next page

fehrest page

back page

انـسـان در نـفـس خـود مـشـاهـده مـى كـنـد كـه وقـتـى تـنـهـاسـت مـايـل بـه طـاعـات نـيـسـت اگـر بـا زحـمـت يـا از روى عـادت هـم عـبـادتـى بـكـند، آن را با حـال نـمـى كـنـد، بـلكـه سـر و دسـت عـمـل را شـكـسـتـه پـاك و پـاكـيـزه آن را تـحـويـل نـمـى دهـد. ولى وقـتـى در مـسـاجـد و مـجـامـع حـاضـر شـد، و در مـحـضـر عـمـومى مـشـغـول آن گـرديـد، آن را از روى نـشـاط و دلچـسبى و سرور و حضور قلب انجام مى دهد. مـايـل اسـت ركـوع و سـجـودش طـولانـى شـده ، مـسـتـحـبـاتـش نيكو انجام گرفته ، اجزاء و شـرايـطـش درسـت مـلاحـظـه شـود. اگـر انـسـان قـدرى هـم مـلتـفـت بـاشـد (و) از نـفس خود سـئوال كند علت آن را، دام خويش را از راه قدس پهن كرده به انسان تعميه مى كند كه مثلا عـبـادت در مـسـجـد چون ثوابش بيشتر است يا جماعت چون چنين و چنان است ، نشاط دارى . يا اگـر در غـيـر جـمـاعـت و مـسـجـد شـد، مـى گـويـد مـسـتـحـب اسـت عـمـل را پـيش مردم نيكو انجام دادن تا اينكه كسان ديگر اقتدا كنند و تاءسى نمايند و رغبت بـه مـذهـب پـيـدا كـنـنـد انـسـان را بـا هـر وسـيـله اى هـسـت گـول مـى زنـنـد. ايـن سـرور و نشاط نيست جز از آن مرض قلبى كه انسان بيچاره به آن مـبـتـلاسـت ، و خـود را صـحـيـح و سـالم مـى دانـد و در خيال معالجه نمى افتد. مريضى كه خود را سالم مى داند، اميد صحت از او منقطع است .
بدبخت در باطن ذات و لب سريره ميل دارد عمل خود را به مردم ارائه دهد و خود غفلت از آن دارد. بـلكـه مـعـصـيـت را بـه صـورت عـبـادت جـلوه مـى دهـد و خـودنـمـائى را بـه شـكـل ترويج مذهب در مى آورد. با اينكه اتيان به مستحبات در خلوات مستحب است ، چرا نفس مايل است در علن هميشه به جا آورد؟ گريه از خوف در مجامع عمومى از روى نشاط و بهجت مـى كند، ولى در خلوات هر چه خود را فشار مى دهد چشمش تر نمى شود! خوف خدا چه شد در مـجـامـع پـيـدا مـى شود؟ در شبهاى قدر. آه و ناله و سوز و گداز در بين چند هزار جمعيت دارد، صـد ركـعـت نـمـاز و جـوشـن كبير و صغير و چند جزو قرآن مجيد را مى خواند، خم به ابرويش نمى آيد، خستگى احساس نمى كند، ولى ده ركعت نماز در خلوت اگر بكند، كمرش خسته شده حالش وفا نمى كند. اگر انسان كارهايش محض رضاى خدا يا براى جلب رحمت يـا بـراى خـوف از جـهـنـم و شـوق بـه بـهـشـت اسـت ، چـرا مـيـل دارد هـر كـارى مـى كـنـد مـردم مـداحـى او را بكنند؟ گوشش به زبان مردم و دلش پيش آنـهـاسـت كه ببيند كى از او مدح مى كند، حاجى آقا چه آدم صحيح درستى است ! در معاملات كـذا و كـذاسـت ! اگـر خـدا مـنـظـور اسـت ايـن حـب مـفرط چيست ؟ اگر بهشت و جهنم تو را به عـمـل وادار كـرده اسـت ، ايـن حـب چـه مـى گـويد؟ ملتفت باش كه اين حب از همان شجره خبيثه ريـاسـت ، و تـا مـى تـوانـى در صـدد اصـلاح بـرآيـد و خـود را اگـر مـمـكـن اسـت از امثال اين محبت ها خالص كن .
در ايـن مـقـام يـك مـطـلب را تـنـبـه مـى دهـم . و آن اين است كه از براى هر يك از اين صفات نفسانيه ، چه ملكات حسنه و چه ملكات سيئه ، مراتبى است بسيار كثير. بسا باشد كه يك مـرتـبـه از اتـصاف به آن در حسنات و تنزيه آن در سيئات از مختصات عرفاء بالله يا اوليـاء خـدا بـاشـد، و سـايـر مـردم بـه حـسـب مـقـامـى كـه دارند، آن صفت كه براى دسته اول نـقـص اسـت بـراى آنـهـا نـقـص نـبـاشـد، بـلكـه بـه يـك مـعـنـى كـمـال هم باشد. و همين طور حسنات اين دسته سيئات دسته ديگر باشد. از آن جمله رياست كـه كـلام مـا عجله در آن است . خلوص از همه مراتب آن از مختصات اولياست و ديگران در آن شـريـك نـيـسـتند. و اتصاف عامه مردم به يك مرتبه از آن ، نقص آنها، به حسب آن مقام كه دارند، نيست و به ايمان آنها يا اخلاص آنها ضرر نمى رساند. مثلا نفس عامه مردم به حسب جبلت مايل است كه خيرات آنها پيش ‍ مردم ظاهر گردد، گرچه خيرات را به نيت ظاهر شدن نـكـنـنـد، ولى نـفـسـشـان . مـفـطـور بـه ايـن حـب اسـت . ايـن مـوجـب بـطـلان عـمـل يـا شـرك و نـفـاق و كـفر نيست ، گرچه اين نقص اولياست ، و در نظر ولى يا عارف بـالله شـرك و نـفـاق اسـت . و تـنـزيـه از مـطـلق شـرك و اخـلاص از هـمـه مـراتـب آن ، اول مـقـامات اولياست . و از براى آنها مقامات ديگر است كه ذكرش با اين مقام مناسب نيست . حـتـى فـرمـوده ائمـه ، عـليـهـم السلام ، كه عبادت ما عبادت احرار است ، كه فقط براى حب خـداسـت نـه طـمـع بـه بـهـشـت يـا تـرس از جـهـنـم اسـت ،(101) از مـقـامـات مـعمولى و اول درجـه ولايـت اسـت . از بـراى آنـهـا در عـبـادات حالاتى است كه به فهم ما و شما نمى گنجد.
و بـه ايـن بـيـان كـه شـنـيـدى جـمـع بـيـن ايـن حـديـث سـابـق مـنـقـول از رسـول الله و امـيـرالمـؤ مـنـين صلوات الله عليهما، و حديث ديگرى كه زراره از حضرت ابى جعفر، عليه السلام ، نقل مى كند مى توان نمود. و آن حديث اين است :
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : سـاءلتـه عـن الرجـل يـعـمـل الشـى ء مـن الخـيـر فـيـراه انـسـان فـيـسـره ذلك . قال : لاباءس ، ما من اءحد الا و هو يحب اءن يظهر له فى الناس الخير اذالم يكن صنع ذلك لذلك .(102) زراره گـفـت از حـضـرت بـاقـر ـ، صـلوات الله عـليـه ، ـ سـئوال كـردم از مردى كه چيزى از كارهاى نيك بجا مى آورد. آن كار را كسى مى بيند، پس آن شـخـص را مـسـرور مـى كـند ديدن او. فرمود: عيبى ندارد. هيچ كس ‍ نيست مگر اينكه دوست دارد كه ظاهر شود در مردم براى او خيرى ، وقتى نكند آن كار را براى ديدن مردم .
در يـكـى از دو حـديـث حـب مـحـمـدت را عـلامـت ريا گيرد، و در ديگرى سرور به ظاهر شدن خـيـرات را نفى باءس ‍ مى فرمايد، اين به حسب اختلاف مراتب اشخاص است . وجه ديگرى نيز هست كه از آن صرف نظر شد.
تتمه : سمعه
بـدان كـه سـمـعـه ، كـه عـبـارت اسـت از رسـانـدن بـه گـوش مـردم خصال خود را براى جلب قلوب و اشتهار، از شجره خبيثه رياست ، و از اين سبب ما او را با ريا در يك باب ذكر كرده و به ذكر هر يك جداگانه نپرداختيم .
الحديث الثالث
حديث سوم
بـالسـنـد المـتـصـل الى مـحـمـد بن يعقوب ، عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه ، عن على بن اءسـبـاط، عـن اءحـمـد بـن عمر الحلال ، عن على بن سويد، عن اءبى الحسن ، عليه السلام ، قـال : سـاءلتـه عـن العـجب الذى يفسد العمل ، فقال : العجب درجات ، منها اءن يزين للعبد سـوء عـمـله فـيـراه حـسنا، فيعجبه و يحسب اءنه يحسن صنعا. و منها اءن يؤ من العبد بربه فيمن على الله تعالى و لله عليه فيه المن .(103)
ترجمه :
على بن سويد گويد از حضرت موسى بن جعفر، عليه السلام ، پرسيدم از عجبى كه فـاسـد مى نمايد عمل را. پس ‍ گفت : عجب (را) درجاتى است . از آنها اين است كه زينت پيدا كند از براى بنده بدى عمل او، پس ببيند او را نيكو، پس به عجب آورد او را و گمان كند او نـيـكـو عـمـلى كـرده اسـت . و از آنـهاست آنكه ايمان آورده بنده به پروردگار خود، پس منت گذارد بر خدا، و حال آنكه از براى خداست بر او در آن ايمان منت ،
شـرح عـجـب بـنـا بـه فـرموده علماء، رضوان الله عليهم ، عبارت است از بزرگ شـمـردن عـمـل صـالح و كـثـيـر شـمردن آن و مسرور شدن و ابتهاج نمودن به آن ، و غنج و دلال كردن است به واسطه آن ، و خود را از حد تقصير خارج دانستن است . و اما مسرور شدن بـه آن بـا تـواضـع و فـروتنى كردن از براى خداى تعالى و شكر ذات مقدس حق كردن بر اين توفيق و طلب زياده كردن عجب نيست و ممدوح است .(104)
جناب محدث عظيم الشاءن ، مولانا علامه مجلسى ،(105) طاب ثراه ، از جناب محقق خبير و دانـشـمـنـد كـبـيـر، شـيـخ اجـل ، بـهـاءالديـن عـامـلى ،(106) رضـوان الله عليه ، چنين نـقـل مـى فـرمـايـد كـه فـرمـوده اسـت شـيـخ اجـل كـه شـك نـيـسـت كـسـى كـه اعـمـال صـالحـه كـنـد، از قـبـيـل روزه و بـيـدارى شب و غير آن ، در نفس او بهجت و سرورى حـاصـل شـود، پـس اگر اين بهجت براى آن است كه خداى تعالى به او عطايى فرموده و نعمت عنايت كرده كه آن نعمت و عطا اين اعمال صالحه است ، و با اين وصف ترسناك باشد از نـقـص آنها و بيمناك باشد از زوال نعمت و از خداى تعالى زياده طلب كند، اين ابتهاج و سـرور عـجـب نـيـسـت . و اگـر ايـن ابـتـهـاج از جـهـت آن اسـت كـه ايـن اعـمـل از اوست و اوست كه داراى اين صفت است ، و بزرگ شمارد اعمالش را و اعتماد كند بر آنـهـا و خـود را از حـد تـقـصير خارج داند و به جايى رسد كه گويى منت گذارى كند بر خداى تعالى به واسطه اين اعمال ، پس اين سرور عجب است . ـ انتهى .(107)
فـقير گويد تفسير عجب به طورى كه ذكر فرموده اند صحيح است ، ولى بايد عـمـل را اعـم از عـمـل قـلبـى و قـالبـى دانـسـت ، و كـذلك اعـم از عـمـل قـبـيـح و حـسـن دانـسـت . زيـرا كـه عـجـب هـمـان طـور كـه وارد بـر اعـمـال جـوارح مى شود، وارد مى شود بر اعمال جوانح و فاسد مى كند آنها را، و همين طور كـه صـاحـب خـصـلت نـيـكـو مـعـجـب شـود بـه خـصـال خـود، صـاحـب خـصال ناهنجار نيز چنين شود كه معجب شود به خصلت خويش . چنانچه در اين حديث شريف تـصـريـح بـه هـر دو شـده و ايـن دو را مخصوص به ذكر نموده ، زيرا كه از نظر غالب مخفى است . و پس از اين ذكر هر دو به ميان آيد، انشاءالله .
و نيز بايد دانست كه سرورى را كه از آن نفى كردند عجب را و از صفات ممدوحه شمردند بـه حـسـب حـال نـوع اسـت ، چـنـانـچـه در فـصـلى از فصول لاحقه ،(108) بيان آن مى شود.
و بدان كه از براى عجب چنانچه در حديث شريف اشاره فرموده درجاتى است :
درجـه اول عـجـب بـه ايـمـان مـعـارف حـقـه اسـت ، و در مقابل آن ، عجب به كفر و شرك و عقايد باطله است .
درجـه دوم عـجـب بـه مـلكـات فـاضـله و صـفـات حـمـيـده اسـت ، و در مقابل آن ، عجب به سيئات اخلاق و قبايح ملكات است .
درجـه سـوم عـجـب بـه اعـمـال صـالحـه و افـعـال حـسـنـه اسـت ، و در ازاء آن ، عـجـب بـه اعمال قبيحه و افعال ناهنجار است .
و غـيـر از ايـنـها درجات ديگرى است كه مهم به مقام نيست . ما انشاءالله اشاره مى كنيم به اين درجات ، و آنچه منشاء آن است ، و آنچه علاج براى آن تواند بود، در ضمن فصولى . و به نستعين .
فصل ، در مراتب عجب
بـدان كـه از بـراى عجب در هر يك از اين درجات سابق الذكر مراتبى است ، كه بعضى از آن مـراتـب واضـح و روشـن اسـت كـه انـسان به اندك تنبه و التفات پى به آن مى برد، بـعـضـى ديـگـر بـغـايـت دقـيـق و بـاريـك اسـت كـه انـسـان تـا تـفـتـيـش ‍ كـامـل نـكـنـد و مـداقـه صـحـيـحه به عمل نياورد ادراك آن نمى تواند كند، و نيز بعضى از مراتبش شديدتر و سخت تر و مهلكتر از بعضى مراتب ديگر است .
مـرتـبـه اولى ، كـه از هـمـه بـالاتـر و هـلاكـتش بيشتر است ، حالى است كه در انسان به واسـطـه شـدت عجب پيدا شود كه در قلب خود بر ولى نعمت خود و مالك الملوك به ايمان يا خصال ديگرش منت گذارد. گمان كند كه به واسطه ايمان او در مملكت حق وسعتى يا در ديـن خـدا رونـقى پيدا شد، يا به واسطه ترويج او از شريعت يا ارشاد و هدايت او يا امر بـه مـعـروف و نـهى از منكر او يا اجراى حدود يا محراب و منبرش به دين خدا رونقى بسزا داده ، يـا بـه واسـطـه آمـدن در جـماعت مسلمين يا به پا كردن تعزيه حضرت ابى عبدالله الحـسـيـن ، عـليـه السـلام ، رونـقـى در ديانت حاصل شد كه به سبب آن بر خدا و بر سيد مـظـلومان و بر رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، منت دارد. هر چند اظهار اين معنى نكند، در دلش مـى گـذارد. و از هـمـيـن بـاب اسـت مـنـت گـذارى بـر بـنـدگان خدا در امور دينيه . مـثـل آنـكـه در دادن صـدقـات واجـبـه و مـسـتحبه و در دستگيرى از ضعفا و فقرا بر آنها منت گـذارى كـنـد. گـاهي اين منت گذارى مخفى است حتى بر خود انسان . (شرح منت نداشتن مردم بر خدا و منت داشتن ذات مقدس حق تعالى بر آنها در حديث دوم گذشت .)
مـرتـبـه ديـگـر آن اسـت كـه بـه واسـطـه شـدت عـجـبـى كـه در قـلب اسـت غـنـج و دلال كند بر حق تعالى . و اين غير از منت گذارى است ، گرچه بعضى فرق نگذاشته اند.
صـاحـب ايـن مـقـام خـود را مـحـبوب حق تعالى مى پندارد و خود را سلك مقربين و سابقين مى شـمـارد، و اگـر اسـمـى از اوليـاء حـق بـرده شـود يا از محبوبين و محبين يا سالك مجذوب سخنى پيش آيد، در قلب خود را از آنها مى داند. ممكن است رياء شكسته نفسى كرده و اظهار خلاف آن كند، يا براى اثبات آن مقام براى خود طورى نفى مقام از خود كند كه ملازم اثبات بـاشـد. و اگـر خـداى تـعالى او را مبتلا كند به بلايى ، كوس البلاء للولاء(109) زنـد. مـدعـيـهـا ارشاد از عرفا و متصوفه و اهل سلوك و رياضت به اين خطر نزديكترند از ساير مردم .
درجـه ديـگـر آن اسـت كـه خـود را از خـداى تـعـالى بـه واسـطـه ايـمـان يـا مـلكـات يـا اعـمـال طـلبـكـار بـدانـد و مـستحق ثواب شمارد، و لازم بداند بر خدا كه او را در اين عالم عزيز، و در آخرت صاحب مقامات كند، و خود را مؤ من صاف و پاك بداند و هر وقت اسمى از مـؤ مـنـيـن بـه غـيـب آيـد سـرش را داخـل سـرهـا كـنـد و در دلش انـديـشد كه خداوند اگر با عـدل هـم با من رفتار كند من مستحق ثواب و اجرم ! بلكه بعضى بر قباحت و وقاحت افزوده تصريح به اين كلام باطل مى كنند! و اگر براى او بلايى رخ دهد و براى او ناملايمى پـيـش آيـد، در دل اعـتـراض بـه خـدا دارد و تـعـجـب از كـارهـاى خـداى عـادل كـه مـؤ مـن پـاك را مبتلا كند و منافق فاسق را مرزوق كند، و در باطن به حق تبارك و تـعـالى و بـه تـقـديرات او غضبناك باشد و در ظاهر اظهار رضايت كند. غضب خود را به ولى نـعـمـت خود تحويل دهد، و رضاى به قضا را به مخلوق ارائه دهد. و وقتى بشنود مؤ مـنـيـن را در ايـن دنـيـا خـداونـد مـبـتـلا مـى فـرمـايـد، بـه دل خود تسليت مى دهد. نمى داند منافق مبتلا هم بسيار است ، نه هر مبتلاى مؤ من است .
رتـبـه ديـگـر از عـجـب آن اسـت كـه خـود را از مـردم ديـگـر مـمتاز بداند و بهتر شمارد به اصل ايمان از غير مؤ منين ، و به كمال ايمان از مؤ منين ، و به اوصاف نيكو از غير متصفين ، و بـه عـمـل واجـب و تـرك مـحرم از مقابل آن ، و به اتيان به مستحبات و مواظبت به جمعه و جـمـاعـات و مـناسك ديگر و ترك مكروهات از عامه مردم خود را كاملتر دانسته و امتياز براى خود قايل باشد، و اعتماد به خود و ايمان و اعمال خود كند و ديگر مخلوق را ناچيز و ناقص شـمـارد و بـه هـمـه مـردم بـه نـظـر خـوارى نـگـاه كـنـد، و در دل يـا زبـان بندگان خدا را سرزنش و تعيير كند. هر كس را به طورى از درگاه رحمت حق دور كـنـد و رحـمـت را خاص خود و يك دسته مثل خود قرار دهد. صاحب اين مقام به جايى رسد كـه هـر چـه عـمـل صـالح از مـردم بـبـيـنـد بـه آن مـنـاقـشـه كـنـد و در دل در آن بـه يـك نـحـو خـدشـه كـنـد، و اعـمـال خـود را از آن خـدشـه و مناقشه پاك بداند. اعـمـال حـسـنـه مـردم را چـيـزى نشمارد، و همان عمل اگر از خودش صادر شد بزرگ بداند. عـيـوب مـردم را خـوب ادراك كند و از عيب خود غافل باشد. اينها علامت عجب است ، گرچه خود انسان از آن غافل است .
و از بـراى عـجـب درجـات ديـگـرى اسـت كـه بعضى از آن را ذكر ننمودم و از بعضى ديگر ناچار غافلم .
فصل ، در اينكه اهل فساد نيز گاهى عجب به فساد مى كنند
اهـل كـفـر و نـفـاق و مـشـركـيـن و مـلحـديـن و صـاحـبـان اخـلاق زشـت و مـلكـات پـسـت و اهـل مـعـصيت و نافرمانى گاهى كارشان به جايى رسد كه به آن كفر و زندقه خويش يا سـيـئات اخـلاق و موبقات اعمال خود عجب كنند و ابتهاج نمايند! خود را به واسطه آن داراى روح آزاد خـارج از تـقـليـد و غـيـر مـعـتـقـد به موهومات شمارند و خويشتن را داراى شهامت و مـردانـگـى دانـنـد، و ايـمـان بـه خـدا را از مـوهومات و تعبد به شرايع را از كوچكى فكر تـصـور كـنـنـد، و اخـلاق حـسـنـه و مـلكات فاضله را از ضعف نفس و بيچارگى شمارند، و اعـمـال حـسـنـه و مـناسك و عبادات را از ضعف ادراك و نقصان مشاعر محسوب كنند. خود را به واسـطـه آن روح آزاد غـيـر مـعـتـقـد به موهومات بى اعتناى به شرايع مستحق مدح و ثنا مى دانـنـد. خـصـال زشـت نـاهـنـجـار در دل آنـهـا ريـشـه كـرده و مـاءنوس به آنها شده ، چشم و گـوشـشـان از آن پـر شـده ، در نـظـرشـان زيـنـت پـيـدا كـرده آنـهـا را كـمـال پـندارند، چنانچه در اين حديث شريف اشاره به آن شده آنجا كه فرمود: يكى از درجات آن اين است كه زينت پيدا كند از براى بنده بدى عملش و آن نيكو ببيند. و اين اشاره است به قول خداى تعالى : اءفمن زين له سوء عمله فرآه حسنا.(110) كما ايـنـكـه در آنـجـا كـه مـى فـرمـايـد: گـمـان مـى كـنـد كـه نـيـكـو عـمـل مـى كـنـد. اشـاره اسـت بـه قـول خـداى تـعـالى : قـل هـل ننبئكم بالاخسرين اءعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسنون صنعا. اءولئك الذيـن كـفـروا بـآيـات ربـهم و لقائه فحبطت اءعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامه وزنـا.(111) ايـن دسـتـه از مـردم كـه جـاهل و بيخبرند و خود را عالم و مطلع مى دانند بيچاره ترين مردم و بدبخت ترين خلايق اند. اطباى نفوس از علاج آنها عاجزند و دعوت و نصيحت در آنها اثر نمى كند، بلكه گاهى نتيجه عكس مى دهد. اينها به برهان گوش نمى دهـنـد، چـشم و گوش خود را از هدايت انبيا و برهان حكما و موعظه علما مى بندند. بايد به خـدا پـناه برد از شر نفس و مكايد آن كه انسان را از معصيت به كفر مى كشد، و از كفر به عجب به كفر مى كشد. نفس و شيطان به واسطه كوچك شمردن بعضى از معاصى انسان را مـبـتـلا كـنـنـد بـه آن مـعـصـيـت ، و پـس از ريـشـه (كـردن ) آن در دل و خوار شمردن آن ، انسان به معصيت ديگر كه قدرى بالاتر است در نظر از اولى مبتلا شـود. و پـس از تـكـرار، آن نـيـز از نـظـر افـتـد و در چشم انسان كوچك و خوار شود و به بزرگتر مبتلا شود.
هـمـيـن طـور قدم قدم انسان پيش مى رود و كم كم معصيتهاى بزرگ در نظر انسان كوچك مى شـود تـا آنـكـه بـكلى معاصى از نظرش افتد و شريعت و قانون الهى و پيغمبر و خدا در نـظرش خوار شود، و كارش منجر به كفر و زندقه و اعجاب به آنها شود. شايد در آتيه ذكرى از اين پيش آيد.
فصل ، در بيان آن كه مكايد شيطان از روى ميزان است
همان طور كه صاحبان عجب در معاصى از مرتبه اى به مرتبه اى ترقى كرده تا به كفر و زنـدقـه انـجـامـشان رسد، صاحبان عجب در طاعات از درجه ناقصه عجب به درجه كامله آن ترقى كنند. مكايد نفس و شيطان در دل از روى ميزان و اساس است .
هـيـچ گـاه مـمـكـن نـيـسـت نـفـس بـه شـمـا كـه داراى مـلكـه تـقـوا و خوف از خدا هستيد تكليف قتل نفس يا زنا كند، يا به كسى كه داراى خصلت شرافت و طهارت نفس است پيشنهاد دزدى و راهـزنـى نـمـايـد. از اول امـر مـمـكـن نـيـسـت بـه شـمـا بـگـويـد در ايـن ايـمـان و اعمال به خداى خود منت گذار، يا خود را از زمره محبوبين و محبين و مقربين درگاه قلمداد كن . ابتداى امر از درجه نازله گرفته رخنه در دل شما باز مى كند و شما را وادار مى كند به شـدت مـواظـبـت در مـسـتـحـبـات و اذكـار وا دارد، و در ضـمـن عـمـل يـكـى از اهـل مـعـصـيـت را در نـظـر شـمـا بـه مـنـاسـبـت حـال شـمـا جـلوه مـى دهـد و بـه شـمـا القـا مـى كـند كه شما از اين شخص به حكم شرع و عـقـل بـهـتـريـد و اعمال شما موجب نجات شماست و بحمدالله شما پاك و پاكيزه هستيد و از معاصى عارى و برى هستيد. از اين ، دو نتيجه مى گيرد: يكى بدبينى به بندگان خدا، و ديگر خودپسندى ، كه هر دو از مهلكات و سرچشمه مفاسد است . به نفس و شيطان بگوييد مـمـكـن اسـت ايـن شـخـصـى كـه مـبـتـلاسـت بـه مـعـصـيـت داراى مـلكـه اى بـاشـد يـا اعمال ديگرى باشد كه خداى تعالى او را به رحمت خود مستغرق كند و نور آن خلق و ملكه او را هـدايت كند و منجر شود كار او به حسن عاقبت ، شايد اين شخص را خدا مبتلا به معصيت كرده تا مبتلاى به عجب كه از معصيت بدتر است نشود ـ چنانچه در حديث كافى است : عن اءبـى عـبدالله ، عليه السلام ، قال : ان الله علم اءن الذنب خير للمؤ من من العجب ، و لولا ذلك مـا ابـتـلى مـؤ مـنا بذنب اءبدا.(112) يعنى گفت امام صادق ، عليه السلام : هـمـانا خدا دانست كه گناه بهتر است براى مؤ من از عجب ، و اگر نه اين بود هيچ گاه مؤ من را مبتلا به گناهى نمى كرد. و شايد من به واسطه همين بدبينى كارم منجر به بدى عاقبت شود.
شـيـخ جـليـل مـا، عارف كامل ، شاه آبادى ،(113) روحى فداه ، مى فرمودند: تعيير به كافر نيز نكنيد در قلب ، شايد نور فطرتش او را هدايت كند، و اين تعيير و سرزنش كار شما را منجر به سوء عاقبت كند. امر به معروف و نهى از منكر غير از غير از تعيير قلبى اسـت . بـلكـه مـى فـرمـودنـد كـفـارى كـه مـعـلوم نـيـسـت بـا حـال كـفـر از ايـن عـالم مـنـتـقـل شـدنـد لعـن نـكـنـيـد. شـايـد در حـال رفـتـن هـدايـت شـده بـاشـنـد و روحـانـيـت آنـهـا مـانـع از تـرقـيـات شـمـا شـود. در هر حال ، نفس و شيطان شما را وارد مرحله اولى از عجب مى كنند، كم كم از اين مرحله شما را به مرحله ديگر و از آن درجه به درجه بالاتر، تا بالاخره كار انسان را به جايى برساند كه به ايمان يا اعمال خود به ولى نعمت خويش و مالك الملوك منت گذارى كند و كارش به آخر درجه رسد.
فصل ، در مفاسد عجب است
بـدان كـه عـجـب خـودش بـنـفـسـه از مـهـلكـات و مـوبـقـات اسـت و ايـمـان و اعـمـال انـسـان را بـه بـاد فـنـا مـى دهـد و فـاسـد مـى كـنـد. چـنـانـچـه راوى سـؤ ال مـى كـنـد در ايـن حـديـث شـريـف از عـجـبـى كـه فـاسـد مـى كـنـد عـمـل را. امـام ، عليه السلام ، يك درجه آن را عجب در ايمان قرار داده است . و در حديث سابق شنيدى كه عجب از گناه شديدتر است در درگاه حق تعالى ، و از آن جهت مؤ من را مبتلاى به گناه مى فرمايد تا ايمن شود از عجب . و رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، آن را يكى از مـهـلكـات قـرار داده .(114) و در امـالى صـدوق سند به اميرالمؤ منين عليه السلام ، رسـانـد كـه فـرموده است : من دخله العجب هلك .(115) يعنى كسى كه راه يابد در او عجب ، هلاك شود. و صورت اين سرور در برزخ و مابعدالموت وحشت و هولناكى سخت اسـت كـه هـيـچ وحـشـتـى شـبـيـه آن نـيـسـت . بـسـا بـاشـد اشـاره بـه آن بـاشـد فـرمايش ‍ رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله و سلم ، در وصيتش به اميرالمؤ منين ، عليه السلام ،: و لا وحدة اءوحش من العجب .(116) يعنى هيچ تنهايى ترسناكتر نيست از عجب . مـوسـى بـن عـمـران ، على نبينا و آله و عليه السلام ، از شيطان پرسيد: خبر ده مرا به گناهى كه اولاد آدم وقتى مرتكب شود آن را بر او راه يابى و تسلط پيدا كنى .گفت : وقـتـى عـجـب كـنـد بـر نـفـس خـود و بـزرگ شـمـارد عـمـلش را و كوچك شود در چشمش گناه او.(117)
خـداونـد مـتـعـالى به داود، عليه السلام ، مى فرمايند: اى داود، بشارت ده گناهكاران را و بترسان صديقان را. عرض ‍ كرد: چطور بشارت دهم آنها را و بترسانم اينها را؟ فرمود: بـشـارت ده گـنـاهـكـاران را كـه هـمـانـا مـن قبول مى كنم توبه را و مى گذرم از گناه ، و بترسان صديقان را كه عجب نكنند به اعمال خودشان ، زيرا كه همانا نيست بنده اى كه من بـه پـا دارم از براى حساب مگر آنكه هلاك شود.(118) پناه مى برم به خداى تعالى از مناقشه در حساب كه صديقين و بزرگتر از آنها را هلاك مى كند.
شـيـخ صـدوق (119) در خـصـال سـنـد بـه حضرت صادق ، عليه السلام ، رساند كه فرمود: شيطان گويد: اگر در سه چيز چيره گردم به پسر آدم باكى ندارم از هر چه بـكـنـد، زيـرا كـه آنـهـا قـبـول نـشـود از او: وقـتـى كـه بـسـيـار شـمـارد عمل خود را، و فراموش كند گناه خود را، و راه يابد در او عجب .(120)
علاوه بر مفاسدى كه از عجب شنيدى ، او شجره خبيثه اى است كه بار او بسيارى از كبائر و مـوبـقـات اسـت ، و در دل كـه ريشه كرد كار انسان را به كفر و شرك و بالاتر از آنها منجر كند.
يكى از مفاسد آن كوچك شمردن معاصى است . بلكه انسان معجب در صدد اصلاح نفس خويش بر نمى آيد و خود را پاك و پاكيزه پندارد و هيچ گاه در فكر نمى افتد كه خود را لوث مـعـاصـى پاك كند. پرده عجب و حجاب غليظ خودپسندى مانع شود از آنكه بديهاى خود را بـبـيـنـد. و اين مصيبتى است كه انسان را از جميع كمالات باز دارد و به انواع نواقص مبتلا كند و كار انسان را منجر كند به هلاك ابد و اطباء نفوس را عاجز كند از علاج .
و ديـگـر آنـكـه اعـتـمـاد بـر نـفـس و بـر اعـمـال خـود كـنـد. و ايـن سـبـب شـود كـه انـسـان جـاهـل بـيـچـاره خـود را از حـق تـعـالى مـسـتـغـنـى دانـد و تـوجـه بـه فـضـل حـق تـعـالى نـكـنـد، و حـق تـعـالى را مـلزم دانـد بـه عـقـل كـوچـك خـود بـه ايـنـكـه او را اجـر و ثـواب دهـد. و گـمـان كـنـد كـه اگـر بـا عـدل هـم بـا او رفـتـار شـود مـسـتـحـق ثـواب است . پس از اين ذكرى از اين مطلب مى شود، انشاءالله .(121)
و از مـفـاسـد ديـگـرش آنـكـه بـه بـنـدگـان خـدا بـا نـظـر حـقـارت بـنـگـرد و اعـمـال مـردم را نـاچـيز شمارد، گرچه از اعمال خودش بهتر باشد. و اين نيز يكى از طرق هلاك انسان و خار طريق اوست .
و از مـفـاسـد ديـگر آنكه انسان را به ريا وادار كند. زيرا كه انسان نوعا اگر اعمالش را نـاچـيـز شـمـارد و اخـلاقـش را فـاسـد دانـد و ايـانـش را قـابـل نـشـمـارد و مـعـجـب نـبـاشـد بـه ذات و صـفـات و اعـمـال خـويـش ، بـلكـه خـود و هـمه چيز خود را زشت و پليد داند، آنها را در معرض نمايش بـرنـياورد و خودنمايى نكند: متاع فاسد زشت را به بازار مكاره نبرند. ولى چون خود را كامل ديد و اعمال را قابل ، در صدد جلوه برآيد و خودفروش گردد.
در حـديـث دوم مـفاسد ريا گذشت ، بايد آنها را مفاسد عجب هم دانست . و مفسده ديگر آنكه اين رذيـله مـوجـب رذيـله مـهـلكـه كـبـر گـردد و بـه مـعـصـيـت تـكـبر انسان را مبتلا كند. (انشاءالله پس از اين يادى از آن مى شود.) و مفاسد ديگر نيز از خود او بيواسطه يا به وسايط بروز كند، كه شرحش موجب تطويل است .
پس ، شخص موجب بداند كه اين رذيله تخم رذايل ديگر است ، و منشاء امورى است كه هر يك براى هلاك ابدى و خلود در عذاب خود سببى مستقل است .
و اگـر ايـن مفاسد را درست فهميد و با دقت ملاحظه كرد، و رجوع به اخبار و آثار وارده از رسول اكرم و اهل بيت آن سرور، صلوات الله عليهم و اجمعين ، كرد، البته بر خود لازم مى داند كه در صدد اصلاح نفس برآيد و خود را از اين رذيله پاك و ريشه آن را از باطن نفس بـرانـدازد كـه مـبـادا خـداى نـخـواسـتـه بـا ايـن صـفـت زشـت بـه عـالم ديـگـر مـنـتـقـل شـود. يـك وقـت كه چشم دنيايى ملكى بسته شد و سلطان برزخ و قيامت طلوع كرد، ببيند حال اهل معاصى كبيره از او بهتر است : آنها را خداوند مستغرق بحار رحمت خود فرموده بـواسـطـه نـدامـتـى كـه داشـتـنـد يـا اعـتـمـادى كـه بـه فـضـل حـق تـعـالى داشـتـنـد، و ايـن بـيـچـاره چـون خـود را مستقل ديده بود و در باطن ذاتش از فضل حق بى نياز شمرده بود، خداى تعالى در حساب او نـيـز مـنـاقـشـه فـرمـود و او را چـنـانـكـه خـود او مـى خـواسـت در تـحـت مـيـزان عـدل درآورده و بـه خود او بفهماند كه هيچ عبادتى براى حق نكرده و تمام عباداتش بعد از سـاحـت حـق آورده ، اعـمـال ايـمـانـش بـاطـل و نـاچـيـز اسـت ، سـهـل اسـت ، خـود آنها موجب هلاكت و تخم عذاب اليم و مايه خلود در جحيم است . خدا نكند كه خـداى تعالى با كسى با عدلش رفتار كند، كه اگر همچو ورقى پيش آيد احدى از اولين و آخرين راه نجاتى ندارند. ائمه هدى ، عليه السلام ، و انبياء عظام در مناجات خود تمناى فـضـل داشـتـه انـد و از عـدل و مناقشه در حساب خوفناك بودند.(122) مناجات خاصان درگاه حق و ائمه معصومين ، صلوات الله عليهم ، مشحون به اعتراف به تقصير و عجز از قـيام به عبوديت است .(123) جايى كه افضل موجودات و ممكن اقرب اعلان ما عرفناك حـق مـعـرفـتـك ، و مـا عـبـدنـاك حـق عـبـادتـك (124) دهـد حال ساير مردم چه خواهد بود؟
آرى ، آنها عارف اند به عظمت حق تعالى و نسبت ممكن به واجب را مى دانند. آنها مى دانند كه اگر تمام عمر دنيا را به عبادت و اطاعت و تحميد و تسبيح بگذرانند، شكر نعمت حق نكرده انـد تـا چـه رسد به آنكه حق ثناى ذات و صفات را به جا آورده باشند. آنها مى دانند كه هـيـچ مـوجـودى از خـود چـيـزى نـدارد ـ حـيـات و قـدرت ، عـلم و قـوت (و) سـايـر كـمـالات ، ظـل كـمـال اوسـت ، و مـمـكـن ، فـقـيـر، بـلكـه فـقـر مـحـض و مـسـتـظـل اسـت نـه مـسـتـقـل . مـمـكـن از خـود چـه كـمـالى دارد تـا كـمـال فـروشـى كند؟ چه قدرتى دارد تا عمل فروشى نمايد؟ آنها عرفاء بالله هستند و عـرفـاء بـه جـمـال و جـلال حـق انـد. آنـهـا از روى شـهـود و عـيـان نـقـص و عـجـز خـود و كـمـال واجـب را مـشـاهـده كـردنـد، مـا بـيـچـاره هـا هـسـتـيـم كـه حـجـاب جـهـل و نـادانـى و غـفـلت و خـودپـسـندى و پرده معاصى قلب و قالب چنان چشم و گوش و عـقـل و هـوش و سـايـر مـداركـمـان را گـرفـتـه اسـت كـه در مـقـابـل سـلطـنـت قـاهـره حـق عـرض انـدام مـى كـنـيـم و بـراى خـود استقلال و شيئيت قايليم .
اى بـيـچـاره مـمـكـن بـيـخـبـر از خـود و نـسـبـت خـود بـا خـالق ، اى بـدبـخـت مـمـكـن غـافـل از وظـيـفه خود با مالك الملوك . اين جهل و نادانى است كه اسباب اين همه بدبختيها شـده و مـا را مـبـتـلاى بـه اين همه ظلمتها و كدورتها كرده . خرابى كار از سر منشاء است و آلودگـى آب از سـرچـشـمـه . چـشـم مـعـارف مـا كـور اسـت و دل ما مرده است ، و اين موجب همه مصيبتهاست ، و در صدد اصلاح هم نيستيم .
خداوندا، تو به ما توفيق عنايت كن . تو ما را به وظايف خود آشنا كن . تو از انوار معارف خـود كـه قـلوب عـرفـا و اوليا را لبريز كردى يك نصيبى به ما عنايت فرما. تو احاطه قـدرت و سـلطـنـت خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنى الحمدلله رب العالمين را به ما بيچاره هاى غافل ، كه همه محامد را به خلق نسبت مى دهيم ، بفهمان . تو قلوب ما را آشنا كن به اينكه هيچ محمده اى از مخلوق نيست . تو حقيقت ما اءصابك من حسنه فـمـن الله و مـا اءصابك من سيئه فمن نفسك .(125) را به ما بنما. تو كلمه مباركه توحيد را به قلوب قاسيه مكدره ما وارد كن .
مـا اهل حجاب و ظلمتيم و اهل شرك و نفاق ، ما خودخواه و خودپسنديم ، تو حب نفس و حب دنيا را از دل مـا بـيـرون كـن . تـو مـا را خـدا خـواه و خـداپـرسـت كـن . انـك عـلى كل شى ء قدير.(126)
فصل ، در بيان آنكه منشاء عجب حب نفس است .
بدان كه رذيله عجب از حب نفس پيدا شود، چون كه انسان مفطور به حب نفس است و سرمنشاء تـمـام خـطـاهـاى انـسـانـى و رذايـل اخـلاقـى حـب نـفـس اسـت . و از ايـن جـهـت اسـت كـه انـسان اعـمـال كـوچـك خـودش بـه نظرش بزرگ آيد و خود را به واسطه آن از خوبان و خاصان درگـاه حـق شـمـارد، و خـود را بـه واسـطـه اعـمـال ناقابل مستحق ثنا و مستوجب مدح داند، بلكه قبايح اعمالش گاهى در نظرش نيكو جلوه كند، اگـر از غـيـر اعمال بهتر و بزرگتر از اعمال خود ديد، چندان اهميت نمى دهد و هميشه انسان كـارهاى خوب مردم را تاءويل به يك مرتبه از بدى مى كند، و كارهاى زشت و ناهنجار خود را تاءويل به يك مرتبه از خوبى مى كند. نسبت به خلق خدا بدبين است ، ولى نسبت به خـودش خـوش ‍ بـيـن . بـواسـطـه ايـن حـب نـفـس بـا يـك عـمـل كـوچك مخلوط به هزار كثافت و مبعدات خود را طلبكار حق تعالى و موستجب رحمت داند. خـوبـسـت اكـنـون مـا قـدرى در اعـمـال حـسـنـه خـود تـفـكـر كـنـيـم و افـعـال عـبـاديـه كـه از مـا صـادر مـى شـود قـدرى در تـحـت اعـتـبـار عـقـل آورده بـا نـظـر انصاف به آنها نظر كنيم ببينيم آيا به واسطه آنها ما مستوجب مدح و ثـنـا و مستحق ثواب و رحمت هستيم ، يا لايق لوم و عقاب و غضب و نقمت . و اگر حق تعالى ما را بـه واسـطـه هـمـين اعمالى كه در نظر ما حسنه است به آتش قهر و غضب بسوزاند بجا است و موافق عدل است .
مـن اكـنـون خـود شـمـا را در ايـن سؤ الى كه مى خواهم بكنم حكم قرار مى دهم و از شما به نـظـر انـصـاف ، بـعـد از فـكـر و تـاءمـل ، تـصـديـق مـى خـواهـم . و آن سـؤ ال ايـن اسـت كـه اگـر نبى اكرم ، صلوات الله عليه و آله ، كه صادق و مصدق است ، به شما خبر دهد كه اگر در تمام عمر عبادت خدا كنيد و اطاعت اوامر او نماييد و ترك شهوات و خـواهـش نـفـس نـمـايـيـد، يـا در تـمـام عـمـر خـلاف گـفـتـه او كـنـيـد و مـطـابـق مـيـل نـفـسـانـى و شـهـوات خـود رفتار كنيد، در درجات آخرت شما فرقى نمى كند و در هر صـورت شـمـا اهل نجات هستيد و بهشت خواهيد رفت و از عذاب ايمن خواهيد بود، نماز كنيد يا زنـا كنيد تفاوتى ندارد، ولى رضاى حق تعالى فقط در اين است كه شما عبادت او كنيد و ثـنـا و مـدح او نـمـائيـد و تـرك شـهـوات خـود و مـيـلهـاى نفسانى را در اين عالم نمائيد، در مـقـابـل ايـن هـم اجـرى نـمـى دهـنـد و ثـوابـى عـطـا نـمـى كـنـنـد، آيـا شـمـا از اهل معصيت مى شديد يا اهل عبادت ؟ شما ترك شهوات مى كرديد، و لذات نفسانى را بر خود بـراى رضـاى حـق تـعـالى و خـاطر خواهى او حرام مى كرديد يا نه ؟ شما باز مواظبت به مـسـتـحـبات و جمعه و جماعات مى نموديد يا منغمر در شهوات و ملازم لهو و لعب و تغنيات و غير ذلك مى گرديديد؟ با يك نظر انصاف بدون ظاهر سازى و رياكارى جواب دهيد. بنده از خـودم و كـسـانـى كـه مـثـل خـودم هـسـتـنـد خـبـر مـى دهـم كـه اهل معصيت مى شديم و اطاعات را تارك و فاعل مشتهيات نفسانى مى شديم .
پـس ، از ايـن نتيجه حاصل شد كه تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره كردن بـطـن و فرج است ما شكم پرست و شهوت پرستيم : ترك لذت براى لذت بزرگتر مى كـنـيـم . وجهه نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوات است . نماز كه معراج قرب الهى اسـت مـا بـه جـا مـى آوريـم بـراى قـرب بـه زنـهـاى بهشت ! ربطى به تقرب حق ندارد، مربوط به اطاعت امر نيست ، با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است .
اى بـيـچاره بيخبر از معارف الهيه كه جز اداره شهوت و غضب خود چيز ديگر نمى فهمى ، تـو مـقـدس مواظب به ذكر و ورد مستحبات و واجبات و تارك مكروهات و محرمات و متخلق به اخـلاق حـسنه و متجنب از سيئات اخلاق ، در ترازوى انصاف بگذار كارهايى را كه مى كنى از بـراى رسـيـدن بـه شـهـوات نـفسانى و نشستن بر تختهاى زمردين و هماغوش شدن با لعـبـتـهـاى شـوخ و شـنـگ بهشتى و پوشيدن لباسهاى حرير و استبرق و سكنى كردن در قـصـرهـاى نـيـكـو منظر و رسيدن به آرزوهاى نفسانى ، آيا بايد اينها را، كه تمام براى خـودخـواهى و پرستش نفس است ، به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست ؟ آيا شما با عمله اى كـه بـراى مـزد كـار مـى كـند چه فرقى داريد كه اگر او بگويد من محض ‍ صاحب كار اين عـمـل را كـردم ، او را تـكـذيـب مى كنيد؟ آيا شما دروغگو نيستيد كه مى گوييد نماز مى كنم براى تقرب به خدا؟ آيا شما نماز شما براى نزديكى به خداست ، يا براى تقرب به زنـهـاى بـهـشـت اسـت و رسـيـدن بـه شـهـوات است ؟ فاش بگويم ، پيش عرفاى بالله و اوليـاء خـدا تـمـام ايـن عـبـادات مـا از گـنـاهـان كـبيره است . بيچاره ، در حضور حضرت حق جـل جلاله و در محضر ملائكه مقربين او برخلاف رضاى حق رفتار مى كنى ، و عبادتى كه معراج قرب حق است براى نفس اماره و شيطان مى كنى ، آن وقت حيا نكرده در هر عبادت چندين دروغ در مـحـضر ربوبيت و ملائكه مقربين مى گويى و چندين افترا مى زنى و منت گذارى هـم مـى كـنـى و عـجـب و تذلل هم مى نمايى و خجالت هم نمى كشى . اين عبادت من و تو با معصيت اهل عصيان ، كه اشد آنها ريا است ، چه فرقى دارد؟ زيرا كه ريا شرك است و بدى و بـزرگـى آن از جـهـت آن اسـت كه عبادت را براى خدا نكردى . تمام عبادات ما شرك محض است و شائبه ، خلوص و اخلاص در آن نيست ، بلكه رضاى خدا به طريق اشتراك هم در آن مدخليت ندارد، فقط براى شهوات و تعمير (و) اداره بطن و فرج است .
اى عـزيـز، نـمـازى كه براى خاطرخواهى زن باشد ـ چه زن دنيايى يا بهشتى ـ اين نماز بـراى خـدا نـيـسـت ، نـمـازى كـه بـراى رسـيـدن بـه آمـال دنـيـا بـاشد يا آمال آخرت به خدا ارتباط ندارد، پس چرا اينقدر ناز و غمزه فروشى مـى كـنـى و عـشـوه و غنج و دلال مى كنى ، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مى كنى ، خـود را از خـاصـان درگـاه حـق حـساب مى كنى ؟ بيچاره ، تو با همين نماز مستحق عذابى و مـسـتـوجـب زنـجير هفتاد ذراعى (127) هستى ! پس چرا خود را طلبكار مى دانى ، و براى خـود در هـمـيـن طـلبـكـارى و تـذلل و عـجـب عذابى ديگر تهيه مى كنى ؟ تو اعمالى كه را مـاءمـورى بـكـن و مـتـوجـه بـاش كـه از بـراى خـدا نـيـسـت ، و بـدان كـه خـداى تـعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مى برد، و يك قسمت از شرك را خداى تعالى براى ضعف بـنـدگـانـش بـه آنـها تخفيف داده و به واسطه غفران و رحمتش پرده ستاريت به روى آنها پـوشـيـده اسـت . بگذار اين پرده دريده نشود، و حجاب غفران حق به روى اين سيئات ، كه اسـمـش را عـبـادت گـذاشـتيم ، افتاده باشد، كه خداى نخواسته اگر اين ورق برگردد و ورق عـدل پـيـش آيـد، گـنـد عـبـادات مـا كـمـتـر از گـنـد مـعـصـيـتـهـاى مـوبـقـه اهل معصيت نيست .
ما اشاره كرديم پيش از اين به حديثى كه ثقة الاسلام ، كلينى ،(128) در كافى سند بـه حـضـرت امـام صـادق ، عليه السلام ، رسانده ، و اينجا بعضى از آن حديث را به عين عبارت نقل مى كنيم تبركا و تيمنا.
عـن اءبـى عـبـدالله فـى حـديـث ، قـال (اءى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله ): قـال الله عـزوجـل لداود: يـا داود، بـشـر المـذنـبـيـن و اءنـذر الصـديـقـيـن ! قـال : كـيـف ابـشـر المـذنـبـيـن و انـذر الصـديـقـيـن ؟ قـال : يـا داود، بـشـر المـذنـبين اءنى اءقبل التوبه و اءعفو عن الذنب ، و اءنذر الصديقين اءن لا يعجبوا باءعمالهم ، فانه ليس عبد اءنصبه للحساب الا هلك .(129)
جـنـاب امـام صـادق ، سـلام الله عـليـه ، از جـنـاب رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، نـقـل مـى فـرمـايـد كـه گـفـت خـداى عـزوجـل بـه داود فـرمـود: اى داود بـشـارت ده گـناهكاران را و بترسان صديقين را! گفت : چـگـونـه بـشـارت دهـم گـنـاهـكـاران را و بـتـرسانم صديقين را؟ گفت : اى داود بشارت ده گـنـاهـكاران كه من همانا توبه قبول مى كنم و از گناه مى گذرم ، و بترسان صديقان را كـه عـجـب نكنند به اعمالشان ، زيرا كه نيست بنده اى كه من به پا دارم براى حساب مگر آنكه هلاك گردد.

next page

fehrest page

back page