next page

fehrest page

back page

بـاقـى مـانـد يك مطلب . و آن اين است كه از اطلاق بسيارى از اخبار معلوم مى شود كه كشف سـر مـؤ مـنـيـن حـرام اسـت . يـعـنى ، عيوبى كه از مؤ منين مستور و مخفى است ، چه خَلقى يا خـُلقـى يا عملى باشد، حرام است اظهار آن را و افشا آن را، چه شخص متصف راضى به آن بـاشـد يـا نـه ، و چـه قصد انتقاص در كار باشد يا نباشد. ولى از ملاحظه مجموع اخبار اسـتـفـاده مـى شـود كـه قـصـد انـتـقـاص دخـيـل در حـرمـت اسـت ، مـگـر آنـكـه نـفـس عمل از امورى باشد كه ذكر آن و اشاعه آن محرم شرعى باشد، چون معاصى خدا كه صاحب مـعـصيت نيز نمى تواند اظهار آن كند و از جمله اشاعه فاحشه است . و اين مربوط به حرمت غيبت نيست . و بعيد نيست اظهار مستورات مؤ منين در صورت عدم رضايت آنها نيز محرم باشد، ولو قـصـد انـتـقـاص در كـار نـبـاشـد. در هـر صـورت بـيـش از ايـن تفصيل در اين باب خارج از مقصود ماست .
فصل : بزرگى گناه غيبت و تبعات آن
بـدان كـه حـرمـت غـيـبـت فـى الجمله اجماعى ، بلكه از ضروريات فقه است . و از كبائر و مـوبـقات است . و بحث در اطراف آن و مستثنيات آن از وظيفه اين اوراق خارج است . آنچه لازم اسـت در ايـن مـقام ذكر آن ، تنبه دادن بر فساد اين سيئه موبقه و تبعات آن است كه بلكه انـشـاءالله بـا تـفـكـر در آن بـدان مبتلا نشويم ، يا اگر خداى نخواسته شديم ، بزودى رجـوع كـنـيـم ، توبه كنيم و قلع ماده فساد آن را كرده نگذاريم با اين آلودگى و ابتلاى به اين كبيره ايمان كش از اين عالم منتقل شويم ، كه از براى اين موبقه كبيره در عالم غيب و پـس پـرده ملكوت صورت مشوه زشتى است كه علاوه بر بدى آن موجب رسوائى در ملاء اعـلى و مـحـضـر انبياء مرسلين و ملائكه مقربين مى شود. صورت ملكوتى آن همان است كه خـداونـد تـبـارك و تـعالى در كتاب كريمش اشاره به آن مى فرمايد و احاديث شريفه نيز صـراحـتـا و اشـارتـا بـيـان آن را كـرده انـد. قـال الله عـزوجـل : و لا يـغـتـب بـعـضـكـم بـعـضـا ايـحـب احـدكـم ان يـاكـل لحـم اخـيه ميتا؟ فكرهتموه .(555) فرمود: غيبت نكند بعض شما بعضى را. آيـا دوسـت دارد يكى از شما كه گوشت برادر خود را بخورد در صورتى كه مردار است ؟ پس كراهت داريد او را البته .
مـا غـافـليم از آنكه اعمال ما عينا با صورتهاى مناسبه با آنها در عالم ديگر به ما رجوع مـى كـنـد. نـمـى دانـيـم كـه ايـن عـمـل صـورت مـردار خـوردن اسـت . صـاحـب ايـن عمل همان طور كه چون سگهاى درنده اعراض مردم را دريده و گوشت آنها را خورده ، در جهنم نيز صورت ملكوتى اين عمل به او رجوع مى كند.
و فـى روايـة ان رسـول الله لمـا رجـم الرجـل فـى الزنـا، قـال رجـل لصـاحـبـه : هـذا اقـعـص كـمـا يـقـعـص الكـلب . فـمـر النـبـى مـعـهـمـا بـجـيـفـة ، فـقـال : انـهـشـا مـنـهـا. فـقـالا: يـا رسـول الله ، نـنـهـش جـيـفـة ! فقال : ما اصبتما من اخيكما انتن من هذه .(556)
رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله ) به واسطه زنا مردى را سنگسار فرمود. يكى از حـضـار بـه رفـيـقـش گـفـت :" ايـن شـخـص در جـاى خـود كـشـتـه شـد مثل سگ ." پس از آن پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) با آن دو نفر به مردارى عبور كردند. فـرمـود بـه آنـهـا:"بـا دنـدانـهـاى خـود از گـوشـت ايـن مـردار بـكـنـيد." عرض كردند: يا رسـول الله ، از گـوشـت مـردار بـخـوريـم ! فرمود:" آنچه از برادرتان به شما رسيد، گندش بيش از اين است !"
آرى ، رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، بـه قـوت نـور بـصـيرت و مشاهده مى ديد عمل آنها را كه گندش از مردار بيشتر است و صورت آن فضيحتر و فظيعتر است .
و در روايت ديگر است كه غيبت كننده در روز قيامت گوشت خود را مى خورد.
و در وسـائل از مـجـالس صـدوق طائفه ، رضوان الله عليه ، سند به حضرت امير، عليه السـلام ، رسـانـد در ضـمـن مـواعـظـش بـه نـوف البـكـالى : قـال قـلت : زدنـى . قـال : اجـتـنـب الغـيـبـه ، فـانـهـا ادام كـلاب النـار. ثـم قـال : يـا نـوف ، كـذب مـن زعـم انـه ولد مـن حـلال و هـو ياكل لحوم الناس بالغيبه . الحديث .(557)
نـوف گـويـد: گـفـتـم بـه مـولى عـليـه السـلام :"زيـاده از ايـن مـوعـظـه فـرمـا مـرا."فـرمـود:"دورى كـن از غـيـبـت ، زيـرا كـه آن نـانـخـورش سگهاى آتش است ."پس از آن فـرمـود:"اى نـوف ، دروغـگـوسـت كـسـى كـه گـمـان كـنـد زايـيـده حلال است و حال آنكه گوشت هاى مردم را مى خورد به غيبت ."
و مـنافات ميانه اين روايات شريفه نيست ، همه اينها ممكن است واقع شود: هم گوشت مردار بخورد، و هم از گوشت خود بخورد، و هم به صورت سگ باشد و خوراكش مردار باشد و هـم بـصـورت مردار باشد و خوراك سگهاى جهنم باشد. آن جا صور تابع جهات فاعليه اسـت و يـك مـوجـود صـور عـديـده مـمـكـن اسـت داشـتـه بـاشـد. چـنـانـچـه در محل خود مقرر است .
و عـن عقاب الاعمال باسناده عن رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، فى حديث : ... و من مـشـى فـى غـيـبـة اخـيه و كشف عورته ، كانت اول خطوة خطاها وضعها فى جهنم و كشف الله عورته على رؤ وس الخلائق ... الخ .(558)
فـرمـود: كـسـى كـه راه رفـت در غـيـبـت بـرادرش و كـشـف سـر او، اول قدمى كه بردارد در جهنم گذارد، و كشف كند خداوند سر او را در بين خلايق . اينها حـال روز قـيامت و جهنم او كه اين طور خداوند تعالى او را مفتضح در بين خلايق و در محضر ملكوتيين فرمايد.
و در وسـائل سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد كـه از حـضـرت رسـول ، صـلى الله عـليـه و آله ، روايـت فـرمـوده ، تـا مـى فـرمـايـد: و قـال : مـن اغـتـاب امـرء مـسـلمـا، بطل صومه و نقض وضوءه و جاء يوم القيامه يفوح من فيه رائحـة انـتـن مـن الجـيـفـة ، يـتـاذى بـه اهـل المـوقـف . و ان مـات قبل ان يتوب ، مات مستحلا لما حرم الله عزوجل .(559)
فـرمـود رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله : كـسـى كـه غـيـبـت كـنـد مـرد مسلمى را، بـاطـل شـود روزه او و شـكـسـتـه شـود وضوى او، و بيايد روز قيامت در حالى كه از دهن او بـويـى مـى آيـد كـه از بـوى مـردار گـنـدش بـيـشـتـر اسـت ، در آزار مـى آيـنـد از آن اهـل مـوقـف . و اگـر بـمـيـرد قـبـل از تـوبـه ، مـرده اسـت در صـورتـى كـه حـلال شـمـرده چـيـزى را كـه خـداونـد حـرام شـمـرده اسـت . ايـن هـم حال قبل از ورودش به جهنم كه در نزد اهل موقف مفتضح و رسواست و در شمار كفار اسـت ، زيـرا كـه مـسـتـحـل مـحـرم الهـى كـافـر اسـت . و مـغـتـاب در اثـر او مـثـل اوسـت ، بـنـابـرايـن حـديـث شـريـف . و حـال بـرزخ او نـيـز روايـت از رسول خدا، صلى الله عليه و آله ـ گرديده :
عـن انس قال قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله : مررت ليله اسرى بى على قوم يـخـمـشـون وجـوهـهـم بـاظـافـيـرهـم . فـقـلت : يـا جـبـرئيـل ، مـن هـؤ لاء؟ قال : هؤ لاء الذين يغتابون الناس و يعقون فى اءعراضهم .(560)
انـس بـن مـالك (گـويـد): رسـول خـدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود: گذشتم در شب مـعـراج بـه قـومـى كـه رويـهـاى خـود را بـا چـنـگـال خـويـش خـراش مـى دادنـد. از جـبـرئيـل پـرسـيـدم ايـنها كيان اند؟ گفت : "اينها كسانى هستند كه غيبت مردم را مى كردند و واقع مى شدند در اعراض آنها."
پـس ، مـعـلوم شـد كـه شـخـص مـغـتـاب در بـرزخـش رسـوا و مـفتضح است ، و در موقفش پيش اهل آن خجل و شرمسار است ، و در جهنم نيز با رسوايى و بى آبرويى خواهد به سر برد، بلكه بعض مراتب آن نيز اسباب رسوايى در اين عالم شود.
چنانچه در حديث شريف كافى وارد است :
عـن اسـحـاق بـن عـمـار قـال : سـمـعـت ابـا عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، يـقـول قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليه و آله : يا معشر من اسلم بلسانه و لم يخلص الايـمـان الى قـلبـه لا تـذمـوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فان من تتبع عوراتهم ، تتبع الله عورته ، و من تتبع الله عورته ، يفضحه و لو فى بيته .(561)
حـضـرت صادق ، عليه السلام ، از حضرت رسول ، صلى الله عليه و آله ، حديث مى كند كـه فـرمـود: اى گـروهى كه بزبان اسلام آورديد و ايمان به قلب شما وارد نشده ، مذمت نـكـنـيـد مـسلمانان را و جستجو نكنيد قبايح مستوره آنها را، زيرا كه كسى كه عورات آنها را جـسـتـجـو كـنـد، خـداوند جستجو كند، عورات او را، و كسى را كه خدا جستجوى عورت او كند، مفتضح كند او را و اگر چه در خانه اش باشد.

خـداونـد تـبـارك و تعالى غيور است و هتك مستور مؤ منين و كشف عورات آنها هتك ناموس الهى اسـت . اگـر انـسـان بـيـحـيـايـى را از حـد گـذرانـد و هـتك حرمات الهيه نمود، خداوند غيور مـسـتـورات او را، كـه بـه لطـف و ستاريت خود ستر فرموده بود، مكشوف مى فرمايد و هتك مستور آن را مى فرمايد، و در بين مردم در اين عالم و ملائكه و انبيا و اوليا، عليهم السلام ، در آن عـالم مـفـتـضـح مـى شـود. و در حـديث شريف كافى سند به حضرت باقر العلوم ، عـليـه السـلام ، رسـانـد: قـال لمـا اسـرى بـالنـبـى ، صـلى الله عـليـه و آله ، قـال : يـا رب ، مـا حـال المـؤ مـن عـنـدك . قـال : يـا مـحـمد، من اءهان لى وليا، فقد بارزنى بالمحاربه ، و اءنا اءسرع (شى ء) الى نصرة اءوليائى .(562)
فـرمـود بـاقـر العـلوم ، عـليـه السـلام ، در مـعـراج رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، عـرض كـرد:"اى پـروردگـار چـگـونـه اسـت حـال مـؤ من پيش تو؟" فرمود:"اى محمد، كسى كه اهانت كند براى من دوستى را، پس بتحقيق ظـاهر شده است به محاربه با من ، و من سريعتر هستم به سوى يارى كردن دوستان خودم از هر چه ." و احاديث در اين رديف بسيار است .
و شيخ صدوق سند به حضرت صادق ، عليه السلام ، رساند كه فرمود در ضمن حديثى : و مـن اغـتـابـه بـمـا فـيـه ، فـهـو خـارج مـن ولايـة الله تـعـالى داخـل فـى ولايـة الشـيـطـان .(563) يـعـنـى كسى كه غيبت كند او را (كسى را كه اهـل ستور و عدالت است در ظاهر، گرچه مذنب باشد پيش خودش ) خارج شود از ولايت خداى تـعـالى و در ولايت شيطان وارد شود. معلوم است كسى كه از ولايت حق خارج شود و در ولايت شيطان داخل شود، از اهل نجات و ايمان نخواهد بود. چنانچه در حديث سابق اسحاق بن عـمـار نـيـز گـذشـت كـه اسـلام مغتاب لسانى است و ايمان در قلبش وارد نشده . معلوم است كـسـى كـه مـؤ مـن بـه خـدا بـاشـد و مـصـدق بـه روز جـزا و مـعـتـقـد به رسيدن به صور اعـمـال و حـقـايـق سيئات ، چنين موبقه كبيره را، كه در عوالم غيب و شهادت و در نشئه دنيا و بـرزخ و عقبى او را رسوا و مفتضح مى كند و او را به جهنم به شر بليات مبتلا مى كند و از ولايت حق خارج مى كند و به ولايت شيطان داخل مى كند، مرتكب نشود. اگر ما اقدام بدين امـر بـزرگ كـرديم ، بايد بفهميم كه سرچشمه خرابى دارد و حقيقت ايمان در قلب ما وارد نـشده . اگر ايمان وارد قلب شود كارها اصلاح مى شود: آثار آن سرايت مى كند به تمام ظاهر و باطن و سر و علن . پس ، بايد معالجه باطن را بكنيم و مرض قلب را علاج نماييم . و از احـاديث ظاهر شود كه همان طور كه سستى ايمان و عدم خلوص آن موجب مفاسد اخلاقى و اعـمـالى شـود، ايـن مـفـاسـد نـيـز مـوجـب نـقـصـان ايـمـان ، بـلكـه زايـل شـدن آن ، مـى شـود. و ايـن مـطـابـق بـا نـوعـى از بـرهـان اسـت ، چـنـانـچـه در محل خود مقرر است .
و بدان كه اين معصيت از جهت ديگر هم از معاصى شديدتر و تبعاتش بيشتر است . و آن اين اسـت كـه عـلاوه بـر آنـكـه جـنـبه حق الله دارد، جنبه حق الناس هم دارد، و خداوند نمى آمرزد مـغـتـاب را تـا صـاحبش از او راضى شود، چنانچه در حديث شريف با چندين طريق به همى مضمون وارد شده :
عـن مـحمد بن الحسن فى المجالس و الاخبار باسناده عن اءبى ذر، عن النبى ، صلى الله عـليـه و آله ، فـى وصـيـة له قال : يا اءبا ذر، اياك و الغيبة ! فان الغيبة اءشد من الزنا. قـلت : و لم ذاك يـا رسـول الله ؟ قـال : لان الرجـل يـزنـى فيتوب الى الله فيتوب الله عليه ، و الغيبة لا تغفر حتى يغفرها صاحبها.(564)
رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليه و آله ، در ضمن وصيتهايش به جناب ابى ذر، رضى الله عـنه ، مى فرمايد:"بترس از غيبت ، زيرا كه آن از زنا شديدتر است ." عرض كرد (م ):"براى چه يا رسول الله ؟" فرمود:"براى آنكه زانى اگر توبه كرد خداوند مى آمرزد او را، ولى غيبت آمرزيده نشود تا آنكه صاحبش بيامرزد."
و در عـلل و خـصال و مجمع البيان و كتاب اخوان به همين مضمون ، يا قريب به اين ، حديث نموده اند.(565)
و اگـر خـداى نـخـواسـتـه انـسـان بـا حـقـوق مـردم از دنـيـا بـرود كـارش بـسـيـار مـشكل شود. در حقوق الهى سر و كار با كريم و رحيم مى باشد كه در ساحت مقدسش بغض و كـيـنـه ، عـداوت و تـشـفـى راه نـدارد، ولى اگـر سـر و كـار بـا بندگان شد، ممكن است گـرفـتار كسى شود كه داراى اين گونه اخلاق باشد و از انسان بدين زوديها نگذرد يا هـيـچ وقـت از او راضـى نـشـود. پـس ، بـر انـسـان لازم اسـت كـه مـواظـب حـال خـودش خـيـلى بـاشـد، و ايـن مـلاحـظات را بنمايد كه مطلب بسيار خطرناك است و امر بسيار مشكل است .
و احـاديـث در تشديد امر غيبت بيش از اين است كه در حوصله اين اوراق بگنجد. و ما به ذكر مختصرى از آن قناعت مى كنيم .
مـثـل مـا روى عـن النـبـى ، صـلى الله عـليه و آله ، اءنه خطب يوما، فذكر الربا و عظم شاءنه فقال : ان الدرهم يصيبه الرجل من الربا اءعظم من ست و ثلاثين زنيه . و ان اءربى الربا عرض الرجل المسلم .(566)
جـنـاب رسـول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، در ضمن خطبه اى چنانچه در اين حديث است ، ذكر ربا را كردند و او را بزرگ شمردند و فرمود (ند) يك درهم از آن از سلام الله عليهم ، و سى و شش زنا بزرگتر است ، و از ربا بالاتر آبروى مسلمان است .
و روى عـنـه ، صـلى الله عـليـه و آله ، اءنـه قـال : مـا النـار فـى اليـبـس بـاءسـرع من الغيبه فى حسنات العبد.(567) آتش سريعتر در سوزاندن و فانى كردن چيز خشك نيست از غيبت در افناى حسنات بنده .
و عن النبى ، صلى الله عليه و آله : يؤ تى باءحد يوم القيامه فيوقف بين يدى الرب عـزوجـل و يـدفـع عـليـه كـتـابـه ، فـلا يـرى حـسـنـاتـه فـيـه . فـيـقـول : الهـى ، ليـس هـذا كـتـابـى (فـانـى ) لا اءرى فـى حـسـنـاتـى . فـيـقـال له : ان ربـك لا يضل و لا ينسى ، ذهب عملك باغتياب الناس . ثم ، يؤ تى بآخر و يـدفـع اليـه كـتـابـه ، فـيـرى فـيـه طـاعـات كـثـيـرة . فـيـقـول : الهـى ، مـا هـذا كـتـابـى ، فـانـى مـا عـمـلت هـذه الطـاعـات . فيقال له : لن فلانا اغتابك فدفع حسناته اليك ...الخ (568)
از رسـول اكـرم ، صلى الله عليه و آله ، حديث شده كه آورده شود روز قيامت يك نفرى در پـيـشگاه حق ، نگاه داشته شود و كتابش به او داده شود. پس حسنات خود را در آن نبيند. گـويـد: "خداوندا اين كتاب من نيست ! نمى بينم در اين حسنات خود را." به او گفته شود:" هـمـانـا پـروردگـار تـو گـمـراه نـيـسـت و نـسـيـان نـكـنـد، از بـيـن رفـت عـمـل تـو بـه واسـطـه غـيبت كردن از مردم . "پس از آن ، ديگرى آورده شود و داده شود به كتابش . پس در آن طاعتهاى بسيارى ببيند. بگويد: "بارالها، اين كتاب من نيست ، زيرا كه مـن اين طاعات را نكردم !" گفته شود به او "فلانى غيبت تو كرده ، پس داده شد حسنات او به تو."
و عـن النـبـى ، صـلى الله عـليـه و آله : اءدنـى الكـفـر اءن يـسـمـع الرجل من اءخيه كلمة يحفظها عليه يريد اءن يفضحه بها. اولئك لا خلاق لهم .(569)
از پـيـغـمـبـر، صـلى الله عـليـه و آله ، مـنـقـول اسـت كـه اول مرتبه كفر آن است كه شخص بشنود از برادر خود كلمه (اى ) را و حفظ كند آن را و بـخـواهـد مفتضح كند او را به واسطه آن كلمه . براى چنين اشخاص نصيب و بهره اى نيست .
ايـن مـخـتص از اخبار اين باب ، در صورتى كه عناوين ديگر نيز به غيبت منطبق مى شود و گـنـاهـان و مـفـاسـد آنـهـا شـامـل حـال مـغـتـاب مـى بـاشـد، از قـبـيـل اهانت مؤ من و اذلال و احتقار و استخفاف آن ، و تعيير و احصاء عثرات و طعن بر او، كه هر يك براى هلاكت انسان سببى است مستقل . و اخبار وارده در مذمت هر يك از آنها كمر شكن است . و ما از ذكر آنها چشم پوشيديم برا اختصار.
فصل ، در بيان ضررهاى اجتماعى غيبت
چنانچه اين معصيت كبيره و اين موبقه عظيمه از مفسدات ايمان و اخلاق و ظاهر و باطن است و در دنيا و آخرت انسان را منجر به رسوايى و بى آبرويى مى كند، چنانچه شمه اى از آن را در فـصـل گذشته شنيدى ، همينطور اين رذيله مفاسد اجتماعى و نوعى نيز دارد، و از اين جهت از بسيارى از معاصى قبح و فسادش افزون مى باشد.
يـكى از مقاصد بزرگ شرايع و انبياء عظام ، سلام الله عليهم ، كه علاوه بر آن كه خود مـقـصـود مـسـتـقـل اسـت ، وسـيـله پـيـشـرفـت مـقـاصـد بـزرگ و دخـيـل تـام در تشكيل مدينه فاضله مى باشد، توحيد كلمه و توحيد عقيده است ، و اجتماع در مـهـام امـور و جـلوگـيـرى از تـعـديـات ظـالمانه ارباب تعدى است ، كه مستلزم فساد بنى الانسان و خراب مدينه فاضله است . و اين مقصد بزرگ ، كه مصلح اجتماعى و فردى است ، انـجـام نـگـيـرد مـگر در سايه وحدت نفوس و اتحاد همم و الفت و اخوت و صداقت قلبى و صـفـاى بـاطـنـى و ظـاهـرى ، و افـراد جـامـعـه بـه طـورى شـونـد كـه نـوع بـنـى آدم تشكيل يك شخص دهند، و جمعيت به منزله يك شخص باشد و افراد به منزله باشد، و تمام كـوشـشـهـا و سـعى ها حول يك مقصد بزرگ الهى و يك مهم عظيم عقلى ، كه صلاح جمعيت و فـرد اسـت ، چـرخ زند. و اگر چنين مودت و اخوتى در بين يك نوع يا يك طايفه پيدا شد، غـلبـه كـنـنـد بـر تـمـام طـوايـف و مللى كه بر اين طريقه نباشند. چنانچه از مراجعه به تـواريـخ ، خـصـوصـا تـاريـخ جنگهاى اسلام و فتوحات عظيمه آن ، مطلب خوب روشن مى شود، كه در اوايل طلوع اين قانون الهى ، چون شمه اى از اين اتحاد و وحدت در بين مسلمين بـوده و مـسـاعـى آنـهـا مـشـفـوع بـه تـخـليـص نـيات نوعا بوده ، و مدت كمى چه فتوحات بزرگى كردند، و در اندك زمانى به سلطنتهاى بزرگ آن زمان ، كه عمده آن ايران و روم بوده ، غلبه كردند و با عده كم بر لشكرهاى گران و جمعيتهاى بى پايان غالب شدند. و پـيـغـمـبـر اسـلام عقد اخوت بين مسلمين در صدر اول اجرا فرمود و به نص انما المؤ منون اخوه .(570) اخوت بين تمام مؤ منين برقرار شد.
و در كـافـى شـريـف اسـت : عـن العـقـرقوفى ، قال سمعت اءبا عبدالله ، عليه السلام ، يـقـول لاصـحـابـه : اتـقواالله و كونوا اخوة بررة متحابين فى الله متواصلين متراحمين ، تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا اءمرنا و اءحيوه .(571)
و عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال يـحـق عـلى المـسـلمـيـن الاجـتـهـاد فـى التـواصـل و التـعـاون عـلى التـعـاطـف و المـواسـاة لاءهـل الحـاجـة و تـعـاطـف بـعـضـهـم عـلى بـعـض حـتـى تـكـونـوا كـمـا امـركـم الله عـزوجـل : رحـمـاء بـيـنـهـم ... الايـة (572) و عـنـه عـليـه السلام : تواصلوا و تباروا و تـراحـمـوا، و كـونـوا اخـوة ابـرارا كـمـا امـركـم الله عزوجل .(573)
مسلمين ماءمورند به دوستى و مواصلت و نيكويى به يكديگر و مودت و اخوت .
و مـعـلوم اسـت آنـچـه مـوجـب ازديـاد ايـن مـعـانى شود، محبوب و مرغوب است ، و آنچه اين عقد مـواصـلت و اخـوت را بـگـسـلد و تفرقه در بين جمعيت اندازد مبغوض صاحب شرع و مخالف مـقـاصـد بـزرگ اوسـت . و پـر واضـح اسـت كـه ايـن كبيره موبقه اگر رايج شود در بين جمعيتى ، موجب كينه و حسد و بغض و عداوت شده و ريشه فساد در جمعيت بدواند، درخت نفاق و دورويـى در آنـهـا ايـجـاد كـند و برومند نمايد، و وحدت و اتحاد جامعه را گسسته كند، و پايه ديانت را سست كند. و از اين جهت بر فساد و قبح آن افزوده گردد.
پـس بـر هـر مـسـلم غـيـور ديـنـدارى لازم اسـت بـراى (حـفـظ) شـخـص خـود از فـسـاد و نوع اهـل دين از نفاق و نگهدارى حوزه مسلمين و نگهبانى وحدت و جمعيت و احكام عقد اخوت ، خود را از ايـن رذيـله (حـفـظ) كـنـد و آنـهـا را نـهـى از ايـن عـمل قبيح نمايد، و اگر خداى نخواسته تـاكـنـون داراى اين عمل زشت (بوده )، از آن توبه كند، و در صورت امكان و عدم فساد، از صـاحـبـش اسـتـرضاء و استحلال نمايد، و الا براى او استغفار كرده ، و ترك اين خطيئه را نموده ، و ريشه صداقت و وحدت و اتحاد را در قلب خود كشت كرده ، تا از اعضاى صالحه جـامـعـه بـه شـمـار آيـد و يـكـى از اجـزاى دخـيـله در چـرخ اسـلام باشد. والله الهادى الى سبيل الرشاد.
فصل ، در بيان علاج اين موبقه است
بـدان كـه عـلاج ايـن خـطـيـئه عـظـيـمـه چـون خـطـيـئات ديـگـر بـه عـلم نـافـع و عمل توان نمود.
امـا عـلم ، پـس چـنـيـن اسـت كـه انـسـان تـفـكـر كـنـد در فـايـده مـتـرتـبـه در ايـن عـمـل و آن را مـقـايسه كند با نتايج سوء و ثمرات زشتى كه بر آن مترتب است و آن را در ميزان عقل گذاشته از آن استفتا نمايد. البته انسان با خود دشمنى ندارد، تمام معاصى از روى جـهـالت و نـادانـى و غـفلت از مبادى آن و نتايج آن از انسان صادر مى شود. اما فايده خـيال مترتب بر آن ، آن است كه انسان به قدر چند دقيقه قضاى شهوت نفسانى خود را در ذكر مساوى مرد و كشف عورات آنها كرده ، و با بذله گويى و هرزه سرايى ، كه ملايم با طـبـيـعـت حيوانى يا شيطانى است ، صرف وقت نموده مجلس آرايى نموده و تشفى قلبى از محسودان نموده است .
امـا آثـار زشـت آن شـمـه اى از آن را در فـصـل هـاى سـابق شنيدى . اكنون شمه اى از آن را گـوش كـن و عبرت بگير و در ميزان مقايسه گذار. البته اين تفكر و موازنه نتايج حسنه دارد. امـا آثـار آن در ايـن عـالم ، آن اسـت كه انسان از چشم مردم مى افتد و اطمينان آنها از او سـلب مـى شـود. طـبـاع مـردم بـالفـطـره مـجـبـول بـه حـب كـمـال و نـيـكـويـى و خوبى و متنفر از نقص و پستى و زشتى است ، و بالجمله ، فرق مى گذارند بين اشخاصى كه احتراز از هتك مستور و از كشف اعراض و سراير مردم كنند، و غير آنـها. حتى خود مغتاب نيز شخص محترز از اين امور را از خود ممتاز داند، فطرة و عقلا. اگر كـار را از حد گذراند و پرده ناموس اعراض مردم را دريد، خداوند او را در همين عالم رسوا مـى كـنـد. چـنانچه در روايت اسحاق بن عمار، كه سبق ذكر يافت ،(574) مذكور است . و بـايـد انـسـان بـترسد از آن رسوايى كه به دست حق تعالى واقع شود كه جبران پذير نـخـواهـد بـود. پناه مى برم به خداوند از غضب حليم . بلكه ممكن است هتك حرمات مؤ منين و كـشـف عـورات آنـهـا انـسـان را مـنـتـهـى بـه سـوء عـاقـبـت كـنـد، زيـرا كـه اگـر ايـن عمل در انسان ملكه شد، تاءثيراتى در نفس دارد كه يكى از آنها اين است كه توليد بغض و عـداوت مـى كند نسبت به صاحبش ، و كم كم زياد مى شود. و ممكن است اين بغض و عداوت بـاعث مى شود كه در وقت مردن كه كشف بعض حقايق بر انسان شود و معاينه بعض ‍ عوالم را كـرد و پـرده ملكوت برداشته شد، انسان به واسطه رؤ يت مقامات آنها و اكرام و اعظام حق تعالى از آنها به حق تعالى بغض پيدا كند: انسان بالجمله دشمن دوست دشمن است ، و مـبـغـض مـحـب مـبـغـوض اسـت ، پـس ، بـا دشـمـنـى حـق و مـلائكـه او، از ايـن عـالم منتقل شده به خذلان ابدى و شقاوت دائمى رسد.
عزيزم ، با بندگان خدا، كه مورد رحمت و نعمت او هستند و مخلع به خلعت اسلام و ايمان اند، دوستى پيدا كن و محبت قلبى داشته باش . مبادا به محبوب حق دشمنى داشته باشى كه حق تـعـالى دشـمن دشمن محبوب خود است ، و تو را از ساحت رحمت خود طرد مى كند. و بندگان خاص خدا در بين بندگان مخفى هستند، و معلوم نيست اين دشمنى تو و هتك ستر و كشف عورت ايـن مـؤ من برگشت به هتك ستر خدا نكند. مؤ منين اولياء حق اند. دوستى با آنها دوستى با حـق اسـت ، و دشـمـنـى آنها دشمنى با حق است . بترس از غضب حق و برحذر باش از خصومت شفعاء روز جزا ـ ويل لمن شفعاؤ ه خصماؤ ه ،(575) قدرى تفكر كن در اين نتايج دنيويه و اخـرويـه ايـن مـعـصـيـت ، و قـدرى تـاءمـل كن در آن صورتهاى موحشه مدهشه كه در قبر و بـرزخ و قـيـامت به آن مبتلا مى شوى ، و مراجعه كن به كتب معتبره اصحاب ، رضوان الله عـليـهـم ، و اخبار ماءثوره از ائمه اطهار، سلام الله عليهم ، كه حقيقه كمرشكن است ، پس ‍ مـوازنـه و مـقـايـسـه كـن بين يك ربع ساعت هرزه گويى و بذله سرايى و قضاى شهوت خـيـالى ، و هـزاران هـزار سـال گـرفـتـارى ، در صـورتـى كـه اهـل نـجـات باشى و با ايمان از اين عالم بروى ، و الا مقايسه كن آن را با خلود در جهنم و عذاب اليم هميشگى نعوذ بالله منه .
عـلاوه بـر ايـن ، تـو اگـر دشـمـنـى نيز دارى با شخصى كه از او غيبت مى كنى ، مقتضاى دشـمـنـى نيز آن است كه از او غيبت (نكنى ) اگر ايمان به احاديث دارى ، زيرا كه در حديث وارد اسـت كـه حـسـنـات غـيـبـت كـن مـنـتـقـل مـى شـود بـه نـامـه عـمـل كـسـى كـه از او غـيـبـت كـرده ، و سـيـئات ايـن بـه نـامـه آن مـنـتـقـل مـى شـود. پـس خـواسـتـى دشمنى با او كنى ، با خود دشمنى كردى . پس بدان با خـداونـد نـمـى تـوانى ستيزه كنى . خداوند قادر است با همين غيبت تو آن شخص را در نظر مـردم عـزيـز و مـحـتـرم كـنـد، و تو را به واسطه همين در نظر آنها خوار و ناچيز كند، و در مـحـضـر كـروبـيـيـن نـيز همين معامله را كند: نامه اعمال تو را از سيئات پر كند، پس تو را مفتضح كند، و نامه اعمال او را از حسنات پر كند، و او را معزز و محترم كند. پس ، بفهم كه با چه قادر جبارى در ستيزه هستى ، و از دشمنى او بترس .
و امـا عـمـلى ، بـه ايـن اسـت كـه تا چندى با هر زحمت شده كف نفس از اين معصيت كرده ، مهار زبـان خـود را در دسـت گرفته كاملا از خود مراقبت كنى ، و با خود قرارداد كنى كه چندى مـرتـكب اين خطيئه نشوى ، و از خود مراقبت و محافظت كنى و حساب خود را بكشى ، اميد است انـشـاءالله پس از مدت كمى اصلاح شده قلع ماده آن بشود. و كم كم كار بر تو آسان مى شود، پس از چندى احساس مى كنى كه طبعا از آن منزجر و متنفرى ، پس راحتى نفس و التذاذ آن در ترك اين مى شود.
فصل ، در بيان آنكه ترك غيبت در موارد جايز اولى است
بـدان كه علما و فقها، رضوان الله عليهم ، مواردى را از حرمت غيبت استثنا فرمودند كه در كـلمـات بعضى بالغ بر ده موضوع مى شود. و ما در صدد شمردن آنها نيستيم ، زيرا كه ايـن اوراق مـوضـوع بـراى بحث فقهى نيست . آنچه لازم است در اين مورد ذكر كنيم اين است كـه انـسـان بـايـد در هـمـه مـوارد از مـكـايـد نـفـس ايـمـن نـبـاشـد و بـا كـمـال دقت و احتياط تام مشى كند، و در صدد عذرتراشى نباشد كه يكى از موارد استثنا را به دست آورده به عيبجويى و بذله گويى سرگرم شود.
مـكـايـد نـفـس بـسـيـار دقـيـق اسـت . مـمـكـن اسـت انـسـان را از راه شـرع مـمـوه (نـمـوده ) گـول زنـد و وارد در مـهـالك كـنـد. مـثـلا غـيبت متجاهر به فسق گرچه جايز است . بلكه در بـعض موارد كه موجب ردع او شود واجب است و از مراتب نهى از منكر به شمار مى آيد، ولى انسان بايد ملاحظه كند كه داعى نفسانى او در اين غيبت آيا همين داعى شرعى الهى است ، يا داعـى شـيـطـانـى و مـحـرك نـفسانى در آن مدخليت دارد. اگر داعى الهى دارد، از عبادات به شمار مى آيد، بلكه غيبت با قصد اصلاح متجاهر و عاصى از اوضح مصاديق احسان و انعام به اوست ، گرچه خودش نفهمد ولى اگر مشوب به فساد و هواهاى نفسانى است ، در صدد تخليص نيت برآيد و از اعراض مردم بدون قصد صحيح اعراض ‍ كند بلكه عادت دادن نفس را بـه غـيـبـت در مـورد جـايـز نـيـز مـضـر بـه حـال آن اسـت ، زيـرا كـه نـفـس مـايل به شرور و قبايح است ، ممكن به واسطه احتراز ننمودن از آن در موارد جايز، كم كم وارد شـود به مرحله ديگر كه آن موارد محرمه است . چنانچه ورود در شبهات با آنكه جايز اسـت ولى نـيـكـو نـيست ، چون آنها حماى محرمات است و ممكن است انسان به واسطه ورود در آنـهـا در مـحرمات نيز وارد شود. انسان بايد حتى الامكان نفس را پرهيز از اين امور دهد و از چيزهايى كه احتمال سركشى نفس در آنها مى رود احتراز كند.
بـلى ، در مـواردى كـه غيبت واجب مى شود، مثل مورد ثابت و بعضى موارد ديگر كه علما ذكر فـرمـوده انـد، البـتـه بـايـد اقـدام نـمـود ولى نـيـت را از هواى نفس و متابعت شيطان بايد تـخـليـص نـمـود. ولى در مـوارد جـواز تـرك آن اولى و احسن است . هر امر جايزى را انسان نبايد مرتكب شود، و خصوصا اين طور از امور كه مكايد نفس و شيطان در آن خيلى كارگر اسـت . در روايـت اسـت كـه حـضـرت عـيسى ، سلام الله عليه ، با حواريين به مردار سگى گذشتند. حواريين گفتند: چه قدر بوى اين مردار بد است ! حضرت عيسى ، عليه السلام ، فـرمـود: چقدر دندانهاى او سفيد است !(576) البته مربى نوع بشر بايد صاحب چنين نـفس تزكيه شده اى باشد. راضى نشد از مصنوع حق تعالى ذكر سوء شود. آنها نقص او را ديـدنـد، آن حضرت كمال آن را گوشزد آنها كرد. شنيدم در حديث است از حضرت عيسى ، عـليـه السـلام ، كـه فـرمـوده : مـثـل مگسى كه بر قاذورات مى نشيند نباشيد كه به موارد عيوب مردم متوجه باشيد.
و از حـضـرت رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله . روايـت شـده ، قال :طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس .(577) انسان خوب است كه همانطور كه تفحص از عيوب مردم مى كند، قدرى از عيوب خود تفحص ‍ كند. چقدر زشت است كه انسان داراى هزاران معايب از خود غفلت كند و به معايب ديگران بپردازد و آن را سربار معايب خود كند. اگر انسان قدرى در حالات و اخلاق و اعمال خود سير كند و به اصلاح آنها بپردازد، كـارهـايـش ‍ اصـلاح مـى شـود. و اگـر خـود را خـالى از عـيـب بـدانـد، از كـمال جهل و نادانى او است . و هيچ عيبى بالاتر از آن (نيست ) كه انسان عيب خود را نفهمد و از آن غافل باشد و با آنكه مجموعه عيوب است به عيوب ديگران بپردازد.
فصل ، در بيان آنكه استماع غيبت حرام است
چـنـانـچـه غـيـبـت حرام است ، گوش كردن به آن نيز رفيق آن است در حرمت . بلكه از بعض روايـات ظـاهـر شـود كـه مـسـتـمـع مـثـل مـغـتـاب اسـت در هـمـه عـيـوب حـتـى وجـوب اسـتـحلال و كبيره بودن آن . مثل النبوى ، صلى الله عليه و آله : المستمع احد المغتابين .(578) و عن على ، عليه السلام : السامع احد المغتابين .(579) گوش كننده بـه غـيـبـت نـيـز غـيـبـت كـن اسـت . و مقصود از سامع نيز مستمع است . بلكه از روايات بسيارى ظاهر مى شود كه رد غيبت واجب است :
عـن الصـدوق باسناده عن الصادق ، عليه السلام ، فى حديث مناهى النبى ، صلى الله عليه و آله ، ان رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، نهى عن الغيبة و الاستماع اليها. الى ان قـال : الا، و مـن تـطـول عـلى اخيه فى غيبة سمعها فيه فى مجلس ‍ فردها عنه ، رد الله عـنـه الف باب من الشر فى الدنيا و الاخرة . فان هو (لم يردها و هو) قادر على ردها، كان عليه كوزر من اغتابه سبعين مرة .(580)
پيغمبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، از غيبت و گوش كردن آن نهى فرمود. و بعد از آن فـرمـود: "آگـاه بـاش كـه كسى كه بر برادر خود منت گذارد و غيبتى را كه درباره او شـنـيد در مجلسى رد نمايد از او، خداى تعالى از او رد فرمايد هزار باب از شر در دنيا و آخـرت . و اگـر رد نـكـنـد آن را بـا آنـكـه قـادر بـر رد آن بـاشـد، مـى بـاشـد بـر او مثل گناه كسى كه غيبت كرده است او را هفتاد بار."
و عـن الصـدوق باسناده عن جعفر بن محمد، عليهما السلام ، عن آبائه فى وصيه النبى لعـلى ، عـليـهـمـا السلام : يا على ، من اغتيب عنده اخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره ، خذله الله فى الدنيا و الاخره .(581)
فرمود رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، در ضمن وصيتهايش به حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام : "اى على ، كسى كه پيش او غيبت شود برادر مسلمانش و قادر باشد بر يارى او و يارى نكند او را، رسوا كند او را خداوند در دنيا و آخرت ."
و عـن عـقـاب الاعـمال بسنده عن النبى ، صلى الله عليه و آله : من رد عن اخيه غيبه سمعها فى مجلس ، رد الله عنه الف باب من الشر فى الدنيا و الاخره فان لم يرد عنه و اعجبه ، كان عليه كوزر من اغتاب .(582)
عـلامـه عـلمـاى مـتـاءخـريـن ، مـحـقـق جـليـل و جـامـع فـضـيـلت عـلم و عمل ، شيخ انصارى ، رضوان الله تعالى عليه ، مى فرمايد: ظاهر اين است كه اين رد غير از نهى از غيبت است . و مراد به آن يارى كردن از غايب است به آن چيزى كه مناسب غيبت اسـت : پـس اگـر عـيـب دنـيـوى باشد، به اين طور يارى كند او را كه عيب آن است كه خداى تـعالى عيب شمرده ، مثل معاصى كه بالاتر آن همين غيبت تو است از برادرت به چيزى كه خـداى تـعـالى عـيـب نكرده او را. و اگر عيب دينى باشد، توجيه كند او را به چيزى كه از مـعـصـيت خارج شود. و اگر قابل توجيه نيست ، يارى كند از او به اينكه مؤ من گاهى مبتلا مـى شـود به معصيت ، پس سزاوار چنين كه استغفار شود براى او، نه تعيير شود از او، و شـايـد تعيير تو او را بزرگتر باشد پيش خداى تعالى از معصيت او. ـ انتهى كلامه (583) و رفع مقامه .
و گاه مى شود كه مستمع علاوه بر آن كه رد غيبت كه واجب است نمى كند، مغتاب را به غيبت وادار مـى كـنـد، يا به شركت با او و هم نفس شدن و عجبهاى بى موقع پى در پى گفتن ، يـا اگـر اهـل صلاح به شمار آيد، به واسطه ذكرى يا اسغفارى يا چيزهايى ديگرى كه وسـايـل شـيطانى است ، مغتاب را به غيبت وادار كند. و تواند بود كه حديث شريف كه وزر او را هـفـتـاد مـرتـبـه مـثـل وزر مـغتاب قرار داده بود، اشاره به چنين اشخاصى باشد. نعوذ بالله منه .
تتميم : كلام شهيد ثانى رحمه الله
شـيـخ بزرگوار و محقق عالى مقدار، شهيد سعيد، رضوان الله عليه ، را كلامى است كه ما تتميم مى كنيم اين مقام را به ترجمه آن كلام شريف .
فـرمـايـد: از پـليـدتـريـن انـواع غـيـبـت ، غيبتى است كه بعض اشخاص كه در صورت اهـل عـلم و فـهـم هستند و اهل ريا هستند، مى كنند. زيرا كه آنها مقصود خود را مى فهمانند به صـورت اهل صلاح و تقوى . اينها غيبت مى كنند و اظهار مى كنند كه ما از آن پرهيز مى كنيم ، ولى نمى دانند به واسطه نادانى و جهل خود كه آنها جمع بين دو زشتى نموده اند، يكى ريا و يكى غيبت . و مثل اين است كسى كه ذكر شود پيش او انسانى ، بگويد: الحمدلله كه ما مبتلا به حب رياست نيستيم . يا مثلا مبتلا به حب دنيا نيستيم . يا ما صفت كذايى را نداريم . يا بگويد نعوذبالله از كمى حيا، يا از بى توفيقى . يا بگويد خداوند ما را حفظ كند از فـلان عـمـل مثلا. بلكه گاهى مجرد حمد خدا غيبت است ، اگر از آن عيب كسى فهميده شود، منتها اين غيبتى است كه در صورت اهل صلاح واقع شده . اين شخص خواسته كه عيب كند غير را بـه قـسمى از كلام كه مشتمل بر غيبت و رياست ، و دعواى خلاصى از عيب و مبرا بودن از آن اسـت با آنكه واقع است در آن ، بلكه بزرگتر از آن . و از طرق غيبت آن است كه گاهى پيش از آنكه بخواهد غيبت كسى را كند، از مدحى مى كند و مثلا مى گويد: فلانى چه حالات خوبى دارد! در عبادات كوتاهى نمى كند، ولى به واسطه كم صبرى ، كه همه ماها به آن مـبـتـلا هـسـتـيم ، سستى در عبادات براى او پيدا شده . خود را مذمت مى كند و مقصودش مذمت از اوسـت ! و از خـود مـى خـواهـد مـدح كـنـد بـه تـشـبـيـه كـردن خـود را بـه اهـل صلاح در مذمت كردن از خود. اين شخص جمع كرده بين سه فاحشه غيبت و ريا و تزكيه نفس . و گمان مى كند كه از صالحين است و از غيبت تعفف مى كند! اين چنين شيطان بازى مى كـنـد بـا اهـل جـهـل و نـادانـى در صـورتـى كـه اشـتـغـال بـه عـلم و عـمـل پـيـدا كـردنـد بـدون آنـكه طريقه را محكم كنند. پس ، شيطان تعقيب كند آنها را و به مكايد خود حبط كند عمل آنها را و به آنها بخندد.
و از ايـن قـبـيـل است آنكه اگر در مجلسى غيبتى شود و بعضى حاضرين نشنوند و يكى از آنها بخواهد غافلين را متوجه كند به غيبت ، بگويد: سبحان الله چه چيز عجيبى است ! اين شخص ذكر خدا كند و آن را وسيله تحقق باطل و خبث خود قرار دهد، مع الوصف به حق تعالى در اين ذكر منت گذارد. اين نيست جز از جهل و غرور.
و از ايـن قبيل است آنكه بگويد فلان شخص براى او فلان اتفاق افتاد يا مبتلا به فلان چيز شد، بلكه بگويد براى رفيق ما يا دوست ما چنين ابتلايى پيش آمد كرد، خداوند ما و او را بـيـامـرزد. اين شخص اظهار دعا و تاءلم و دوستى و رفاقت مى كند و غيبت خود را با اين امـور انـجـام مـى دهـد. و خـداونـد از خـبـث بـاطـن و فـسـاد نـيت او مطلع است . و او به واسطه جـهـل خـود نـمـى دانـد كـه غـضـب حـق نـسـبـت بـه او بـيـشـتـر اسـت از جهال كه متجاهر به غيبت هستند.
و از اقـسام خفيه غيبت ، گوش كردن به آن است از روى تعجب ، زيرا كه او اظهار تعجب مى كـنـد كـه نـشاط مغتاب زياده گردد در غيبت و او را وادار به غيبت مى كند به تعجب . مثلا مى گويد من تعجب مى كنم از اين حرف ! من تاكنون نمى دانستم آن را! من از فلانى اين كار را نمى دانستم ! مى خواهد تصديق كند با اين كلمات مغتاب را و از او طلب زياد كند با لطايف ، بـا آنـكـه تـصـديق غيبت نيز غيبت است و گوش كردن به آن ، بلكه سكوت كردن در وقت شنيدن آن ، غيبت است .
ـ انتهى ترجمة كلامه ،(584) رفع مقامه .
و گـاه شـود كـه عـنـاوين ديگر بر غيبت افزوده شود و بر فساد و قبح و عقاب آن افزوده گردد، مثل آنكه شخص مغتاب در پيش روى آن كس كه غيبت او را كند اظهار دوستى كند و مدح و مـنـقـبـت از او كـنـد. و اين از مراتب نفاق و دورويى و دو زبانى است كه در اخبار از آن مذمت بـليـغ شـده اسـت . فـفـى الكـافى الشريف باسناده عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قـال : مـن لقـى المـسـلمـيـن بـوجـهـيـن و لسـانـيـن جـاء يـوم القـيـامـه و له لسـانـان مـن نار.(585)
فرمايد: كسى كه ملاقات كند مسلمانان را با دو رو و با دو زبان ، بيايد در روز قيامت و حال آنكه از براى او دو زبان است از آتش .
ايـن اسـت صـورت ايـن عـمـل قـبـيـح و نـتيجه اين نفاق در عالم آخرت . پناه مى برم به خدا تعالى از شر زبان و نفس اماره خود. والحمدلله اءولا و آخرا.
الحديث العشرون
حديث بيستم
بـالسند المتصل الى الشيخ الثقة الجليل ، محمد بن يعقوب الكلينى ، قدس سره ، عن عـلى بـن ابـراهـيـم ، عـن اءبـيـه ، عن القاسم بن محمد، عن المنقرى ، عن سفيان بن عيينة ، عن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى قـول الله تـعـالى : ليـبـلوكـم اءيـكـم اءحـسن عملا.(586) قال : ليس يعنى اءكثركم عملا، ولكن اءصوبكم عملا. و انما الاصابة خـشـيـة الله و النـيـة الصـادقـة و الخـشـيـة . ثـم قـال : الابـقـاء عـلى العـمل حتى يخلص اءشد من العمل . و العمل الخالص ، الذى لا تريد اءن يحمدك عليه اءحد الا الله تـعـالى ، و النـيـة اءفـضـل مـن العـمـل . اءلا، و ان النـيـة هـى العـمل . ثم تلا قوله عزوجل : قل كل يعمل على شاكلته (587) يعنى على نيته .(588)
ترجمه :

next page

fehrest page

back page