next page

fehrest page

back page

در هـر حـال ، بـحـقـيـقت صبر (نگاهدارى نفس از شكايت بر) جزع كامن است . و آنچه درباره ائمـه هـدى يـا انبياء عظام وارد شده كه توصيف شدند به صبر، تواند كه صبر بر آلام جـسـمـانـيـه بـوده كـه بـه مقتضاى طبايع بشريه باعث تاءثر است ، يا صبر بر فراق مـحـبـوب بـوده كـه از مـقامات محبين است ، و پس از اين ذكرى از آن مى شود، و الا صبر بر طاعات و معاصى و بليات غير آنچه ذكر شد درباره آنها، بلكه شيعيان آنها، معنى ندارد.
عـارف مـعـروف ، كـمـال الديـن عـبـدالرزاق كـاشـانـى ،(486) در شـرح مـنـازل گـويـد: مراد شيخ كه فرمايد صبر خوددارى از شكايت است ، شكايت به مخلوق اسـت ، و الا شـكـايت به حق تعالى و اظهار جزع در درگاه قدس او با صبر منافات ندارد، چـنانچه حضرت ايوب عرض شكونى به حق نمود: اءنى مسنى الشيطان بنصب و عذاب (487) بـا آنـكه حق تعالى او را مدح فرمايد: بقوله : اءنا وجدناه صابرا نعم العـبـد انـه اءواب .(488) و حـضـرت يـعـقـوب عرض مى كند: انما اءشكوابثى و حـزنـى الى الله (489) بـا آنـكـه او از صـابـران بـود. بلكه ترك شكايت به سوى حق اظهار تجلد و ظهور به دعوى است . ـ انتهى .(490)
از سيره انبياء عظام و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين ، نيز چنان ظاهر مى شـود كـه با آنكه مقامات آنها بالاتر از صبر (و) رضا و تسليم بوده ، مع ذلك هيچ گاه از دعـا و عـجـز و تـضـرع در درگاه معبود خوددارى نمى كردند، و عرض حاجات خود را به حـضـرت حـق تـعالى مى نمودند. و اين مخالف با مقامات روحانيه نيست ، بلكه تذكر حق و انـس و خـلوت بـا مـحـبـوب و اظـهـار عـبـوديـت و ذلت در پـيـشـگـاه عـظـمـت كامل مطلق غايت آمال عارفين و نتيجه سلوك سالكين است .
فصل ، در نتايج صبر است
بـدان كـه از براى نتايج بسيار است ، كه از جمله آنها ارتياض و تربيت نفس است . اگر انـسـان مـدتـى در پيشامدهاى ناگوار و بليات روزگار و در مشقت عبادات و مناسك و تلخى تـرك لذات نـفـسـانـيـه ، بـه واسـطـه فـرمـان حـضـرت ولى النـعـم ، صـبـر كـنـد و تـحـمـل مشاق را گرچه سخت و ناگوار باشد بنمايد، كم كم نفس عادت مى كند و مرتاض مـى شـود و از چـمـوشـى بـيـرون مـى آيـد و سـخـتـى تـحـمـل مـشاق بر آن آسان مى شود، و از براى نفس ملكه راسخه نوريه پيدا مى شود كه بـه واسـطـه آن از مـقـام صـبـر تـرقـى مـى كـنـد و بـه مـقـامـات عـاليـه ديـگـر نـايل مى شود. بلكه صبر در معاصى منشاء تقواى نفس شود، و صبر در طاعات منشاء انس بـه حـق گـردد، و صـبـر در بـليـات مـنـشـاء رضا به قضاى الهى شود. و اينها از مقامات بـزرگ اهـل ايـمـان ، بـلكـه اهـل عـرفـان ، اسـت . و در احـاديـث شـريـفـه اهل بيت عصمت (ستايش ) بليغ از صبر گرديده ، چنانچه در كافى شريف سند به حضرت صادق ـ سلام الله عليه ، ـ رساند:
قال : الصبر من الايمان بمنزلة الراءس من الجسد، فاذا ذهب الراءس ، ذهب الجسد، و كذلك اذا ذهب الصبر، ذهب الايمان .(491)
فـرمود: صبر نسبت به ايمان به مثابه سر است نسبت به بدن . پس وقتى رفت سر، جسد برود، و همينطور وقتى كه صبر رفت ، ايمان برود.
و در حـديـث ديـگـر سـنـد بـه حـضـرت سـجـاد، عـلى بـن الحسين ، عليهما السلام ، رساند: قـال : الصـبـر مـن الايـمـان بـمـنـزله الراءس مـن الجـسـد، و لا ايـمـان لمـن لا صـبـرله .(492)
و احـاديـث بـسـيـار در ايـن بـاب است كه ما پس از اين به مناسبت به ذكر بعضى از آن مى پردازيم .
صـبـر كـليـد ابـواب سعادات و سرمنشاء نجات از مهالك است . بلكه صبر بليات را بر انسان آسان مى كند و مشكلات را سهل مى نمايد و عزم و اراده را قوت مى دهد و مملكت روح را مـسـتقل مى نمايد. و جزع و بيتابى علاوه بر عارى كه خود دارد و كاشف از ضعف نفس است ، انـسـان را بـى ثـبات و اراده را ضعيف و عقل را سست مى كند. جناب محقق خبير خواجه نصير، قـدس الله سـره ، فـرمايد: و هو (اءى الصبر) يمنع الباطن عن الاضطراب ، و اللسان عـن الشـكـايـة ، و الاعـضـاء عـن الحـركـات الغـيـر المـعـتـاده .(493) يـعـنى صبر جـلوگـيـرى كـنـد بـاطـن را از بيتابى ، و زبان را از شكايت ، و اعضا را از كارهاى خلاف عـادت . و بـه عـكـس انـسـان غـيـر صابر باطن قلبش مضطرب و وحشتناك است و دلش لرزان و مـتـزلزل اسـت . و ايـن خـود بـليـه اى است فوق بليات و مصيبتى است بالاترين مـصيبت ها كه سربار انسان مى شود و راحتى را از انسان سلب مى كند. اما صبر تخفيف مى دهـد مصيبت را، و قلب غالب مى شود بر بليات و اراده قاهر مى شود بر مصيبات وارده . و همين طور انسان غير صابر و بى شكيب زبانش به شكايت پيش هر كس و ناكس باز شود، و ايـن علاوه بر رسوايى پيش مردم و معروفيت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن از نـظـر خـلق ، پـيـش مـلائكـة الله و در درگـاه قدس ربوبيت از ارزش مى افتد. بنده اى كه نـتـوانـد يـك مـصـيـبـت كـه از حـق و مـحـبـوب مـطـلق بـه او مـى رسـد تـحـمـل كـنـد، و انـسـانـى كه از ولى نعمت خود، كه هزاران هزار نعمت ديده و هميشه مستغرق نـعـمـتـهـاى اوسـت ، يك بليه ديد زبان به شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى دارد و چه تـسـليمى در مقام مقدس حق دارد؟ پس ‍ درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد ايمان نـدارد. اگـر تـو بـه جـنـاب ربـوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرت كـامـله او بـدانـى و كـسـى را مـتـصـرف در امور ندانى ، البته از پيشامدهاى روزگار و از بـليـات وارده شـكـايـت پـيـش غـيـر حـق تـعـالى نـكـنـى ، بـلكـه آنـهـا را بـه جـان و دل بخرى و شكر نعم حق كنى .
پس ، آن اضطرابهاى باطنى و آن شكايتهاى زبانى و آن حركات زشت غير معتاد اعضا همه شهادت دهند كه ما از اهل ايمان نيستيم . تا نعمت در كار است ، صورتا شكرى مى كنيم . و آن نيز مغزى ندارد، بلكه براى طمع ازدياد است . وقتى كه يك مصيبت پيشامد كرد، يا يك درد و مـرضـى رو آورد، شكايتها از حق تبارك و تعالى پيش خلق مى بريم و زبان اعتراض و كـنايه گويى را باز كرده پيش كس و ناكس شكوه ها مى كنيم . كم كم اين شكايتها و جزع و فـزعها در نفس تخم بغض به حق و قضاى الهى مى كارد، و آن بتدريج سبز مى شود و قـوت مى گيرد تا آن كه ملكه مى شود، بلكه خداى نخواسته صورت باطن ذات صورت (بـغـض ) بـه قـضاى حق و دشمنى ذات مقدس شود. آن وقت عنان از كف گسيخته شود و مهار اخـتـيـار از چـنـگ رهـا شـود و انـسـان بـه هـيـچ وجـه نـتـوانـد ضـبـط حـال و خـيـال نـمايد و ظاهر و باطن رنگ دشمنى حق تعالى گيرد، و با يك پارچه بغض و عـداوت مـالك النـعـم از ايـن عالم منتقل گردد و به شقاوت ابدى و ظلمت هميشگى دچار شود. پناه مى برم به خدا از بدى عاقبت و ايمان مستودع . پس ، صحيح است كه مى فرمايد وقتي كه صبر برود ايمان مى رود.
پـس اى عـزيـز، مـطـلب بـس مـهـم و راه خـيـلى خـطـرنـاك اسـت . از جـان و دل بـكـوش و در پـيـشـامـدهـاى دنـيـا صـبـر و بـردبـارى را پـيـشـه خـود كـن ، و در مقابل بليات و مصيبات مردانه قيام (كن )، و به نفس بفهمان كه جزع و بيتابى علاوه بر آن كه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بليات و مصيبات فايده اى ندارد، و شكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق پيش ‍ مخلوق ضعيف بى قدرت و قوه مفيد فايده نخواهد بود. چنانچه اشاره به آن در حديث شريف كافى فرمايد: محمد بن يعقوب باسناده عن سماعة بـن مـهـران ، عـن اءبـى الحـسـن ، عـليـه السـلام ، قـال : قـال لى : مـا حـسـبـك عن الحج ؟ قال قلت : جعلت فداك ، وقع على دين كثير و ذهب مالى ، و ديـنـى الذى قـد لزمـنـى هـو اءعظم من ذهاب مالى ، فلولا اءن رجلامن اءصحابنا اءخرجنى ما قدرت اءن اءخرج . فقال لى : ان تصبر تغتبط، و الا تصبر ينفذ الله مقاديره ، راضيا كنت ام كارها.(494)
سماعه گفت : فرمود ابوالحسن كاظم ، عليه السلام ، به من : چه چيز مانع شد ترا از حـج ؟ گـفـت گـفـتـم : فدايت شوم ، واقع شد بر من قرض بسيارى ، و مالم رفته است ، و قـرضـى كه لازم شده بزرگتر است از رفتن مالم . اگر نبود مردى از رفقاى ما كه خارج كـرد مـرا، قـدرت نداشتم كه خارج شوم . پس فرمود به من : اگر صبر كنى ، مورد غبطه شـوى ، و اگـر صـبـر نـكـنـى ، اجرا مى كند خدا تقديرات خود را، خشنود باشى يا كراهت داشته باشى .
پس معلوم شد كه جزع و بى تابى مفيد فايده نيست ، بلكه ضررهاى بس هولناك دارد و هـلاكـتـهـاى بـس ايـمـان سـوز در دنـبـال آن اسـت ، و صـبـر و بـردبـارى خود داراى ثواب جـزيـل و اجـر جـمـيـل و صـور بـهـيـه و تـمـثـال شـريـف بـرزخـى اسـت ، چـنـانـچـه در ذيـل حـديـث شـريـف كـه مـا بـه شـرح آن پـرداخـتـيـم فـرمـايد: و كذلك الصبر يعقب خيرا، فاصبروا و وطنوا اءنفسكم على الصبر توجروا. پس صبر را عاقبت خير است در اين عالم ، چـنـانـچـه از تـمـثيل به حضرت يوسف ، عليه السلام ، معلوم مى شود، و موجب اجر است در آخرت .
و در حـديـث شـريـف كـافـى سـنـد بـه ابـوحـمـزه ثـمـالى ، رحـمـه الله ، رسـانـد. قال : قال اءبو عبدالله عليه السلام : من ابتلى من المؤ منين ببلاء فصبر عليه ، كان له مـثـل اءجـر اءلف شهيد.(495) فرمود حضرت صادق ، عليه السلام ،: "كسى كه مبتلا به بليه اى شود و صبر كند، براى او اجر هزار شهيد است ."
و احـاديـث كـثـيـره در ايـن بـاب وارد اسـت كـه مـا بـعـضـى آنـهـا را در فـصـل بعد ذكر مى كنيم . اما اينكه از براى صبر صورت بهيه برزخيه است ، علاوه بر اينكه مطابق قسمتى از برهان است ، در احاديث شريفه نيز از آن ذكر شده است ، چنانچه در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد، قـال : اذا دخـل المـؤ مـن (فـى ) قـبـره ، كـانت الصلاة عن يمينه و الزكاة عن يساره و البر مـطـل عـليـه و يـتـنـحـى الصـبـر نـاحيه ، فاذا دخل عليه الملكان اللذان يليان مساءلته ، قـال الصـبـر للصـلاة و الزكـاة و البـر: دونكم صاحبكم ، فان عجزتم عنه فاءنا دونه .(496)
فرمود: وقتى داخل شود مؤ من به قبرش ، مى باشد نماز از راست او و زكات از چپ او و نـيـكـى و احـسـان مـشـرف بـر او، و دور شـود (صـبـر) بـر طـرفـى . پـس وقـتـى كـه داخل شوند بر او دو ملكى كه كارگزار مسئلت از او هستند، گويد صبر به نماز و زكات و نـيـكـويـى : "بـگيريد رفيق خود را. (يعنى همراهى كنيد او را.) پس اگر شما از او عاجز (يد)، من او را مى گيرم ."
فصل ، در درجات صبر
بدان كه از براى صبر، به حسب آنچه از احاديث شريفه معلوم مى شود، درجاتى است ، و اجر و ثواب آن به حسب درجات آن مختلف است . چنانچه در كافى شريف ، سند به حضرت مولاى متقيان ، امير مؤ منان ، عليه السلام ، رساند.
قال : قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، الصبر ثلاثة : صبر عند المصيبة ، و صبر على الطاعة ، و صبر عن المعصية . فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها، كـتـب الله له ثـلا ثـمـاءة درجـة مابين الدرجة الى الدرجة ، كما بين السماء و الارض . و من صـبـر عـلى الطـاعـة ، كـتب الله له ستماءة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين تخوم الارض الى العرش . و من صبر عن المعصية ، كتب الله له تسعماءة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش .(497)
فـرمـود حـضـرت امـيـر، عـليـه السـلام ، كـه فـرمـود رسول خدا، صلى الله عليه و آله :"صبر سه گونه است : صبر نزد مصيبت است ، و صبر بـر طـاعت است ، و صبر از معصيت . پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا آنكه برگرداند مـصـيـبـت و شـدت آن را بـه نـيـكـويـى عـزاى آن (يـعـنـى بـا صـبـر جـمـيل شدت مصيبت را رد كند)، بنويسد خدا براى او سيصد درجه ، مابين هر درجه تا درجه مثل مابين آسمان و زمين . و كسى كه صبر نمايد بر اطاعت ، بنويسد خدا از براى او ششصد درجه ، ميانه درجه تا درجه مثل ميانه قعر زمين تا عرش . و كسى كه صبر كند بر معصيت ، بـنـويـسـد خـداونـد بـراى او نـهـصـد درجـه ، مـيـانـه درجـه تـا درجـه مثل ميانه منتهاى زمين تا منتهاى عرش ."
و از ايـن حـديـث شـريـف مـعـلوم مـى شـود كـه صـبـر در مـعـصـيـت افـضـل است از ساير مراتب صبر، چه كه هم درجات آن بيشتر است ، و هم سعه بين درجات بـسـيـار زيـادتـر اسـت . و نـيـز مـعـلوم شـود كـه سعه بهشت بيش از آن است كه در اوهام ما مـحـجـوبـين و مقيدين است . و آنچه در تحديد بهشت وارد است كه عرضها كعرض السموات والارض .(498) شـايـد راجـع بـه بـهـشـت اعـمال باشد. و اينكه در حديث شريف است ، بـهـشـت اخـلاق اسـت ، و مـيـزان در بـهـشـت اخـلاق قـوت و كمال اراده است ، و آن را محدود به حدى نبايد كرد.
بـعـضـى فـرموده اند كه اينجا مقصود ارتفاع است ، و در آيه شريفه عرض .(499) و تـنـافـى نـيـسـت : ممكن است در عرض برابر و در ارتفاع مختلف باشند. و اين بعيد است . زيـرا چـنـيـن نـمـايـد كـه مـقـصـود از عـرض مـيـزان سـعـه بـاشـد نـه عـرض مـقـابـل طـول . چـنـانـچـه سـمـاوات و ارض نـيـز عـرض مقابل طول به معناى متفاهم عرفى و لغوى ندارند، گرچه عرض به معناى بعد ثانى به اصطلاح طبيعيين دارند، و كتاب الهى مشى بر طبق اصطلاح نمى فرمايد.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد: قـال : قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، سـيـاءتـى عـلى النـاس زمـان لا يـنـال فـيـه المـلك الا بـالقـتـل و التـجـبـر، و لا الغـنـى الا بـالغـصـب و البـخـل ، و لا المـحـبـة الا باستخراج الدين و اتباع الهوى . فمن اءدرك ذلك الزمان فصبر عـلى الفـقر و هو يقدر على الغنى و صبر على البغضة و هو يقدر على المحبة و صبر على الذل و هو يقدر على العز، آتاه الله ثواب خمسين صديقا ممن صدق بى .(500)
فـرمـود جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، كـه فـرمـود رسـول خـدا، صلى الله عليه و آله و سلم :"زود است كه مى آيد بر مردم زمانى كه رسيده نشود در آن سلطنت ، مگر به كشتن و جور كردن ، و نه بى نيازى ، مگر به غصب نمودن و بـخـل ورزيدن ، و نه محبت و جلب قلوب ، مگر (به ) خروج از دين و متابعت هواى نفس . پس كـسـى كـه ادارك كـنـد آن زمـان را، پـس صـبـر كـنـد بـر بـى چـيـزى و حـال آنـكـه تـوانـا بـاشـد بـر تـوانـگـرى ، و صـبـر كـنـد بـر بـغـضـاى مـردم و حـال آنـكـه او قـادر بـاشـد بـر مـحـبـت و جـلب آنـهـا، و صـبـر كـنـد بـر ذلت و حـال آنـكـه تـوانـا باشد بر عزت ، بدهد او را خداوند ثواب پنجاه صديق از كسانى كه تصديق مرا كردند."
و قـريـب بـه اين مضمون نيز حديثى از جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، وارد شده است . بالجمله ، احاديث در اين باب بسيار است ، ما اكتفا نموديم به همين چند حديث شريف .
فصل ، در بيان درجات صبر اهلمعرفت
بـدان تـا ايـن مـقـام آنـچـه ذكـر شـد، راجـع بـه حـال عـامـه و مـتـوسـطـيـن بود، چنانچه در اول اين فصول اشاره به آن نمودم كه صبر را از مقامات متوسطين به شمار آوردند. ولى از بـراى صـبـر درجـات ديـگـرى اسـت كـه راجـع بـه اهـل سـلوك و كـمـل و اوليـاسـت ، چنانچه از آن صبر فى الله است . و آن ثبات در مـجـاهـده اسـت ، و ترك ماءلوفات و ماءنوسات ، بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب . و اين راجع به اهل سلوك است .
و مـرتـبـه ديـگـر صـبـر مـع الله اسـت . و آن راجـع بـه اهـل حـضـور و مـشـاهـده جـمـال اسـت در وقـت خـروج از جـلبـات بـشـريـت ، و تـجرد از ملابس افعال و صفات ، و متجلى شدن قلب به تجليات اسماء و صفات ، و توارد واردات انس و هيبت ، و حفظ نفس از تلونات و غيبت از مقام انس و شهود.
و درجـه ديـگـر صـبـر عـن الله اسـت . و آن از درجـات عـشـاق و مـشـتـاقـيـن اسـت از اهـل شـهـود و عـيـان ، در صـورتـى كه رجوع به عالم خود كنند و به عالم كثرت و صحو بـرگـردنـد. و ايـن اشـق مـراتـب صـبـر و مـشـكلترين مقامات است . و به اين مرتبه اشاره فـرمـوده مـولاى سـالكـان و پـيشواى كاملان و امير مؤ منان ، عليه السلام ، در دعاى شريف كميل : وهبنى صبرت على عذابك ، فكيف اءصبر على فراقك (501)
و روى اءن شـابـا مـن المـحـبـيـن سـاءل الشـبـلى عـن الصـبـر فـقـال : اءى الصـبـر اشـد؟ فـقـال : الصـبـر لله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر بـالله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر عـلى الله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر فـى الله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر مـع الله . فـقـال : لا. فـقـال : و يـحـك فـاى ؟ فقال : الصبر عن الله . فشهق الشبلى و خر مغشيا عليه (502)
و درجـه ديـگـر صـبـر بـالله اسـت . و آن از بـراى اهـل تـمكين و استقامت است . كه بعد از حال صحو و بقاء بالله ، و پس از تخلق به اخلاق الله ، براى آنها رخ دهد. و از آن جز كمل را نصيبى نيست . و چون از اين مراتب ما را نصيبى و حـظـى نـمـى بـاشـد، از ايـن جـهـت مـبـنـاى ايـن اوراق تفصيل در اطراف آن نيست . والحمدلله اولا و آخرا و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
الحديث السابع عشر
حديث هفدهم
بـالسـنـد المـتـصـل الى الامام الاقدم ، حجة الفرقة و رئيس الامة ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضى الله عنه ، عـن مـحـمـد بن يحيى ، عن احمد بن محمد بن عيسى ، عن الحسن بن محبوب ، عن معاوية بن وهب ، قـال سـمعت اباعبدالله ، عليه السلام ، يقول : اذا تاب العبد توبة نصوحا، اءحبه الله ، فـسـتـر عـليـه فـى الدنـيـا و الاخـرة . فـقـلت : و كـيـف يـسـتـر عـليـه ؟ قال : ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب ، ثم يوحى الى جوارحه : اكتمى عليه ذنوبه . و يـوحـى الى بـقـاع الارض ، اكـتـمـى عـليـه مـا كـان يـعـمـل عليك من الذنوب . فيلقى الله حين يلقاه و ليس شى يشهد عليه بشى ء من الذنوب (503)
ترجمه :
مـعـاويـة بـن وهـب گـفـت شنيدم از حضرت صادق ، عليه السلام ، مى فرمود: "وقتى كه تـوبـه كـنـد بـنده اى توبه خالص ، دوستدار شود او را خداوند، پس ستر كند بر او در دنـيـا و آخـرت . پـس گـفـتـم : و چگونه بپوشاند بر او؟" گفت :"به فراموشى اندازد دو فـرشته او را آنچه را نوشته اند بر او از گناهان . و وحى مى فرمايد به سوى اعضاى او: كـتـمـان كـنـيـد بـر او گـنـاهـان او را. و وحـى مـى فـرمـايـد بـه سوى بقعه هاى زمين : بـپـوشـانـيـد بـر او آنـچـه را عمل مى كرد بر شما از گناهان . پس ‍ ملاقات مى كند خدا را زمانى كه ملاقات مى كند او را و حال آنكه نيست چيزى كه شهادت بدهد بر او به چيزى از گناهان ."
در حقيقت توبه است
شرح بدان كه توبه يكى از منازل مهمه مشكله است . و آن عبارت است از رجوع از طـبيعت به سوى روحانيت نفس ، بعد از آنكه به واسطه معاصى و كدورت نافرمانى نور فطرت و روحانيت محجوب به ظلمت طبيعت شده .
و تـفـصـيـل ايـن اجـمـال اجـمـالا ايـن اسـت كـه نـفـس در بـدو فـطـرت ، خـالى از هـر نـحـو كـمـال و جمال و نور و بهجت است ، چنانچه خالى از مقابلات آنها نيز هست . گويى صفحه اى اسـت خـالى از مـطلق نقوش : نه داراى كمالات روحانى ، و نه متصف به اضداد آن است . ولى نـور اسـتـعـداد و ليـاقـت بـراى حـصـول هـر مقامى در او وديعه گذاشته شده است ، و فـطرت او بر استقامت و خميره او مخمر به انوار ذاتيه است . و چون ارتكاب معاصى كند، به واسطه آن در دل او كدورتى حاصل شود. و هر چه معاصى بيشتر شود، كدورت و ظلمت افـزون گـردد تـا آنـكـه يكسره قلب تاريك و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد و بـه شـقـاوت ابـدى رسـد. اگـر در بـيـن ايـن حـالات ، قـبـل از فـرا گـرفـتـن ظـلمـت تـمـام صـفـحـه قـلب را، از خـواب غـفـلت بيدار شد و پس از مـنـزل يـقـظـه بـه مـنـزل تـوبـه وارد شـد و حـظـوظ ايـن مـنـزل را بـه شـرايـطـى ، كه اجمالى از آن در اين اوراق انشاءالله ، ذكر مى شود، استيفا كـرد، از حـالات ظـلمـانـيـه و كـدورات طـبـيـعـيـه بـرگـشـت مـى نـمـايـد بـه حـال نـور فـطـرت اصـلى و روحـانيت ذاتيه خود. گويى صفحه اى مى شود باز خالى از كـمـالات و اضـداد آن . چـنـانـچه در حديث شريف مشهور است : التائب من الذنب كمن لا ذنب له .(504) رجوع كننده از گناه مثل كسى است كه گناه نداشته باشد.
پس ، معلوم شد كه حقيقت توبه رجوع از احكام و تبعات طبيعت است به سوى احكام روحانيت و فطرت . چنانچه حقيقت انابه رجوع از فطرت و روحانيت است به سوى خـدا و سـفـر كـردن و مـهـاجـرت نـمـودن از بـيـت نـفـس اسـت بـه سـوى سـر مـنـزل مـقـصـود. پـس مـنـزل تـوبـه مـنـزل مـقـدم بـر مـنـزل انـابـه اسـت . و تفصيل آن در اين اوراق مناسب نيست .
فصل ، دشوارى توبه و جبران معاصى
بر سالك طريق نجات و هدايت لازم است تنبه به يك نكته مهمه . و آن اين است كه توفيق به توبه صحيحه كامله با حفظ شرايط آن ، چنانچه ذكر مى شود، از امور مشكله است ، و انـسـان كـمـتـر مـيـتـوانـد نـايـل بـه ايـن مـقـصـد شـود، بـلكـه دخـول در گـنـاهـان ، خصوصا كبائر و موبقات ، باعث مى شود كه انسان را از ياد توبه بـكـلى غـافـل مـى كـنـد. و اگـر درخـت مـعـاصـى در مـزرعـه دل انـسـانـى بارمند و برومند گرديد و ريشه اش محكم شد، نتايجى بس ناهنجار دهد، كه يـكـى از آنـهـا آن اسـت كه انسان را از توبه بكلى منصرف مى كند، و اگر گاهگاهى نيز مـتذكر آن شود، بتسويف و امروز و فردا و اين ماه و آن ماه كار را مى گذراند، و با خود مى گـويـد كـه در آخـر عـمـر و زمـان پـيـرى تـوبـه صـحـيـحـى مـى كـنـم . غافل از آنكه اين مكر با خدا است ، والله خير الماكرين .(505)
گـمـان نـكـن كـه پـس از مـحـكـم شـدن ريـشه گناهان انسان بتواند توبه نمايد، يا آنكه بـتـوانـد بـه شـرايـط آن قـيام نمايد. پس ‍ بهار توبه ايام جوانى است كه بار گناهان كـمـتـر و كـدورت قـلبـى و ظـلمـت بـاطـنـى نـاقـص تـر و شـرايـط تـوبـه سـهـل تـر و آسـانـتـر اسـت . انـسـان در پـيـرى حـرص و طـمـع و حـب جـاه و مـال و طـول امـلش بيشتر است . و اين مجرب است ، و حديث شريف نبوى (506) شاهد بر آن اسـت . گـيـرم كـه انـسـان بتواند در ايام پيرى قيام به اين امر كند، از كجا به پيرى برسد و عجل موعود او را در سن جوانى و در حال اشـتـغـال بـه نـافـرمـانـى نـربـايـد و بـه او مـهـلت دهـد؟ كـمـيـاب بـودن پـيـران دليـل اسـت كـه مـرگ به جوانان نزديكتر است . در يك شهر پنجاه هزار نفرى ، پنجاه نفر پير هشتاد ساله نمى بيند.
پـس اى عـزيـز از مـكـايد شيطان بترس و در حذر باش ، و با خداى خود مكر و حيله مكن كه پـنـجـاه سال يا بيشتر شهوت رانى مى كنم و دم مرگ با كلمه استغفار جبران گذشته مى كـنـم . ايـنـهـا خـيـال خـام اسـت . اگـر در حـديـث ديـدى يـا شـنيدى كه حق تعالى بر اين امت تـفـضـل فـرمـوده و تـوبـه آنـهـا را تـا قـبـل از وقـت مـعـايـنـه آثـار مـرگ يـا خـود آن قبول مى فرمايد،(507) صحيح است ، ولى هيهات كه در آن وقت توبه از انسان متمشى شـود. مگر توبه لفظ است ! قيام به امر توبه زحمت دارد، برگشت و عزم بر برگشت نـكـردن ريـاضات علميه و عمليه لازم دارد و الا خود به خود انسان نادر اتفاق مى افتد كه در فـكـر تـوبـه بـيـافتد يا موفق به آن شود، يا اگر شد بتواند به شرايط صحت و قـبـول آن ، اجل مهلت ندهد، و انسان را با بار معاصى سنگين و ظلمت بى پايان گناهان از ايـن نـشـئه مـنـتـقـل نـمايد. آن وقت خدا مى داند كه به چه گرفتاريها و بدبختيها دچار مى شـود. جـبـران مـعاصى در آن عالم ، فرضا كه اهل نجات و عاقبت امرش سعادت باشد، كار سـهـلى نـيـسـت . فـشـارهـا و زحـمـتـهـا و سـوخـتـنـهـايـى در دنبال است تا انسان لايق شفاعت شود و مورد رحمت ارحم الراحمين گردد.
پـس اى عزيز، هر چه زودتر دامن (همت ) به كمر بزن و عزم را محكم و اراده را قوى كن ، و از گـنـاهـان ، تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مى باشى ، توبه كن ، و مگذار فرصت خداداد از دستت برود، و به تسويلات شيطانى و مكايد نفس اماره اعتنا مكن .
نكته مهمه
و نـيـز بـه يك نكته مهمه بايد توجه داشت . و آن اين است كه شخص تائب پس از توبه نـيـز، آن صـفـاى بـاطـنى روحانى و نور خالص فطرى برايش باقى نمى ماند. چنانچه صـفـحـه كـاغـذى را اگـر سياه كنند و باز بخواهند جلا دهند، البته به حالت جلاى اولى بـرنـمـى گـردد، يـا ظـرف شـكـسـتـه را اگـر اصـلاح كـنـنـد، بـاز بـه حـالت اولى مشكل است عود كند، خيلى فرق است ميانه دوستى كه در تمام مدت عمر با صفا و خلوص با انـسـان رفتار كند، يا دوستى كه خيانت كند و پس از آن عذر تقصير طلب نمايد. علاوه بر آن كـه كـم كـسـى است كه بتواند درست قيام به وظايف توبه بنمايد. پس ، انسان بايد حـتـى الامكان داخل در معاصى و نافرمانى نشود كه اصلاح نفس پس از افساد از امور مشكله است . و اگر خداى نخواسته گرفتارى پيدا كرد، هر چه زودتر در صدد علاج برآيد كه هم فساد كم را زود مى شود اصلاح كرد، و هم كيفيت اصلاح بهتر مى شود.
اى عـزيـز، بـا بـى اعـتـنـايـى و سـرسـرى از ايـن مـقـام مـگـذر. تـدبـر و تـفـكـر در حـال خـود و عـاقبت امر خويشتن كن ، و به كتاب خدا و احاديث خاتم انبياء و ائمه هدى ، سلام الله عليهم اجمعين ، و كلمات علماى امت و حكم عقل وجدانى رجوع نما، و اين باب را، كه مفتاح ابـواب اسـت ، بـه روى خـود بـگـشـا، و در ايـن مـنـزل ، كـه عـمـده مـنـازل انـسـانيت است نسبت به حال ماها، وارد شو و اهميت به آن بده و مواظبت از آن كن . و از خـداونـد تـبـارك و تـعـالى تـوفـيـق حـصـول مـطـلوب بـخـواه ، و از روحـانـيـت رسـول اكـرم و ائمـه هـدى سـلام الله عـليـهـم ، استعانت كن ، و به ولى امر و ناموس دهر، حـضـرت امـام عـصـر، عجل الله فرجه ، پناه ببر، البته آن بزرگوار دستگيرى ضعفا و بازماندگان را مى فرمايد و بيچارگان را دادرسى مى نمايد.
فصل ، در اركان توبه
بـدان كـه از بـراى تـوبـه كـامـله اركـان و شـرايطى است كه تا آنها محقق نشود، توبه صحيحه حاصل نشود. و ما به ذكر عمده آنها كه لازم است مى پردازيم .
يـكى از آنها، كه ركن ركين اوست ، ندامت و پشيمانى است از گناهان و تقصيرات گذشته ، و ديـگـر، عـزم بـر بـرگـشـت نـنـمـودن بـر آن اسـت هـمـيـشـه . و ايـن دو در حـقـيـقـت مـحـقـق اصـل حـقـيـقـت تـوبـه و بـه مـنـزله مـقـومـات ذاتـيـه آن اسـت . و عـمـده در ايـن بـاب تـحـصـيـل ايـن مـقام و تحقق به اين حقيقت است . و آن ، چنان صورت پذيرد كه انسان متذكر تـاءثـيـر مـعـاصـى در روح و تـبـعـات آن در عـالم بـرزخ و قـيـامـت بـشـود از وجـه مـعـقـول و مـنـقـول . چـنـانـچـه پـيـش اصـحـاب مـعـرفـت مـبـرهـن و در اخـبـار اهـل بـيـت عـصـمـت ، عـليـهـم السـلام ، وارد است كه از براى معاصى در عالم برزخ و قيامت صـورتـهـايـى اسـت به مناسبت آنها، كه در آن عالم داراى حيات و اراده هستند و انسان را از روى شـعـور و اراده انـسان را مى سوزاند، زيرا كه آن نشئه نشئه حيات است . پس ، در آن عالم صورتهايى نتيجه اعمال حسنه يا قبيحه ماست كه با ما محشور مى گردد. و در احاديث شـريـفـه و قـرآن كـريم تصريحاً و تلويحاً ذكر اين مطلب بسيار شده ، و مطابق است با مـسـلك حكماى اشراق و ذوق و مشاهدات اهل سلوك عرفان . و همينطور از براى هر معصيتى در روح اثـرى حـاصـل شـود، كـه آن را در احـاديث شريفه به نقطه سوداء(508) تعبير فرمودند، و آن كدورتى است كه در قلب و روح پيدا شود و كم كم افزون مى شود و انسان را منتهى مى كند به كفر و زندقه و به شقاوت ابدى مى رساند، چنانچه پيش از اين تفصيل اين جمله داده شد.(509)
پـس ، انـسـان عـاقـل اگر تنبه بر اين معانى پيدا كرد، و به فرموده هاى انبياء و اولياء عـليـهـم السـلام ، و عـرفـا و حـكـمـا و عـلمـا، رضـوان الله عـليـهـم ، بـه قـدر قـول (يـك ) نـفـر طـبـيـب مـعـالج اعتنا كرد، لابد از معاصى پرهيز مى كند و گرد آنها نمى گردد. و اگر خداى نخواسته مبتلا شد، بزودى از آن منزجر مى شود و پشيمان مى گردد، و صورت ندامت در قلبش ظاهر مى شود. و نتيجه اين پشيمانى و ندامت خيلى بزرگ است . و آثـار آن خـيـلى نـيـكـو اسـت ، و عـزم بـر تـرك مـخـالفـت و مـعـصـيـت بـر اثـر نـدامـت حـاصـل شود. و همين كه اين دو ركن توبه حاصل شد، كار سالك طريق آخرت آسان شود و تـوفـيـقـات الهـيـه شـامـل حال او شود، و به حسب نص آيه شريفه ان الله يحب التوابين .(510) و اين روايت شريفه محبوب حق تعالى شود اگر در اين توبه خالص باشد.
و بـايـد انـسـان بـا رياضات علمى و عملى و تفكرات و تدبرات لايقه لازمه در تخليص تـوبـه بـكـوشـد، و بفهمد كه محبوبيت پيش حق تعالى به ميزان حساب در نيايد. خدا مى دانـد. صورت حب حق در آن عوالم چه انوار معنويه و تجليات كامله اى است و خداوند تبارك و تعالى با محبوب خود چه معامله مى فرمايد.
اى انسان چه قدر ظلوم و جهولى و قدر نعم ولى النعم را نمى دانى . سالها در نافرمانى و سـتـيـزه بـا چـنين ولى نعمى كه تمام وسايل آسايش و راحت تو را فراهم فرموده بدون آنـكـه بـراى او، نـعوذ بالله ، فايده و عايده اى تصور شود، به سر بردى و هتك حرمت كردى و بيحيايى و سرخودى را به آخر رساندى ، اكنون كه نادم شدى و برگشت نمودى و تـوبـه كردى ، حق تعالى تو را محبوب خود گرفت . اين چه رحمت واسعه و نعم وافره اى است !
خداوندا، ما عاجزيم از شكر نعم تو، لسان ما و همه موجودات الكن است از حمد و ثناى تو، جـز آنكه سر خجلت به پيش افكنيم و از بيحياييهاى خويش عذر بخواهيم چاره نداريم . ما چه هستيم كه لايق رحمتهاى تو باشيم ، ولى سعه رحمت و عموم نعمت تو بيش از آن است كه در حوصله تقرير آيد. اءنت كما اءثنيت على نفسك .(511)
و نـيـز بـايـد انـسـان بـكـوشـد تـا آنـكـه صـورت نـدامـت را در دل قـوت دهـد تـا انـشـاءالله بـه بـيـت احـتـراق وارد شود. و آن چنان است كه به واسـطـه تـفـكـر در تـبـعـات و آثـار مـوحـشـه مـعـاصـى نـدامـت را در دل قـوت دهـد، و نـمـونـه نـار الله المـوقـده (512) را خـود بـه اخـتـيـار خـود در دل خـود روشـن كـنـد و قـلب را بـه آتـش نـدامـت محترق كند تا آنكه همه معاصى از آن آتش بسوزد و كدورت و زنگار قلب مرتفع شود. بداند كه اگر اين آتش (را) در اين عالم خود بـراى خـود روشن نكند، و اين در جهنم را، كه خود باب الابواب بهشت است ، به روى خود مفتوح نكند، از اين عالم كه منتقل شد، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناكى براى او تهيه شود و ابواب جهنم به روى او باز گردد و ابواب بهشت و رحمت به روى او منسد گردد.
خـداونـدا، سينه سوزناكى به ما عنايت فرما، و از آتش ندامت جذوه ندامت در قلب ما بيفكن و آن را بـه ايـن آتـش ‍ دنيايى بسوزان و كدورت قلبيه ما را بر طرف فرما، و ما را از اين عـالم بـى تـبـعـات مـعـاصـى بـبـر. انـك ولى النـعـم و عـلى كل شى ء قدير.
فصل ، در شرايط توبه است
آنـچـه در فـصـل سـابـق ذكـر شـد، اركـان تـوبـه بـود. و از بـراى آن شـرايـط قبول و شرايط كمالى است ، كه آنها را به ترتيب مذكور مى داريم . عمده شرايط دو امر اسـت ، چـنـانـچه عمده شرايط كمال نيز دو امر است . و ما در اين باب مى پردازيم به ذكر كـلام شـريف حضرت مولى الموالى ، زيرا كه آن در حقيقت از جوامع كلم و كلام ملوك و ملوك كلام است .
روى فـى نـهـج البـلاغـة ان قـائلا قـال بـحـضـرتـه ، عـليـه السـلام : اسـتغفرالله . فقال له : ثكلتك امك ! اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين ، و هو اسم واقع على سـتـه مـعـان : اولهـا النـدم عـلى مـا مـضى . و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا. و الثالث ان تؤ دى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله سبحانه املس ليس عليك تبعة . و الرابـع اءن تـعـمـد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤ دى حقها. و الخامس اءن تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت ، فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحـم جـديـد. و السـادس اءن تـذيـق الجـسـم الم الطـاعـة كـمـا اءذقـتـه حـلاوة المـعـصـيـه .(513)
جـنـاب سـيـد جـليـل القـدر، السيد الرضى ،(514) رضى الله عنه ، در نهج البلاغه روايـت فـرمـود كـه هـمـانـا گـويـنـده اى در مـحـضر حضرت امير، عليه السلام ، گفت : استغفرالله ."پس فرمود به او: "مادرت در عزايت گريه كناد، آيا مى دانى چيست استغفار؟ هـمـانـا اسـتـغـفـار درجـه عـليـيـن اسـت . و آن اسـمـى اسـت كـه واقع مى شود بر شش معنى . اول آنـهـا پـشـيـمـانـى بر گذشته است . دوم ، عزم بر برگشت ننمودن است به سوى آن هميشگى . سوم ، ادا كنى به سوى مخلوق حق آنها را تا ملاقات كنى خداى سبحان را پاكيزه كه نبوده باشد بر تو دنباله اى . (يعنى حقى از كسى به عهده تو نباشد.) چهارم ، آنكه روى آورى بـه سوى هر فريضه كه بر تو است كه ضايع كردى آن را، پس ادا كنى حق آن را. پـنـجـم ، روى آورى به سوى گوشتى كه روييده شده است بر حرام ، پس آب كنى آن را بـه انـدوهـهـا تا بچسبد گوشت به استخوان و روييده شود بين آنها گوشت تازه . ششم ، آنكه بچشانى جسم را درد فرمانبردارى ، چنانچه چشاندى آنرا شيرينى نافرمانى ."
ايـن حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عـود اسـت . و پـس ‍ از آن ، بـر دو شـرط مـهـم قـبـول آن كـه رد حـقوق مخلوق رد حقوق خالق است . انسان به مجرد آنكه گفت توبه كردم ، از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هر چه از مردم بناحق بـرده رد بـه آنـها كند، و اگر حقوق ديگرى از آنها در عهده اوست ، و ممكن است تاءديه يا صاحبش را راضى نمايد، قيام به آن كند. و هر چه از فرايض الهيه ترك كرده ، قضا كند يـا تـاءديـه نـمـايـد؛ و اگـر تمام آنها را ممكنش نيست ، قيام به مقدار امكان كند. بداند كه ايـنـهـا حـقـوقى است كه از براى يك از آنها مطالبى است ، و در نشئه ديگر از او به اشق احـوال (مـطـالبـه ) مـى كـنـنـد، و در آن عـالم راهـى بـراى تـاءديـه آنـهـا نـدارد جـز آنـكه حـمـل بـار گناهان ديگران را كند و رد اعمال حسنه خود را نمايد. پس ، در آن وقت بيچاره و بدبخت مى شود و راهى براى خلاص و چاره براى استخلاص ندارد.
اى عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ نـمـايـش دهـند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امـور هـر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است . اگر نمازهاى فوت شده و روزه ها و كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بيشمار است ، گناهان متراكم است و خـطـايا متزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق نااميد مباش كه حق تعالى اگر تـو بـه مـقـدار مـقـدور اقـدام كـنـى ، راه را بـر تـو سـهـل مـى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد. بدان كه ياءس از رحمت حق بزرگترين گـنـاهـى است كه در نفس گمان نمى كنم هيچ گناهى بدتر و بيشتر از آن تاءثير نمايد. انسان ماءيوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش را فرا بگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه بـا هـيـچ چـيـز اصـلاحـش نـمـى تـوان نـمـود. مـبـادا از رحـمـت حـق غـافـل شـوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيز بزرگتر و بـه هـر چـيـز شـامـل اسـت : داد حـق را قـابـليـت شـرط نـيـسـت (515) تـو از اول چـه بـودى ؟ در ظـلمـت عـدم قـابـليـت و اسـتـعـدادى نـيـسـت ، حـق جـل و عـلا بـى اسـتحقاق و استعداد و بدون سئوال و سابقه دعا تو را نعمت وجود و كمالات وجود بخشيد؛ بسط بساط نعم غير محصوره و رحمتهاى غير متناهيه فرمود، و تمام موجودات مسخر تو كرد؛ اكنون هم از عدم صرف و از نابودى محض حالت بدتر نشده . خداوند وعده رحمت داده ، وعده مغفرت فرمود، تو يك قدم پيش بيا و به سوى درگاه قدس او قدم گذار، او خود از تو با هر وسيله اى هست دستگيرى مى فرمايد. و اگر نتوانستى تاءديه حقوق او كـنـى ، از حـقوق خود مى گذرد، و حقوق ديگران را اگر نتوانستى تاءديه نمايى ، جبران مـى فـرمـايـد. قـضـيـه جـوان نـبـاش (516) را، كـه در عـهـد رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بود، شنيدى .

next page

fehrest page

back page