجد.

و لَعَمر الحبيب، اين سوره شريفه از اماناتى است كه سموات ارواح و اراضى اشباح و جبال انّيّات از حمل آن عاجز و درمانده‏اند؛ و لايق حمل آن جز انسان كامل نيست كه از حدود امكانى تجاوز نموده و از خود بيخود شده باشد. ولى باز مژده و بشارتى در كار است كه چشم آخر زمانى‏ها را روشن كند و دل اهل معرفت را اطمينان بخشد. و آن حديثى است كه در كافى شريف است. و آن اين است كه سؤال شد علىّ بن الحسين (عليه السلام) از توحيد. آن حضرت فرمود: همانا خداى عزّ و جلّ دانا بود كه در آخر الزّمان اقوامى هستند كه نظرهاى عميق دارند؛ پس، نازل فرمود قل هو اللَّه احد و آيات از سوره حديد را تا قولِ او عَليمٌ بِذاتِ الصُّدوُر. پس، كسى كه غير از آن را قصد كند هلاك شود.(506)و از اين حديث شريف معلوم شود كه فهم اين آيات شريفه و اين سوره مباركه، حقّ متعمّقان و صاحبان انظار دقيقه است؛ و دقايق و سراير توحيد و معرفت در اينها مطوى است؛ و لطايف علوم الهى را حق تعالى براى اهلش فرو فرستاده؛ و كسانى كه حظّى از سراير توحيد و معارف الهيّه ندارند، حقِّ نظر در اين آيات ندارند؛ و حق ندارند اين آيات را به معانى عاميّه سوقيّه كه خود مى‏فهمند حمل و قصر نمايند.

و در آيات شريفه اوّل سوره مباركه حديد دقايقى است از توحيد، و معارف جليله‏ايست از اسرار الهيّت و تجريد، كه در هيچ يك از مسفورات الهيّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظير ندارد. و اگر براى صدق نبوّت و كمال شريعت حضرت نبىّ ختمى جز آن آيات نبود، براى اهل نظر و معرفت هم آنها كفايت مى‏كرد. و بالاترين شاهد بر اينكه اين معارف از حوصله بشر خارج و از حيطه فكر انسانى بيرون است، آن است كه تا قبل از نزول اين آيات شريفه و امثال آن، از معارفى كه قرآن شامل است، در بشر سابقه‏اى از اين قسم معارف نبوده و راهى به اين سراير نداشتند. اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفه عالم، با آن كه علومشان نيز از سرچشمه وحى الهى است، موجود است، كه شايد بالاتر و لطيفترين آنها كتاب شريف اثولوجيا(507)تصنيف گرانمايه فيلسوف عظيم الشأن و حكيم بزرگوار، ارسطاطاليس، است كه اعظم حكما مثل شيخ الرئيس ابو على سينا، اعجوبه دهر و نادره زمان، سر خضوع و كوچكى در پيشگاه او زمين گذاشتند، و از رشحات فكر او منطق و تنظيم قواعد آن است، و به همين جهت او را معلّم اول گويند، و شيخ الرئيس فرمايد كه از زمانى كه آن بزرگ قواعد منطق را تنظيم نموده، احدى نتوانسته به يكى از قواعد او خدشه‏اى كند يا زيادتى تأسيس كند، با همه وصف، با آن كه آن كتاب شريف را براى معرفة الرّبوبيّه تأسيس و تقنين فرموده، ببينيد از اول تا آخر آن كتاب شريف براى معرّفى مقام ربوبيّت مثل اين كريمه شريفه اول سوره حديد يا نزديك به مفاد آن يا چيزى كه بويى از اين سرّ بزرگ توحيد داشته باشد، دارد؟ و آن قول خداى تعالى است: هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهرُ وَ الباطن‏(508). و يا آن كه شبيه اين قول در تمام اقوال آنها هست: وَ هُوَ مَعَكُم اينَما كُنتُم‏(509)؟ ( اكنون، اقوام متعمّقون و اصحاب نظر و معرفت مى‏دانند چه اسرارى در اين آيات است، و خداى تعالى به چه كلام شريفى و سرّ بزرگى آخر زمانى‏ها را تشريف داده و به آنها منّت نهاده. هر كس رجوع كند به معارفى كه در اديان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دين رايج است و مقايسه كند در معارف مبدأ و معاد با معارفى كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامى و عرفاء شامخ اين ملت است، درست تصديق مى‏كند كه اين معارف از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبىّ ختمى و اهل بيت او (عليهم السلام) است كه از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا نموده‏اند. آن وقت مى‏فهمد كه حكمت و عرفان اسلامى از يونان و يونانيّين نيست، بلكه اصلًا شباهت به آن ندارد. بلى، بعضى از حكماى اسلام به منوال حكمت يونانى مشى نموده، مثل شيخ الرّئيس؛ ولى حكمت شيخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الرّبوبيّه و مبدأ و معاد رونقى ندارد و در پيشگاه اهل معرفت ارزشى از براى آن نيست.

بالجمله، فلسفه امروز حكماى اسلام را و معارف جليله اهل معرفت را به حكمت يونان نسبت دادن، از بى‏اطلاعى بر كتب قوم است- مثل كتب فيلسوف عظيم الشأن اسلامى، صدر المتألّهين قدّس سرّه، و استاد عظيم الشأنش محقق داماد قدّس سرّه، و تلميذ بزرگوار او، فيض كاشانى قدّس سرّه، و تلميذ عظيم الشّأن فيض، عارف جليل ايمانى، قاضى سعيد قمى قدّس سرّه- و نيز از بى‏اطّلاعى به معارف صحيفه الهيّه و احاديث معصومين سلام اللَّه عليهم است؛ پس، هر حكمتى را به يونان نسبت داده و حكماى اسلامى را تابع حكمت يونان انگاشته‏اند.

و ما شمّه‏اى از لطايف سوره كريمه توحيد و بعض اشارات آيات شريفه را در كتاب شرح اربعين‏(510) بيان نموديم. و نيز تفسير مختصرى از اين سوره شريفه در سرّ الصّلاة(511) نموديم. و در اين جا نيز مختصرى مى‏نگاريم. و عَلَى اللَّه التُّكلان.

پس گوئيم: بسم اللَّه اين سوره اگر متعلّق به خود سوره باشد- چنانچه احتمال داديم در سوره مباركه حمد- اشاره به آن شايد باشد كه شرح نسب حق و بيان اسرار توحيد را با انانيت خود و زبان منسوب به خود نتوان نمود؛ بلكه تا سالك از حجاب خود بيرون نرود و متحقّق به مقام مشيّت مطلقه و حضرت فيض مقدّس نشود و فانى در هويّت مطلقه نگردد، سراير توحيد را درك نكند.

و قل امر است از حضرت احديّت جمع به مقام برزخيّت كبرى و مرآت جمع و تفصيل؛ يعنى، بگو اى محمّد، اى مرآت ظهور احديّت جمع، در مقام تدلّى ذاتى يا مقام مقدّس او أَدنى- كه شايد اشاره به مقام فيض اقدس باشد- با زبان فانى از خود و باقى به بقاء اللَّه: هُوَ اللَّه احَد.

بدان اى سالك سبيل معرفت و توحيد و عارج معارج تنزيه و تجريد كه ذات مقدّس حقّ تعالى، من حيث هى، منزّه است از تجلّيات ظاهره و باطنه و مبرّا است از اشاره و رسم و صفت و اسم. دست آمال اهل معرفت از دامن كبريائش كوتاه، و پاى سلوك اصحاب قلوب از وصول به بارگاه قدسش راجل است. غايت معرفت اولياء كمّل ما عَرفناك، و نهايت سير اصحاب اسرار ما عَبَدناك است‏(512). سر حلقه اهل معرفت و امير اصحاب توحيد در اين مقام رفيع كَمالُ الاخلاصِ نَفىُ الصِّفاتِ عَنه‏(513)فرمايد؛ و پيشواى اهل سلوك و سيّد ساجدين و عارفين در اين پيشگاه منيع ضَلَّت فيكَ الصِّفاتُ، وَ تَفَسَّخَت دُونَكَ النُّعُوت‏(514). سرايد.

اصحاب سلوك علمى و اصطلاحات، ذات مقدّس را غيب مصون و سرّ مكنون و عنقاء مُغرِب و مجهول مطلق خوانند. و گويند كه ذات بى‏حجاب اسماء و صفات، تجلّى در هيچ مرآتى نكند و در هيچ نشئه از نشئات وجود و عالمى از عوالم غيب و شهود ظهورى ندارد؛ ولى به حسب كُلَّ يَومٍ هُوَ في شأن‏(515)، از براى ذات مقدّسش اسماء و صفات و شئون جماليّه و جلاليّه است؛ و از براى او اسماء ذاتيّه ايست در مقام احديّت كه مقام غيب است؛ و آن اسماء را اسماء ذاتيّه بايد گفت. و به تعيّن اسماء ذاتيّه تجلّى به فيض اقدس فرمايد؛ و از اين تجلّى در كسوه اسماء ذاتيّه، مقام واحديّت و حضرت اسماء و صفات و مقام الوهيّت تعيّن و ظهور پيدا كند.

پس، معلوم شد كه بعد از ذات مقدّس، من حيث هى، سه مقام و مشهد ديگر است: مقام غيب احدى؛ و مقام تجلّى به فيض اقدس، كه شايد عما كه در حديث نبوى است‏(516)اشاره به آن باشد؛ و مقام واحديّت كه به احديّت جمع مقام اسم اعظم است، و به كثرت تفصيلى مقام اسماء و صفات است. و تفصيل اين مقامات محتاج به بسطى است كه از حوصله اين اوراق خارج است.

پس از معلوم شدن اين مقدمه، گوييم كه ممكن است كه هو اشاره باشد به مقام فيض اقدس كه تجلّى ذات به تعيّن اسماء ذاتيّه است. و اللَّه اشاره به مقام احديّت جمع اسمائى كه حضرت اسم اعظم است. و احد اشاره به مقام احديّت باشد. و بنا بر اين، آيه شريفه درصدد اثبات آن است كه اين مقامات ثلاثه در عين حال كه در مقام تكثير اسمائى كثرت دارند، به حسب حقيقت در غايت وحدت هستند؛ و تجلّى به فيض اقدس به حسب مقامِ ظهور اللَّه است و به حسب مقامِ بطون احد است.

و شايد هو اشاره به مقام ذات باشد. و چون هو اشاره غيبيّه است، در حقيقت اشاره به مجهول است. و اللَّه و احد اشاره به مقام واحديّت و احديّت باشد. پس ذات را، كه مجهول مطلق است، معرّفى فرمايد به اسماء ذاتيّه و اسماء واحديّه صفاتيّه. و در حقيقت اشاره به آن است كه ذات غيب است، و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكّر در ذات موجب ضلالت است؛ و آنچه مورد معرفت اهل اللَّه و علم عالمين باللَّه است، مقام واحديّت و احديّت است: واحديّت براى عامّه اهل اللَّه، و احديّت براى خلّص از اهل اللَّه است.

تنبيهٌ حكمىٌ‏

بدان كه از براى حق تعالى صفات ثبوتيّه و صفات سلبيّه است در نظر حكماء. و صفات سلبيّه را گفته‏اند به سلبِ سلب، يعنى سلب نقص، برگردد. و بعضى گفته‏اند صفات ثبوتيّه صفات جمال و صفات سلبيّه صفات جلال است؛ و ذو الجلال و الاكرام جامع جميع اوصاف سلبيّه و ثبوتيه است. و اين كلام در هر دو مرحله خلاف تحقيق است:

اما مرحله اولى، پس صفات سلبيّه على التّحقيق از صفات نيست؛ بلكه در ذات حق تعالى نه سلب و نه سلب السّلب راه دارد، و حق تعالى متّصف به اوصاف سلبيّه نيست؛ زيرا كه اتّصاف به سلب در قضاياى معدوله است، و عقد قضيّه معدوله در حق تعالى جايز نيست، زيرا كه مصحِّح جهات امكانيّه و مستلزم تركيب در ذات مقدس است. بلكه اوصاف سلبيّه به طريقِ سلبِ مطلقِ بسيط است؛ و آن سلب صفت است نه اثبات صفتِ سلبِ سلب. و به عبارت ديگر، نقايص از حق تعالى مسلوب است به سلب بسيط، نه سلب نقايص براى او ثابت [باشد ]به طريق ايجاب عدولى. پس در حقيقت، صفاتِ تنزيه صفت نيستند؛ و فقط حق تعالى متّصف به صفات ثبوتيّه است.

و اما مرحله دوم، پس در نزد اهل معرفت صفات جمال صفاتى است كه انس و دلبستگى آورد؛ و صفات جلال صفاتى است كه وحشت و حيرت و هيمان آورد. پس، آنچه متعلّق به لطف و رحمت است از صفات جمال است؛ چون رحمن و رحيم و لطيف و عطوف و ربّ و امثال آن. و آنچه متعلّق به قهر و كبريا است از صفات جلال است؛ چون مالك و مَلِك، قهار و منتقم و امثال آن. گرچه در سرّ هر جمالى جلالى است؛ زيرا كه هر جمالى حيرت و هيمان در باطن دارد و با سرّ عظمت و قدرت بر قلب ظهور كند؛ و هر جلالى در باطن رحمت دارد و قلب با او انس باطنى دارد، و از اين جهت دل بالفطرة چنانچه مجذوب جمال و جميل است، مجذوب قدرت و عظمت و قادر و عظيم است. پس، اين دو نوع از صفات صفت ثبوتى است نه سلبى.

و چون اين مطلب معلوم شد، بدان كه اللَّه گرچه اسم اعظم است كه صفات جمال و جلال از تجلّيات آن و در تحت حيطه آن است، لكن گاهى اطلاق شود به صفات جمال مقابل صفات جلال؛ چنانچه الهيّت و الوهيّت نوعاً راجع به صفات جمال است؛ و خصوصاً اگر در مقابل صفت جلال واقع شد. و در آيه شريفه قُل هُوَ اللَّه احَد ممكن است احد اشاره به يكى از امّهات صفات جلال باشد كه مقام كمال بساطت ذات مقدّس است، و اللَّه اشاره به اسم جمال باشد. پس در آيه شريفه نسبت حق تعالى به حسب مقام احديّت و واحديّت و تجلّى به فيض اقدس- كه اين سه تمام شئون الهيّه است- معرّفى شده بنا به احتمال اول كه قبل از اين تنبيه ذكر شد. و بنا بر احتمالى كه در اين تنبيه مذكور شد، معرّفى نسبت حق تعالى شده به حسب مقام اسماء جماليّه و جلاليّه كه محيط به جميع اسماء است. و اللَّه العالم‏

previos pagemenu pagenext page