next page

fehrest page

back page

و بـدان كـه مـيـزان در ايـن صـور مـخـتلفه ، كه يكى از آنها انسان است ، و باقى چيزهاى ديـگر، وقت خروج نفس است از اين بدن و پيدا شدن مملكت برزخ و غلبه سلطان آخرت كه اولش در بـرزخ اسـت . در وقـت خـروج از بـدن بـا هـر مـلكـه اى از دنـيـا رفـت با آن ملكه صورت آخرتى مى گيرد، و چشم ملكوتى برزخى او را مى بيند، و خود او هم وقت گشودن چـشـم بـرزخـى خـود را بـه هـر صورتى هست مى بيند، اگر چشم داشته باشد. لازم نيست كـسى كه در اين دنيا به صورتى هست آن جا هم به همان صورت باشد. خداى تعالى مى فرمايد (به ) نقل از بعضى كه در وقت حشر مى گويند: خدايا چرا مرا كور محشور كردى بـا آنكه در دنيا چشم داشتم ؟ جواب مى فرمايد: چون تو آيات ما را فراموش كردى امروز فـرامـوش شـدى .(52) اى بـيـچـاره ، تـو چـشـم مـلكـى ظاهر بين داشتى ، ولى باطن و مـلكـوتـت كـور بـود. كـورى خـودت را حـالا ادراك كـردى ، و الا از اول كـور بـودى ، چـشـم بـصـيـرت بـاطـنى كه آيات خدا را به آن مى بينند نداشتى . اى بيچاره ، تو قامت مستقيم و صورت خوش تركيب ملكى دارى ، ميزان ملكوت و باطن ، غير از ايـن اسـت ، بـايـد اسـتـقامت باطنى پيدا كنى تا مستقيم القامة در قيامت باشى . بايد روحت روح انـسانى باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت صورت انسان باشد. تو گمان مى كـنـى كـه عـالم غـيـب و بـاطـن ، كـه عـالم كـشـف سـرايـر و ظـهـور مـلكـات اسـت ، مـثـل عـالم ظـاهـر و دنـيـا است كه اختلاط و اشتباه در كار باشد: چشم و گوش و دست و پا و سـايـر اعـضـايـت ـ هـمـه بـا زبـانـهـاى مـلكـوتـى ، بـلكـه بـه قول بعضى با صورتهاى ملكوتى ، شهادت به هر چه كردى مى دهند.
هـان اى عـزيـز گـوش دل بـاز كـن و دامـن هـمـت بـه كـمـر زن و بـه حـال بـدبـخـتى خود رحم كن ، شايد از اين عالم به صورت انسان گردانى و از اين عالم بـه صـورت آدمـى بـيـرون روى كه آن وقت از اهل نجات و سعادتى . مبادا گمان كنى اينها موعظه و خطابه است ، اينها همه نتيجه برهان حكمى حكماى عظام و كشف اصحاب رياضت و اخـبـار صـادقـيـن و مـعـصـومـيـن اسـت ، در ايـن اوراق بـنـاى اقـامـه بـرهـان و نقل اخبار و آثار زياد نيست .
فصل ، در بيان جلوگيرى انبيا از اطلاق طبيعت
بـدان كه وهم و غضب و شهوت ممكن است از جنود رحمانى باشد و موجب سعادت و خوشبختى انسان گردند، اگر آنها را تسليم عقل سليم و انبياء عظيم الشاءن نمايى . و ممكن است از جـنـود شـيـطـانـى بـاشـند، اگر آنها را سر خودگردانى و وهم بر آن دو قوه با اطـلاق عنان حكومت دهى . و اين نيز پوشيده نماند كه هيچ يك از انبياء عظام ، عليهم السلام ، جـلوى شـهـوت و غضب و وهم را به طور كلى نگرفته اند، و هيچ داعى الى الله تاكنون نگفته است بايد شهوت را بكلى كشت و نائره غضب را بكلى خاموش كرد و تدبير وهم را از دسـت داد، بـلكـه فـرموده اند بايد جلو آنها را گرفت كه در تحت ميزان عقلى و قـانـون الهـى انجام وظيفه دهند، زيرا اين قوا هر يك مى خواهند كار خود را انجام دهند و به مـقـصـود خـويـش نـايـل شـونـد اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود. مثلا نفس بهيمى مـسـتـغرق شهوت خود سر عنان گسيخته مى خواهد مقصد و مقصود خود را انجام دهد، اگر چه بـه زنـاى با محصنات در خانه كعبه باشد. و نفس غضوب خودسر مى خواهد انجام مطلوب خـود دهـد، اگـر چـه مـستلزم قتل انبياء و اوليا گردد. و نفس داراى واهمه شيطانيه مى خواهد كار خود را انجام دهد، اگر چه مستلزم فساد در ارض ‍ باشد و عالم درهم و برهم گردد.
انـبـيـاء، عـليـهـم السـلام ، آمـدنـد، قـانـونـهـا آوردنـد و كـتـابـهـاى آسـمـانـى بـر آنـهـا نـازل شـد كه جلوگيرى از اطلاق و زياده روى طبيعت كنند و نفس انسانى را در تحت قانون عـقـل و شـرع درآورنـد و آن را مـرتـاض و مـؤ دب كـنـنـد كـه خـارج از مـيـزان عـقـل و شـرع رفـتـار نكند. پس هر نفسى كه با قوانين الهيه و موازين عقليه ملكات خود را تـطبيق كرد، سعيد است و از اهل نجات مى باشد، و الا پناه ببرد به خداى تبارك و تعالى از آن شقاوتها و بدبختيها و ظلمتها و سختيها كه در پيش ‍ دارد و از آن صورتهاى موحشه و مـدهـشـه كـه در بـرزخ و قـبـر و در قـيـامـت و جهنم مصاحب اوست ، و از نتيجه ملكات و اخلاق فاسده كه پايبند اوست .
فصل ، در بيان ضبط خيال است
بـدان كـه اول شرط از براى مجاهد در اين مقام و مقامات ديگر، كه مى توا(ند) منشاء غلبه بـر شـيـطـان و جـنـودش شـود، حـفـظ طـائر خـيـال اسـت . چـون كـه ايـن خيال مرغى است بس پرواز كن كه در هر آنى به شاخى خود را مى آويزد، و اين موجب بسى از بـدبـخـتـيـهـاسـت . و خـيـال يـكـى از دستاويزهاى شيطان است كه انسان را بواسطه آن بيچاره كرده به شقاوت دعوت مى كند.
انـسـان مـجـاهـد كـه در صـدد اصلاح خود برآمده و مى خواهد باطن را صفايى دهد و از جنود ابـليـس آن را خـالى كند، بايد زمام خيال را در دست گيرد و نگذارد هر جا مى خواهد پرواز كـنـد، و مـانـع شـود از ايـنـكـه خـيـالهـاى فـاسـد بـاطـل بـراى او پـيـش آيـد، از قـبـيل خيال معاصى و شيطنت ، هميشه خيال خود را متوجه امور شريفه كند. و اين اگر چه در اول امـر قـدرى مـشـكـل به نظر مى رسد و شيطان و جنودش آن را به نظر بزرگ جلوه مى دهـنـد، ولى بـا قدرى مراقبت و مواظبت امر سهل مى شود. ممكن است ، براى تجربه تو نيز چندى در صدد جمع خيال باشى و مواظبت كامل از آن كنى : هر وقت مى خواهد متوجه امر پستى و خـسـيـسـى شـود، آن را مـنـصـرف كـنـى و مـتـوجـه كـنـى بـه امـور ديـگـر، از قـبـيـل مـبـاحات يا امور راجحه شريفه . اگر ديدى نتيجه گرفتى ، شكر خداى تعالى كن بـر ايـن تـوفـيـق ، و ايـن مطلب را تعقيب كن شايد خداى تو به رحمت خود راهى براى تو باز كند از ملكوت كه هدايت شوى به صراط مستقيم انسانيت و كار سلوك الى الله تعالى براى تو آسان شود.
و مـلتـفت باش كه خيالات فاسده قبيحه و تصورات باطله از القائات شيطان است كه مى خواهد جنود خود را در ممكلت باطن تو برقرار كند، و تو كه مجاهدى با شيطان و جنودش و مى خواهى صفحه نفس را مملكت الهى و رحمانى كنى ، بايد مواظب كيد آن لعين باشى و اين اوهام برخلاف رضاى حق تعالى را از خود دور نمايى تا ان شاءالله در اين جنگ داخلى اين سنگر را كه خيلى مهم است از دست شيطان و جنودش بگيرى ، كه اين سنگر به منزله سر حد است ، اگر اينجا غالب شدى اميدوار باش .
و اى عـزيـز، از خـداى تـبـارك و تـعـالى در هر آن استعانت بجوى و استعانه كن در درگاه معبود خود، و با عجز و الحاح عرض كن : بارالها، شيطان دشمن بزرگى است كه طمع بر انـبـيـا و اوليـاء بـزرگ تو داشته و دارد، تو خودت با اين بنده ضعيف گرفتار امانى و اوهـام باطله و خيالات و خرافات عاطله همراهى كن كه بتواند از عهده اين دشمن قوى برآيد و در اين ميدان جنگ با اين دشمن قوى كه سعادت و انسانيت مرا تهديد مى كند تو خودت با مـن هـمـراهى فرما كه بتوانم جنود او را از مملكت خاص تو خارج كنم و دست اين غاصب را از خانه مختص به تو كوتاه نمايم .
فصل ، در موازنه است
و از چـيـزهـايـى كـه انـسـان را در ايـن سـلوك مـعاونت مى كند و انسان بايد مواظب آن باشد مـوازنـه اسـت . و آن چـنـان اسـت كـه انـسـان عاقل منافع و مضار هر يك از اخلاق فاسده و ملكات رذيله را كه زاييده شده شهوت و غضب و واهمه است ، كه سر خودند و در تحت تصرف شيطان ، مقايسه كند با منافع و مضار هر يـك از اخـلاق حـسـنـه و فـضـايل نفسانيه و ملكات فاضله كه زاييده شده اينهاست كه تحت تـصـرف عقل و شرع اند. و ملاحظه كند آيا كدام يك را خوب است اقدام كند. مثلا منافعى كه از براى نفسى كه داراى شهوت مطلق العنان است و آن در او رسوخ پيدا كرده و ملكه مستقر شـده و از آن مـلكـات بـسـيـارى پـيـدا شده و رذايل بيشمارى فراهم آمده اين است كه به هر فجورى دسترسى پيدا كند مضايقه نكند، و هر مالى از هر راهى به دستش مى آيد از آن رو بـرگـردان نـبـاشـد، و هـر چـه مـطابق با ميل او است مرتكب شود، و اگر چه مستلزم هر امر فاسدى گردد.
و مـنـافـع غـضـب كـه مـلكـه نـفـس شـد و از آن مـلكـات و رذايل ديگر پيدا شد آن است كه به هر كس دستش رسيد با قهر و غلبه ظلم كند، و هر كس بـا او مـخـتصر مقاومتى كند هر چه بتواند با او بكند، و با اندك ناملايمى جنگ و غوغا به پـا كـنـد، و بـه هـر وسـيـله شـده مـضار ناملايمات خود را از خود دور كند ولو منجر به هر فسادى در عالم هم بشود.
و هـمـيـنطور منافع نفس صاحب واهمه شيطانيه كه در آن اين ملكه رسوخ پيدا كرده اين است كـه با هر شيطنت و خدعه شده كار غضب و شهوت را راه بيندازد، و با هر نقشه باطله شده بـر بـنـدگـان خـدا ريـاسـت كـند، گرچه به بيچاره نمودن يك عائله باشد يا به بينوا نمودن يك شهر يا مملكت .
ايـنـهـا منافعى است كه اين قوا دارند در صورتى كه در تحت تصرف شيطان باشند. در صـورتـى كـه وقـتـى درسـت فـكـر كـنـيـد و مـلاحـظـه حـال ايـن اشـخـاص را بـنـمـايـيـد، هـر كـس هـر چـه قـوى هـم بـاشـد و هـر قـدر بـه آمـال و آرزويش هم برسد، باز هزار يك آمالش را به دست نياورده ، بلكه در اين عالم ممكن نـيـست آمال انسان اداره شود و هر كس به آرزويش ‍ برسد، براى اينكه اين عالم دار مزاحمت اسـت و مـواد ايـن عـالم از اجـراى اراده مـا تـعـصـى دارنـد، و ميل و آرزوى ما نيز محدود به حدى نيست .
مـثـلا قـوه شـهـويـه در انـسـان طـورى اسـت كـه اگـر زنـهـاى يـك شـهـر، بـه فـرض مـحـال ، بـه دست او بيايد، باز متوجه زنهاى شهر ديگر است . و اگر از يك مملكت نصيبش شـد، مـتـوجه مملكت ديگر است . و هميشه آنچه ندارد مى خواهد. با اينكه اينها كه گفته شد فرضى است محال و خيالى است خام ، با وجود اين تنور شهوت باز فروزان است و انسان به آرزوى خود نرسيده .
و هـمـيـن طـور قـوه غـضـب در انـسان طورى مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر مى شود كه آن را به دست نياورده . بلكه هرچه به دستش بيايد، در او ايـن قـوه زيـادتـر مـى شـود. هـر كـس مـنـكـر اسـت مـراجـعـه بـه حـال خود كند و به حال اهل اين عالم از قبيل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت ، آن وقت خود تصديق ما را مى كند.
پـس انـسـان هـمـيشه عاشق چيزى است كه ندارد و به دست او نيست . و اين فطرتى است كه مشايخ عظام و حكماى بزرگ اسلام ، خصوصا استاد و شيخ ما در معارف الهيه ، جناب عارف كـامـل ، آقـاى آقـا مـيـرزا مـحـمـد على شاه آبادى (53) روحى له الفدا، به آن كثيرى از معارف الهيه را ثابت مى فرمايند(54) كه آنها به مقصد ما مربوط نيست .
در هر حال وقتى كه انسان فرضا به مقاصد خود برسد، آيا استفاده او چند وقت است ؟ آيا قـواى جـوانـى تا چند وقت برقرار است ؟ وقتى بهار عمر رو به خزان گذاشت ، نشاط از دل و قـوه از اعـضـا مـى رود: ذائقـه از كـار مـى افـتـد، طعمها درست ادراك نمى شود، چشم و گـوش و قـوه لمس و قواى ديگر بيكاره مى شوند ـ لذات بكلى ناقص يا نابود مى شود. امراض مختلفه هجوم مى آورد: جهاز هضم و جذب و دفع و جهاز تنفس كار خود را نمى تواند انـجـام دهـد، جـز آه سـرد و دل پر درد و حسرت و ندامت چيزى براى انسان باقى نمى ماند. پـس مـدت اسـتفاده انسان از اين قواى جسمانى ، از بعد از تميز و فهم خوب و بد تا زمان افـتـادن قـوا از كـار يـا نـاقـص شـدن آنـهـا، بـيـش از سـى چـهـل سـال بـراى مـردم قـوى البـنـيـه و صحيح و سالم نيست ، آن هم در صورتى كه به امـراض و گـرفـتـاريـهـاى ديـگـر كـه هـمـه روزه مـى بـيـنـيـم و غافل هستيم برنخورد.
مـن عـجـالتـا بـراى جـنـابـعـالى فـرض مـى كـنـم در عـالم خيال ـ كه مايه ندارد! ـ صد و پنجاه سال عمر و فراهم بودن تمام بساط شهوت و غضب و شـيـطـنـت ، و فـرض مـى كـنم كه هيچ ناملايمى هم براى شما پيش آمد نكند، و هيچ چيز بر خـلاف مـقـصـد شـمـا نـشـود، آيـا از ايـن مـدت كـم ، كـه مـثـل بـاد مـى گـذرد، عاقبت شما چيست ؟ آيا از اين لذات چه ذخيره اى كرديد براى زندگى هميشگى خود، براى روز بيچارگى و روز فقر و تنهايى خود، براى برزخ و قيامت خود، بـراى مـلاقـات مـلائكـه خـدا و اوليـاء خـدا و انـبـيـاء او؟ جـز يـك اعـمـال قـبـيـحـه مـنـكـره كـه صـورت آنـهـا را در بـرزخ و قـيـامـت بـه شـمـا تحويل مى دهند، كه صورت آنها را جز خداوند تبارك و تعالى كس ديگر نمى داند چيست .
تمام آتش دوزخ و عذاب قبر و قيامت و غير آنها را كه شنيدى و قياس كردى به آتش دنيا و عـذاب دنـيـا، اشـتـبـاه فـهميدى ، و قياس كردى . آتش اين عالم يك امر عرضى سردى است . عـذاب ايـن عـالم خـيـلى سـهل و آسان است ، ادراك تو در اين عالم ناقص و كوتاه است . همه آتـشـهـاى ايـن عالم را جمع كنند روح انسان را نمى تواند بسوزاند، آنجا آتشش علاوه بر ايـنـكـه جـسـم را مـى سوزاند روح را مى سوزاند، قلب را ذوب مى كند، فؤ اد را محترق مى نـمـايـد. تـمـام ايـنـهـا را كـه شـنـيـدى و آنـچـه تـاكـنـون از هـر كـه شـنـيـدى جـهـنـم اعـمـال تـو است كه در آنجا حاضر مى بينى كه خداى تعالى مى فرمايد: و وجدوا ما عملوا حـاضـرا.(55) يـعـنـى يـافـتـنـد آنـچـه كـرده بـودنـد حـاضـر. ايـنـجـا مـال يـتـيـم خـوردى لذت بـردى ، خدا مى داند آن صورتى كه در آن عالم از آن در جهنم مى بينى و آن لذتى كه در آنجا نصيب تو است چيست ؟ اينجا بد گفتى به مردم ، قلب مردم را سـوزانـيدى ، اين سوزش قلب عباد خدا را خدا مى داند چه عذابى دارد در آن دنيا، وقتى كه ديـدى مـى فـهـمى چه عذابى خودت براى خودت تهيه كردى . وقتى غيبت كردى ، صورت مـلكـوتى او براى تو تهيه شد، به تو رد مى شود، با او محشورى و خواهى عذاب آن را چـشـيـد. ايـنـهـا جـهـنـم اعـمـال كـه جـهـنـم سـهـل و آسـان و سـرد و گـوارا و مـال كـسـانى است كه اهل معصيت هستند ولى براى اشخاصى كه ملكه فاسده و رذيله باطله پـيـدا كـردنـد. از قـبـيـل مـلكـه طـمـع ، حـرص ، جـحـود، جـدال و شـره ، حـب مـال و جاه و دنيا و ساير ملكات پست ، جهنمى است كه نمى شود تصور كـرد، صـورتـهاى است كه در قلب من و تو خطور نمى كند كه از باطن خود نفس ظهور مى كند كه اهل جهنم از عذاب آنها گريزان و به وحشت هستند. در بعضى از روايات موثقه است كـه در جـهـنـم يك وادى است از براى متكبرها كه او را سقر مى گويند، شكايت كرد بـه خـداى تعالى از شدت گرمى و حرارت و خواست از خداى تعالى كه اذن دهد او را نفس بكشد، پس از اذن نفسى كشيد كه جهنم محترق گرديد.(56)
گـاهـى ايـن مـلكات اسباب مى شود كه انسان را مخلد در جهنم مى كند، زيرا كه ايمان را از انـسـان مـى گـيـرنـد، مـثـل حـسـد كـه در روايـات صحيحه ماست كه ايمان را حسد مى خورد، هـمـانـطـور كـه آتـش هـيـزم را مـى خـورد.(57) و مثل حب دنيا و شرف و مال كه در روايات صحيحه است كه دو گرگ اگر در گله بى شبان رهـا شـود، يـكـى از آنـها در اول گله و يكى در آخرش ، زودتر آنها را هلاك نمى كنند از حب شرف و حب دنيا كه دين مؤ من را از او مى گيرد.(58) خدا نكند عاقبت معاصى منتهى بشود بـه مـلكـات و اخـلاق ظـلمـانـى زشـت ، و آنـهـا منتهى شود به رفتن ايمان و مردن انسان با حال كفر، كه جهنم كافر و جهنم عقايد باطله از آن دو جهنم بمراتب سخت تر و سوزانتر و ظلمانيتر است .
اى عزيز، در علوم عاليه ثابت شده است (59) كه مراتب اشتداد غير متناهى است . هر چه تـو تـصـور كـنـى و تـمام عقول تصور كنند شدت عذاب را، از آن شديدتر هم ممكن است . اگر برهان حكما را نديدى يا كشف اهل رياضت را باور ندارى ، تو كه بحمدالله مؤ منى ، انبياء، صلوات الله عليهم ، را صادق مى دانى ، تو كه اخبار وارده در كتب معتبره ما را، كه همه علماى اماميه قبول دارند، درست مى دانى ، تو كه ادعيه و مناجات وارده از ائمه معصومين ، سـلام الله عـليـهـم ، را صحيح مى دانى ، تو كه مولاى متقيان ، اميرالمؤ منين ، سلام الله عليه ، را ديدى ، تو كه مناجات سيدالساجدين ، عليه السلام ، را در دعاى ابوحمزه ديدى ، قـدرى تـاءمـل كـن در مـضـمـون آنـهـا، قـدرى تفكر نما در فقرات آنها. لازم نيست يك دعاى طـولانـى را يـك دفـعـه بـا عـجـله و شـتـاب بخوانى و تفكر در معانيش نكنى ، بنده و شما حـال سـيـد سـجـاد، عـليـه السـلام ، را نـداريـم كـه آن دعـاى مـفـصـل را بـا حـال بـخـوانـيـم ، شـبـى يـك ربـع آن را، يـك ثـلث آن را، بـا حـال بـخـوان و تـفـكـر كـن در فـقـراتـش شـايـد صـاحـب حـال شـوى . از هـمـه گـذشـته ، قدرى تفكر در قرآن كن ببين چه عذابى را وعده كرده كه اهـل جـهـنـم از مـالك مـى خـواهند كه آنها را بكشد، هيهات ! كه مرگ در كار نيست . ببين خداى تـعـالى مى فرمايد: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله .(60) آيا اين چه حسرتى اسـت ؟ كـه خـداى تـعـالى بـا آن عـظـمـت به اين تعبير ذكر مى فرمايد. تدبر كن در آيه شـريـفـه قـرآن ، بـى تـاءمـل و تـدبـر از آن مـگـذر: يـوم تـرونـهـا تـذهـل كـل مـرضـعـة عـمـا ارضـعـت و تـضـع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بـسـكـارى ولكـن عـذاب الله شـديـد.(61) وصـف روز قـيـامـت را مـى كـنـد مـى فـرمـايـد:روزى كـه فـراموش مى كند هر شيردهى از آنچه شير مى دهد، و مى اندازد هر آبـسـتـنـى بـچه خود را، و مى بينى مردم را مست ، با اينكه آنها مست نيستند و لكن عذاب خدا سخت است .
درسـت تـفـكـر كـن عـزيزم ، قرآن نعوذبالله كتاب قصه نيست ، شوخى با شما نمى كند، بـبـيـن چه مى فرمايد؟ اين چه عذابى است كه عزيزها را از ياد مى برد، حامله را بى بار مى كند. آيا چه عذابى است كه خداوند تبارك و تعالى با آن عظمت او را وصف مى كند به شـدت و جـاى ديـگـر بـه عـظـمت . چيزى را كه خداى تبارك و تعالى كه عظمت او حد و حصر ندارد و عزت و سلطنت او منتهى ندارد توصيف به شدت و عظمت كند آيا چـه خـواهـد بـود؟ خـدا مـى دانـد عقل من و تو و فكر همه بشر از تصورش عاجز است . اگر مـراجـعـه بـه اخـبـار و آثـار اهـل بـيـت عـصـمـت و طـهـارت كـنـى و تـاءمـل در آنـهـا نـمـايى ، مى فهمى كه قضيه عذاب آن عالم غير از اين عذابهايى است كه فـكـر كـردى . قـيـاس ‍ بـه عـذاب ايـن عـالم كـردن قـيـاس باطل غلطى است .
مـن بـراى تـو يـك حـديـث شـريـف از شـيـخ جـليـل القـدر، صـدوق طـايـفـه ، نـقـل مـى كـنـم كـه بدانى مطلب چيست ، مصيبت چقدر است ، با اينكه اين حديث راجع به جهنم اعمال است كه سردتر از همه جهنم هاست . اولا بايد بدانى كه شيخ صدوق ، كه اين حديث از اوسـت ، كـسـى است كه تمام علماء اعلام از او كوچكى مى كنند و او را به جلالت قدر مى شـنـاسـند. آن بزرگوار كسى است كه به دعاى امام ، عليه السلام ، متولد شده . آن كسى اسـت كـه مـورد لطـف امام زمان ، عليه السلام و عجل الله تعالى فرجه ، بوده ، و نويسنده بـه طـريـقـهـاى عـديـده از بـزرگـان عـلمـاء امـامـيـه ، عـليـهـم رضـوان الله ، مـتـصـل بـه شـيـخ صدوق حديث را نقل مى كند، و مشايخ بين ما و صدوق همه از بزرگان و ثقاب اصحابند. پس اگر از اهل ايمانى بايد به اين حديث عقيده مند باشى .
روى الصـدوق بـاسـنـاده عـن مـوليـنـا الصـادق ، عـليـه السـلام ، قـال : بـيـنـا رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، ذات يـوم قـاعـدا اذ اءتـاه جـبـرئيـل ، عـليـه السـلام ، و هـو كـئيـب حـزيـن مـتـغـيـر اللون فـقـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : يـا جبرئيل مالى اءراك كئيبا حزينا؟ فقال : يا محمد، فكيف لا اءكون كذالك و انما وضعت منافيخ جـهـنـم اليـوم . فـقـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : و مـا مـنـافـيـخ جـهـنـم يـا جـبـرئيـل ؟ فـقـال : ان الله تعالى اءمر بالنار فاءوقد عليها اءلف عام حتى احمرت ، ثم اءمر بها فاءوقد عليها اءلف عام حتى ابيضت ، ثم اءمر بها فاءوقد عليها اءلف عام حتى اسـودت ، و هـى سوداء مظلمة . فلو اءن حلقة من السلسلة التى طولها سبعون ذراعا وضعت على الدنيا، لذابت الدنيا من حرها، ولو اءن قطرة من الزقوم والضريع قطرت فى شراب اءهـل الدنـيـا، مـات اءهـل الدنـيـا مـن نـتـنـهـا. قـال : فـبـكـى رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، و بـكـى جـبـرئيـل ، فـبـعـث الله اليـهـمـا مـلكـا، فـقـال : ان ربـكـمـا يـقـراء كـمـا السـلام و يقول : انى اءمنتكما من اءن تذنبا ذنبا اعذبكما عليه ـ انتهى .(62)
حاصل ترجمه حديث شريف اين است كه :
در بـيـن ايـنـكـه روزى رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، نـشـسـتـه بـود جـبـرئيـل آمـد در خدمتش ، در صورتى كه افسرده و محزون بود و رنگش متغير بود. پيغمبر فـرمـود: اى جـبـرئيـل چرا تو را افسرده و محزون مى بينم ؟ گفت : اى محمد، صلى الله عـليـه و آله ، چـرا چـنـيـن نـبـاشـيـم در صـورتى كه امروز گذاشته شد دمهاى جهنم . پيغمبر خدا، صلى الله عليه و آله و سلم ، گفت : چه چيز است دمهاى جهنم ؟ عرض كـرد: هـمـانـا خـداى تـعـالى امـر فـرمـود بـه آتـش ، بـرافـروخـتـه شـد هـزار سـال تـا سـرخ شـد. بـعـد از آن امـر فـرمـود بـه آن افـروخـتـه شـد هـزار سـال تـا سـفـيـد شـد. پـس از آن امـر فـرمـود بـه آن ، افـروخـتـه شـد هـزار سـال تـا سـياه شد و آن سياه و تاريك است . پس اگر يك حلقه از زنجيرى كه بلندى آن هـفـتـاد ذراع اسـت گـذاشـتـه شـود بر دنيا، هر آينه آب مى شود دنيا از حرارت آن ، و اگر قـطـره اى از زقـوم و ضـريـع آن بـچـكـد در آبـهـاى اهـل دنـيـا، هـمـه مـى مـيـرنـد از گـنـد آن . پـس گـريـه كـرد رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ، و جـبـرئيـل گـريـان شـد. پس خداى تعالى فرستاد به سوى آنها فرشته (اى ). عرض كرد: خداى شما سلام مى رساند به شما و مـى فـرمـايـد مـن ايـمن كردم شما دو تن را از اينكه گناهى كنيد كه عذاب كنم شما را به واسطه آن .
اى عـزيـز، امـثال اين حديث شريف بسيار است ، و وجود جهنم و عذاب اليم آن از ضروريات جميع اديان و واضحات برهان است ، و اصحاب مكاشفه و ارباب قلوب در همى عالم نمونه آن را ديـده انـد. درسـت تـصـور و تـدبـر كـن در مـضـمـون ايـن حـديـث كـمر شكن ، آيا اگر احـتـمال صحت هم بدهى ، نبايد مثل ديوانه ها سر به بيابان بگذارى ؟ چه شده كه ما اين قدر در خواب غفلت و جهالتيم ؟ آيا ملكى مثل رسـول الله و جـبـرئيـل بـر مـا نـازل شـده و مـا را از عـذاب خـدا ايـمـن كـرده ؟ بـا ايـنـكـه رسول خدا و اولياء او تا آخر عمر هم از خوف خدا قرار نداشتند و خواب و خوراك نداشتند. ولى كـار خـانـه خـدا از خـوف غـش مـى كرد. على بن الحسين ، عليهما السلام ، امام معصوم ، گـريـه هـا و زاريـهـايـش و مـنـاجـات و عـجـز و نـاله هـايـش دل را پـاره پـاره مـى كـنـد. مـا را چه شده كه هيچ حيا نكرده در محضر ربوبيت اين قدر هتك حـرمات و نواميس الهى را مى كنيم ؟ اى واى بر ما و بر غفلت ما! اى واى بر ما و بر شدت سـكـرات مـوت ما! اى واى بر حال ما در برزخ و سختيهاى آن ، و در قيامت و ظلمتهاى آن ! اى واى بر حال ما در جهنم و عذاب و عقاب آن !
فصل ، در معالجه مفاسد اخلاقيه
هان اى عزيز، از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه پيدا كن و دامن همت به كمر زن ، و تا وقت اسـت فرصت را غنيمت بشمار، و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است و جـوانـى بـرقـرار اسـت و اخـلاق فـاسـده بـر تـو غالب نشده و ملكات رذيله بر تو چيره نـگـرديـده ، چاره اى كن و دوايى براى رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن و راهى براى اطفاء نائره شهوت و غضب پيدا نما.
بـهترين علاجها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده اند اين است كـه هـر يـك از ايـن ملكات زشت را كه در خود مى بينى ، در نظر بگيرى و برخلاف آن تا چندى مردانه قيام و اقدام كنى و همت بگمارى برخلاف نفس تا مدتى ، و بر ضد خواهش آن رذيـله رفـتـار كـنى و از خداى تعالى در هر حال توفيق طلب كنى كه با تو اعانت كند در اين مجاهده ، مسلما بعد از مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده و شيطان و جندش از اين سنگر فرار كرده جنود رحمانى به جاى آنها برقرار مى شود.
مـثلا يكى از ذمايم اخلاق ، كه اسباب هلاكت انسان است و موجب فشار قبر است و انسان را در دو دنـيـا مـعـذب دارد، بـدخـلقـى بـا اهـل خـانـه يـا هـمـسـايـگـان يـا هـم شـغـلهـا يـا اهـل بازار و محله است ، كه اين زاييده غضب و شهوت است . اگر انسان مجاهد مدتى در صدد بـرآيـد كـه هـر وقت ناملايمى پيش آمد مى كند از براى او و آتش غضب شعله ور مى شود و بـنـاى سـوزانـدن بـاطـن را مـى گذارد و دعوت مى كند او را بر ناسزا گفتن و بدگويى كـردن ، بـرخـلاف نـفس اقدام كرده عاقبت بد و نتيجه زشت اين خلق را ياد بياورد در عوض مـلايمت به خرج بدهد و در باطن شيطان را لعن كند و به خدا از او پناه ببرد، من به شما قـول مـى دهـم كـه اگـر چنين رفتارى كنيد، بعد از چند مرتبه تكرار آن خلق بكلى عوض ‍ شـده و خـلق نـيـكـو در بـاطـن مـمـلكـت شـمـا مـنـزل مـى كـنـد. ولى اگـر مـطـابـق مـيل نفس رفتار كنيد، اولا در همين عالم ممكن است شما را نيست و نابود كند. پناه مى برم به خـداى تـعالى از غضب كه مى شود در يك ، آن انسان را در دو دنيا هلاك كند، خداى نخواسته مـوجـب قـتـل نـفـسـى بـشـود. مـمـكن است انسان در حال غضب به نواميس الهيه ناسزا بگويد، چنانچه ديديم مردم را در حال غضب كه رده گفتند و مرتد شدند. حكما فرموده اند كه كشتى بـى نـاخـدا كـه در مـوجهاى سخت دريا گرفتار شود به نجات نزديكتر است از انسان در حال غضب .(63)
يا اگر خداى نخواسته اهل جدال و مراء در مباحثه علميه هستى ـ كما اينكه بعضى از ما طلبه هـا گـرفتار اين سريره زشت هستيم ـ مدتى برخلاف نفس اقدام كن . در مجالس رسمى كه مشحون به علماء و عوام است مباحثه كه پيش ‍ آمد كرد ديدى طرف صحيح مى گويد، معترف به اشتباه خودت بشو و تصديق آن طرف را بكن . اميد است در اندك زمانى رفع اين رذيله شود. خدا نكند كه حرف بعضى از اهل علم و مدعى مكاشفه درست باشد: مى گويد: براى من در يـكـى از مـكاشفات كشف شد كه تخاصم اهل نادر، كه خداى تعالى اطلاع مى دهد، مجادله اهل علم و حديث است . انسان اگر احتمال صحت هم بدهد، بايد خيلى در صدد رفع اين خصلت باشد.
روى عـن عـدة مـن الاصـحـاب اءنـهـم قـالوا: خـرج عـليـنـا رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، يوما و نحن نتمارى فى شى ء من اءمر الدين . فغضب غضبا شديدا لم يغضب مثله . ثم قال : انما هلك من كان قبلكم بهذا. ذروا المراء، فان المؤ من لا يمارى ، ذروا المراء فان الممارى قد تمت خسارته ، ذروا المراء، فان الممارى لا اءشفع له يـوم القـيـامـه ، ذروا المـراء فـانـى زعـيـم بـثـلاث اءبـيات فى الجنة فى رياضها و اءوسـطـهـا و اءعـلاهـا لمـن تـرك المـراء و هـو صـادق ، ذروا المـراء، فـان اءول مـا نـهانى عنه ربى بعد عبادة الاوثان المراء.(64) و عنه صلى الله عليه و آله : لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتى يدع المراء و ان كان محقا.(65)
احاديث در اين باب بسيار است . چه قدر زشت است كه انسان به واسطه يك مغالبه جزئى ، كـه هـيـچ ثـمـرى و اثـرى نـدارد، از شفاعت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله و سلم ، مـحـروم بـمـانـد، و مـذاكـره عـلم (را)، كـه افضل عبادات و طاعات است اگر با قصد صحيح باشد، به صورت اعظم معاصى در آورد و تالى عبادت اوثانيش كند.
در هـر حـال ، انـسـان بـايـد يك يك از اخلاق قبيحه فاسده را در نظر گرفته به واسطه خـلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند. وقتى غاصب بيرون رفت ، صاحبخانه خودش مى آيد، محتاج به زحمت ديگرى نيست ، وعده خواهى نمى خواهد.
فصل ، علاج مفاسد اخلاقى
چون كه مجاهده نفس در اين مقام به اتمام رسيده و انسان موفق شد كه جنود ابليس را از اين مـمـلكـت خـارج كـنـد و مملكتش را سكناى ملائكة الله و معبد عبادالله الصالحين قرار داد، كار سـلوك الى الله آسـان مـى شـود و راه مـسـتـقيم انسانيت روشن و واضح مى گردد، و ابواب بـركات و جنات به روى او مفتوح مى گردد، و ابواب جهنم و دركات آن به روى او بسته مـى گـردد، و خـداى تـبـارك و تعالى به نظر لطف و مرحمت به او نظر مى كند و در سلك اهل ايمان منخرط مى شود و از اهل سعادت و اصحاب يمين مى شود، راهى از باب معارف الهيه كه غايت ايجاد خلق جن و انس است بر او باز مى شود،(66) و خداى تبارك و تعالى در آن راه پر خطر از او دستگيرى مى فرمايد.
و ما مى خواستيم اشاره به مقام سوم نفس و كيفيت مجاهده آن بنماييم و مكايد شيطان را در آن مـقـام نـيز خاطرنشان كنيم ، ليكن مقام را مناسبت نديديم ، اين است كه صرف نظر نموده از خداى تبارك و تعالى توفيق و تاءييد مى طلبم كه رساله مفرده اى در آن باب بنگارم .
الحديث الثانى
حديث دوم
بالسند المتصل الى محمد بن يعقوب ، عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه ، عن اءبى المغرا، عن يزيد بن خليفة ، قـال : اءبـوعـبـدالله ، عـليـه السـلام : كـل ريـاء شـرك . انـه مـن عمل للناس كان ثوابه على الناس ، و من عمل لله كان ثوابه على الله .(67)
ترجمه :
بـه سـنـد مـذكـور، يـزيـد بـن خـليـفـه از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: هر ريايى شرك است . همانا كسى كه كار كند براى مردم ، مى باشد ثواب او بر مردم ، و كسى كه عمل كند براى خدا، مى باشد ثواب او بر خدا.
در معنى ريا و درجات آن
شـرح بـدان كـه ريـا عـبـارت از نـشـان دادن و وانـمـود كـردن چـيـزى از اعـمـال حـسـنـه يا خصال پسنديده يا عقايد حقه است به مردم ، براى منزلت پيدا كردن در قـلوب آنـهـا و اشـتهار پيدا كردن پيش آنها به خوبى و صحت و امانت و ديانت بدون قصد صحيح الهى . و آن تحقق پيدا مى كند در چند مقام :
مقام اول و آن داراى دو درجه است : اول آنكه اظهار عقايد حقه و معارف الهيه كند براى اينكه اشـتـهـار بـه ديـانـت پـيـدا كـنـد و مـنـزلت در قـلوب پـيـدا نـمـايـد. مـثـل ايـنـكه بگويد: من كسى را جز خدا مؤ ثر در وجود نمى دانم . يا اينكه : من به غير خدا توكل به كسى ندارم . يا بالكناية و اشاره خود را معرفى كند به عقايد حقه . و اين طور دوم رايـجـتـر اسـت . مـثـلا صـحبت توكل يا رضاى به قضاى الهى پيش آمد مى كند، شخص مرائى با يك آه يا يك سر تكان دادن خود را در سلك آن جمعيت محسوب مى دارد.
درجـه دوم آنكه عقايد باطله را از خود دور كند و نفس خود را از آن تزكيه كند به قصد جاه و منزلت در قلوب ، چه به صراحت لهجه باشد يا به اشاره و كنايه .
مـقـام دوم و در آن نـيـز دو مـرتـبـه اسـت : يـكـى آنـكـه اظـهـار خصال حميده و ملكات فاضله نمايد.
و يكى تبرى از مقابلات آنها نمايد و تزكيه نفس كند بدان غرض كه معلوم شد.
مـقـام سـوم ريـاى مـعـرفت پيش فقها، رضوان الله عليهم ، است ، داراى همين دو درجه است : يـكـى آنـكـه اتيان به عمل و عبادت شرعى كند يا اتيان به راجحات عقلى نمايد به قصد ارائه بـه مـردم و جلب قلوب ، چه آنكه ذات عمل را به قصد ريا كند، يا كيفيت ، يا شرط، يا جز آن را، به طورى كه در كتب فقهيه معترض اند.(68)
ديـگـر آن كـه ترك عملى كند به همان مقصود. و ما در اين اوراق شرح بعضى از مفاسد هر يـك از ايـن سـه مـقام را بيان مى كنيم . آنچه به نظر مى رسد از براى علاج آن اشاره مى نماييم به طريق اختصار.
مقام اول : ريا در عقايد
فصل ، بحث در حقيقت ريا
بدان كه ريا در اصول عقايد و معارف الهيه از جميع اقسام رياها سخت تر و عاقبتش از همه بدتر و ظلمتش از تمام رياها بيشتر و بالاتر است . صاحب اين ريا اگر در واقع معتقد به آن امرى كه ارائه مى دهد نباشد، از جمله منافقين است كه مخلد در نار و هلاك ابدى از براى اوست ، و عذابش اشد عذابهاست . و اگر معتقد باشد ولى براى اينكه در قلوب مردم رتبه و منزلت پيدا كند اظهار مى كند، اين شخص گرچه منافق نيست ولى اين ريا باعث مى شود كـه نـور ايـمـان از قـلب او برود، و ظلمت كفر به جاى آن در قلب وارد شود، زيرا كه اين شخص گرچه در اول امر مشرك است به شرك خفى ، زيرا كه معارف الهيه و عقايد حقه را كـه خـالص بـايـد بـاشـد از بـراى خـدا و صـاحـب آن ذات مـقدس ‍ حضرت حق است به مردم تـحـويـل داده و غـيـر را در آن شـركـت داده و شـيـطـان را در آن مـتـصـرف نـمـوده و ايـن عـمـل قـلبـى از بـراى خـدا نـبـوده ـ مـا در يـكـى از فـصـول (69) بيان مى كنيم كه ايمان از اعمال قلبيه است نه مجرد علم ، كما اينكه در اين حديث شريف مى فرمايد: هر ريايى شرك است . وليكن اين فجيعه موبقه و اين سـريـره مـظـلمـه و ايـن ملكه خبيثه بالاخره كار انسان را منجر مى كند به اينكه خانه قلب مـخـتـص بـه غـير خدا شود، و كم كم ظلمت اين رذيله اسباب مى شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود، و اين ايمان خيالى كه دارد صورت بى معنى و جسد بى روح و پوست بيمغزى اسـت و مـورد قـبـول خـداى تـعالى نشود. كما اينكه اشاره به اين فرموده در حديثى كه در كـافـى شـريـف از عـلى بـن سـالم نـقل مى كند. قال : سمعت ابا عبدالله ، عليه السلام ، يقول : قال الله عزوجل : انا خير شريك ، من اشرك معى غيرى فى عمله ، لم اقبله الا ما كان لى خـالصـا.(70) يـعـنى راوى گفت : شنيدم حضرت صادق ، عليه السلام ، مى فـرمـود: خـداى تعالى گفت : من بهترين شريك هستم . كسى كه با من شريك قرار دهد غير مرا در كارى كه كرده است ، قبول نكنم او را مگر آنكه براى من خالص باشد.
و معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حق تعالى واقع نشود، و او را نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مى شود، پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مى شود، و از حد شرك بيرون رفته به كفر محض وارد مى شود. بلكه مى توان گفت اين شخص نيز از جمله منافقين است : همان طور كه شركش خفى است ، نفاقش نيز خفى است . بيچاره گمان كرده مؤ من است ولى مشرك اسـت در اول امـر، و در نـتـيـجـه مـنـافـق اسـت ، و عـذاب مـنـافـقـين را بايد بچشد. و واى به حال كسى كه كارش به نفاق منجر شود.
فصل ، در بيان آنكه علم غير از ايمان است
بـدان ايـمـان غـيـر از عـلم بـه خـدا و وحـدت ، و ساير صفات كماليه ثبوتيه و جـلاليـه و سـلبـيه ، و علم به ملائكه و رسل و كتب و يوم قيامت است . چه بسا كسى داراى اين علم باشد و مؤ من نباشد: شيطان علم به تمام اين مراتب به قدر من و شما هست و كافر است . بلكه ايمان يك عمل قلبى است كه تا آن نباشد ايمان نيست . بايد كسى كه از روى برهان عقلى يا ضرورت اديان چيزى را علم پيدا كرد به قلب خود نيز تسليم آنها شود، و عـمـل قـلبـى را، كـه يـك نـحـو تـسـليـم و خـضـوعـى اسـت و يـك طـور تـقـبـل و زيـر بـار رفـتـن اسـت ، انـجـام دهـد تـا مـؤ مـن گـردد. و كـمـال ايـمـان اطـمـيـنـان اسـت . نـور ايـمـان كـه قـوى شـد، دنـبـالش اطـمـيـنـان در قـلب حـاصـل مـى شـود. و تـمـام ايـنـهـا غـيـر از عـلم اسـت . مـمـكـن اسـت عقل شما به برهان چيزى را ادراك كند، ولى قلب تسليم نشده باشد و علم بيفايده گردد. مـثـلا شما به عقل خود ادراك كرديد كه مرده نمى تواند به كسى ضرر بزند و تمام مرده هـاى عـالم بـه قـدر مـگـس حـس و حركت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت كـرده ، ولى چـون ايـن مـطـلب را قـلب قـبـول نـكـرده و تـسـليـم عـقـل نـشـده شـمـا نـمـى توانيد با مرده شب تاريك به سر بريد. ولى اگر قلب تسليم عقل شد و اين حكم را از او قبول كرد، هيچ اين كار براى شما اشكالى ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسليم شده ديگر باكى از مرده نمى كند.
پـس ، مـعـلوم شـد كـه تـسـليـم ، كـه حـظ قـلب اسـت ، غـيـر از عـلم اسـت ، كـه حـظ عـقـل اسـت . مـمكن است انسان به برهان عقلى اثبات صانع تعالى و توحيد او و يوم معاد و ديـگـر از عقايد حقه نمايد، ولى اين عقايد را ايمان نگويند و او را مؤ من حساب نكنند، و در جـمـله كـفـار يـا مـنـافـقـيـن يـا مـشـركـيـن بـاشـد. مـنـتـهـا امـروز چـشـم دل شـمـا بـسته است و بصيرت ملكوتى نداريد، اين چشم ملكى ادراك نمى كند، وقتى كشف سريره شد و سلطنت حقه الهيه بروز كرد و طبيعت خراب شد و حقيقت به پا گرديد، ملتفت مى شويد مؤ من به خدا نبوديد، و اين حكم عقل به ايمان مربوط نبود. تا لا اله الا الله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود، انسان مؤ من به وحدت خدا نيست . و وقتى اين كـلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد. سلطنت قلب با خود حق تعالى مى شود، مو ديگر انسان كـس ديـگـر را مـؤ ثـر در مـمـلكـت حـق نـمـى دانـد و از كـسـى ديـگـر مـتـوقـع جـاه و جـلال نـيـسـت و مـنـزلت و شـهـرت را پـيـش ديـگـران طـالب نمى شود، پس قلب رياكار و سـالوس ‍ نـمـى شـود. پـس ، اگـر در قـلب ريـا ديـديـد، بـدانـيـد قـلب شـمـا تـسـليـم عقل نشده و ايمان در دل شما نورافكن نگرديده ، و ديگرى را اله و مؤ ثر عالم مى دانيد نه حق تعالى را، و شما در زمره منافقين يا مشركين يا كفاريد.
فصل ، در وخامت امر ريا
هـان اى شـخـص مـرائى كـه عـقـايـد حـقـه و معارف الهيه را بدست دشمن خداى تعالى ، كه شـيطان است ، سپردى و مختصات حق تعالى را به ديگران دادى ، و آن انوارى كه روشنى بـخـش روح و قـلب و سـرمـايـه نجات و سعادت ابدى و سرچشمه لقاء الهى و بذر جوار مـحـبـوب اسـت مـبدل به ظلمات موحشه و شقاوت و هلاك ابدى و سرمايه بعد از ساحت قدس محبوب و دورى از لقاء حضرت حق تعالى كردى ، مهيا باش از براى ظلمتهايى كه نور در دنـبـال نـدارند و تنگنايى كه گشايشى ندارد و امراضى كه شفاپذير نيست : مردنى كه حيات ندارد. آتشى كه از باطن قلب ظهور كند و ملكوت نفس و ملك بدن را بسوزاند ـ چنان سـوزانـدنـى كـه خطور در قلب من و تو نكرده ، چنانچه خداى تعالى خبر مى دهد در كتاب مـنـزل خـود در آيـه شـريـفـه نار الله الموقده التى تطلع على الافئدة .(71) از وصـف آتـشـى كـه (آتـش خـدا) اسـتيلاى بر قلوب پيدا مى كند و قلوب را مى سوزاند. هيچ آتشى قلب سوزان نيست جز آتش الهى .
اگـر فـطـرت تـوحـيـد از دسـت رفـت ، كـه فـطـرة الله اسـت ، و بـه جاى آن شرك و كفر جـايـگـزين شد، ديگر شفاعت شافعين نصيب انسان نشود، و انسان مخلد در عذاب است ـ آن هم چه عذابى ؟ عذابى كه از قهر الهى و غيرت ربوبى بروز كند.
پس اى عزيز، براى يك خيال بـاطـل ، يـك مـحـبوبيت جزئى بندگان ضعيف ، يك توجه قلبى مردم بيچاره ، خود را مورد سـخـط و غـضـب الهـى قـرار مـده ، و مـفـروش آن محبتهاى الهى ، آن كرامتهاى غير متناهى ، آن الطـاف و مـراحم ربوبيت را به يك محبوبيت پيش خلق كه مورد هيچ اثرى نيست و از او هيچ ثـمرى نبرى جز ندامت و حسرت . وقتى دستت از اين عالم كوتاه شد، كه عالم كسب است ، و عمليات منقطع گرديد، ديگر پشيمانى نتيجه ندارد و رجوع بيفايده است .
فصل ، يك تنبيه علمى براى قلع ماده ريا
ما در اين جا تذكر مى دهيم به چيزى كه اميد است براى اين مرض قلبى مؤ ثر افتد در اين مـقـام و مـقـامـات ديگر. و آن چيزى است كه مطابق برهان و مكاشفه و عيان و اخبار معصومين و كـتـاب خـداسـت ، و عـقـل شـمـا هـم تـصديق دارد. و آن اين است كه خداى تبارك و تعالى به واسـطـه احاطه قدرتش در جميع موجودات و بسط سلطنتش در تمام كائنات و احاطه قيوميش بـه كـافـه مـمكنات ، تمام قلوب بندگان در تحت تصرف او و به يد قدرت و در قبضه سـلطـنـت اوسـت ، و كـس ديـگـر را در قـلوب بـنـدگـان بدون اذن قيومى و اجازه تكوينى او تـصـرفـى نـيـسـت و نـخـواهـد بـود، خـود صاحبان قلب نيز بى اذن و تصرف حق تعالى تـصـرف در قـلوب خـود نـدارنـد ـ و بـديـن معنى اشارة و كناية و صراحة در قرآن و اخبار اهل بيت ، عليهم السلام ، اخبار شده است .(72) پس خداى تبارك و تعالى صاحب قلب و متصرف در اوست ، و شما كه يك بنده ضعيف عاجز هستيد نمى توانيد تصرف در قلوب كنيد بـى تـصـرف حـق ، بـلكـه اراده او قـاهـر اسـت بـر اراده شـمـا و همه موجودات ، پس ريا و سـالوس شـمـا اگـر براى جلب قلوب عباد است و جانب دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پيدا كردن و اشتهار به خوبى يافتن است ، اين از تصرف شما به كلى خارج و در تـحـت تصرف حق است . خداوند قلوب و صاحب دلها كه هر كس مى خواهد قلوب را متوجه مى فـرمـايد. بلكه ممكن است شما نتيجه به عكس بگيريد. ديديم و شنيديم اشخاص سالوس دورو كه قلوب آنها پاك نبود آخر كار رسوا شدند و آنچه مى خواستند نتيجه بگيرند به عكس اتفاق افتاد، چنانچه به همين معنى اشاره فرموده و در حديث شريف كافى :عن جراح المـدائنـى ، عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى قـول الله ، عـزوجـل : فـمـن كـان يـرجـوا لقـاء ربـه فـليـعـمـل عـمـلا صـالحـا و لا يـشـرك بـعـبـادة ربـه اءحـدا. قال عليه السلام : الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يطلب به وجه الله ، انما يطلب تزكية النـاس ، يـشـتـهـى اءن يـسـمـع بـه النـاس ، فـهـذا الذى اءشـرك بـعـبـادة ربـه . ثـم قـال : مـا مـن عبد اءسر خيرا فذهبت الايام ابدا حتى يظهر الله له خيرا، و ما من عبد يسر شرا فذهبت الايام اءبدا حتى يظهر الله له شرا.(73)
يـعـنـى راوى ، كـه جـراح مـدائنـى اسـت ، از امـام صـادق ، عـليـه السـلام ، نقل ميكند در تفسير قول خداى ، عزوجل : پس كسى كه اميدوار ملاقات پروردگار خويش اسـت بـايـد بـجـاى آرد كـار نيكو، و شريك نكند در عبادت پروردگارش كسى را كه فـرمـود امـام صـادق ، عـليـه السـلام : آن مـردى كـه عـمـل مى كند چيزى از ثواب را كه خواهش ‍ نمى كند به آن كار ملاقات خدا را، فقط ملاحظه مـى كـنـد پـاكـيـزه شـمـردن مردم او را، ميل دارد مردم بشنوند آنچه كرده ، پس اين كسى كه شـريـك قرار داده در عبادت پروردگارش . پس از آن فرمود: هيچ بنده نيست كه پنهان كند خوبى را، پس بگذرد روزگار بر او هميشه ، تا آنكه آشكار كند خدا از براى او نيكويى را، و هـيـچ بـنـده نـيست كه پنهان مى كند شرى را، پس بگذرد روزگار بر او هميشه ، تا آنكه آشكارا كند خدا براى او شرى را.

next page

fehrest page

back page